در سال ۱۸۵۵ میلادی، هنری تاونسند، برده سابق که حالا صاحب سیوسه برده و پنجاه جریب زمین در منچستر کانتی، ویرجینیا، بود در بسترش منتظر مرگ است. همسرش کلدونیا «زن رنگینپوستی که آزاد به دنیا آمده بود و در تمام روزهای زندگیاش تحصیل میکرد» به او پیشنهاد میدهد که برای آرام شدنش چیزی برایش بخواند.