برشي از «تمام نورهايي كه نميتوانيم ببينيم» اثر آنتونی دوئر
ماري لاورا از خواب بيدار ميشود و حس ميكند كه صداي قدمهاي پدرش را ميشنود. صداي دستهكليدش. طبقه چهارم و پنجم و ششم. دستش را روي قفل در ميگذارد. گرماي ضعيف بدنش از روي صندلي كناري حس ميشود. صداي ابزارش روي چوب به گوش…