شرحی بر قصیدهی جملیه
هوشنگ گلشیری
برای عبدالعلی عظیمی
از خواب بیدار شده و نشده صدای زنگها را شنیدم، انگار هنوز خواب بودیم. نه، همان صدای آشنای زنگوله بود که زنجیروار میزد. آن روزها همیشه از آن سوی شالیها میآمدند، تا میرسیدند زیر پنجرهی آدم و مدتی، انگار فقط برای تو بزنند، زیر پنجره میایستادند…