جای فرخزاد کجاست؟ کجای مدرنیسمِ شعری فارسی؟ تبعاً این سوال تنها در دامنهی میدانِ نیما پیش کشیده میشود. مسألهی نیما (بهبیانِ مالارمهای) «مسألهی بحرانِ مصرع» است: از بیت به سطر. مسأله تأسیسِ سطر بر ویرانههای بیت است.
گناه ازمعروفترین شعرهای فروغ فرخزاد است، امّا نه از بهترین شعرهای او. یعنی حتی نه از بهترین شعرهای دوران تولد اولش ـ دورۀ تولد دیگرش که جای خود دارد. کمتر کسیست که فرخزاد و شعرش را دوست بدارد، و بند اوّل این شعرـ یا دست کم بیت اوّل آن ـ به یادش نباشد
اول اینکه وقتی ما به انسانِ زیبایی نگاه میکنیم، نه اصل و نَسَب او و نه حال و روز اجتماعیاش، هیچکدام تأثیری در حَظبُردنمان از زیبایی وی ندارد. به همین شکل، اگر شعری را نیز زیبا مییابیم، تنها از طریق صورتِ آن شعر، یعنی ویژگیهای خود متن است که به زیباییاش پی میبریم.
کمبود زندگینامه شخصیتهای ادبی ایران در صحنه ادبیات فارسی حیرت آور است، به خصوص با توجه به وفور چنین زندگینامه ها در ادبیات غرب که نویسنگان ایرانی از آن آثار غربی الهام میگیرند. به عنوان مثال، با توجه به علاقه ایرانیان به دانستن داستان زندگی صادق هدایت که بعد از سعدی بیشترین تأثیر را بر…
فروغ، تا آن حدی که من می شناسم و به من اجازه می دهد که قضاوت کنم، در شعرش- همچنانکه در زندگی- یک جستجوگر بود.