ادبیات جهان داستان (۸): کلیسای جامع اثر ریموند کارور ؛ ترجمه: فرزانه طاهری همان مرد کور، دوست قدیمی زنم. بله، خود او داشت می آمد شب را پیش ما بماند. زنش مرده بود. برای همین آمده بود به دیدن قوم و خویشهای زن مردهاش در کانتی کات. از خانه ی همانها به زنم تلفن کرد. با هم قرار و مدارش را گذاشتند. با قطار می آمد،پنج ساعتی توی…۱۲ مرداد ۱۳۹۴0Commentsتوسطبابک وندادادامه مطلب