آخرینباری که در کاراکاس بودم، سوفیا ایمبر۱ آن روز هولناکِ ۱۵ ژانویه ۱۹۸۸ را با جزئیات تمام برای من تعریف کرد. او و کارلوس رانخِل۲ طبق معمول سحرگاه برای دیدن برنامه تلویزیونی محبوب خود «صبح بخیر»، که بسیار آرام و بدون هیاهو و جنجالهای معمول سپری میشد، از خواب برخاستند.