در کافه ای واقع در اسپانیا دو پیشخدمت آخرین مشتری شان را زیر نظر گرفته اند است. او پیرمردی ثروتمند است که مرتب آنجا می آید و در مست کردن افراط می کند. آن دو درباره ی علت خودکشی او در هفته ی گذشته بحث می کنند، اما نمیتوانند دلیل قانع کننده و خاصی بیابند؛…
دير وقت شب بود و همه رفته بودند، و فقط يک پير مرد در کافه باقی مانده بود، که يک گوشه، در سايه برگ هايی که زير چراغ برق خيابان ايجاد می شد نشسته بود. هنگام روز خيابان گرد و خاکی بود، اما شب، شبنم گرد و خاک را می نشاند و پير مرد دوست…