«شب فرا میرسد. همراه سرما. در جادهای سفید از یخ، زن و مردی جوان، مانده در راه، به خانه کنار راه نگاه میکنند. خانه لُخت است، هم از بیرون، هم از تو. هنوز هیچ چراغی توی خانه روشن نیست. در پس پنجره مردی بلندقامت و باریک، با موهای سفید روی شقیقه، چشم به جاده دوخته…