روشنفکران، قرن بیستم را تقریباً بدنام کردهاند. همه، با چند استثناء خدایانی خبیث را بندگی کردند که منفورترین و غالبترینشان قدرت بود. نویسندگان، هنرمندان، فیلسوفان، مورخان، حتی موسیقیدانان و معماران، شورمندانه نبوغ و قریحه خود را به خدمت انگیزهای «مقصودی» آرمانی گماشتند. این «خیانت دیوانیان» چون مرضی فراگیر، خرد و بصیرت گرانبهای جهان را فروکاست…
آنچه مالرو براي ما در زماني که بيست سال داشتيم بود، در آن عصر يأس بزرگ، در ماههايي که سرنوشت استالينگراد و سنگاپور رقم زده ميشد، زماني که لاوال2 و دارلان3 بر سر اينکه مارشال پتن از کداميک حمايت کند مشاجره ميکردند، زماني که دريو لاروشل4 با تلخي بر سرنوشت بنگاه نشر NRF 5 حکمفرمايي…
موضوع رمان«سرنوشت بشر»، انقلاب چین، و در درون این انقلاب، ستیز گروه انقلابیهای شانگهای با رهبری حزب کمونیست و انترناسیونال است2که از آنان میخواهد دربرابر چانگکای- شک مقاومت نکنند و نیز ستیز میان دو ارزشی است که این نیروها تجسم آن هستند:ارزش تروتسکیگرای اتحاد انقلابی بیدرنگ و ارزش استالینی انضباط