مروري بر رمان «آشفتگي»
توماس برنهارد
با همان تنهايان
«بيستوششمين روز ماه بود كه پدرم، راس ساعت دو بامداد، با اتومبيل به سمت زالا حركت كرد تا به ديدن يك معلم مدرسه برود. معلم را در حال احتضار يافت و با مرگ او بيدرنگ براي معاينه كودكي راهي هولبرگ شد كه اوائل بهار…