Share This Article
ايستاده اي ميان جنگل چُپُشته وميخواهي شول بزني لاچمه را، تا بيايد و پلنگي كه بر سر كاشانه ات هوار شده ناكار كند با پيشا شاخش. مگر مردمان بياسايند يك چند دراين سپنج كژمدار.
صدا بازميگردد در فرياد زني: كه به چه كار امده اي ؟ به چه خيالي؟
ـ به خيال سرانديب.
ـ به خيالي.. همان. برو جايي كه خاكش مردهات را بيرون نيندازد. برو جايي كه يك پياله اب داده باشي دست كسي.
در تاريكبُن دار ودرختان بيشهي شمشاد ، با ترس وتلواسه باز ميگردي به سوي سرنوشت كه باز بماني درميان نوشتههاي نانوشته.
زن فرياد مي كند: برو مادر؛ روز هنوز باقي است.
روبرو شدن با يك متن به عنوان موجودي زنده اين فرصت را براي خواننده فراهم مي كند كه فارغ از نام نويسنده تبديل به گوش شنوايي بشود كه متن او را هدايت كند نه نام وگذشته واحيانا علاقه اي كه طي سال ها ميان نويسندهاي با مخاطبانش ايجاد شده است.
در سالهايي كه به طور جدي خواننده اثار نويسندگان بودهام، تلاش كرده ام كه با اين رويكرد، مشق خواندن كنم.
رمان روزهزار ساعت دارد در وهله اول با نامش مرا درگير كرد. بر اين اساس پا به دنياي زباني گذاشتم كه قدم به قدم با زيبايي وقدرتش شگفتزدهام ميكرد .زبان در اين كار علاوه بر زيبايي توانسته است با قدرت تمام بار رمان را به دوش كشد. زبان اين توانايي را دارد كه با آميختن مرز خيال وواقعيت، محيطي بسازد كه خواننده در جادوي واژهها با تصاويري از سرگشتگي انسان امروز روبرو شود.
در جوامع متعادل، رمان به مثابه يك رسانه،ارتباطي دو سويه با جامعه دارد.چرا كه از يكسو انعكاسدهنده شرايط جامعه است واز سوي ديگر خود بر جامعه تاثير ميگذارد واز اين طريق رابطهاي دوسويه شكل ميگيرد.اين تاثير از جنس همان تاثيري است كه هر عمل خلاقانهاي بر فرهنگ مردم مي گذارد وبدين ترتيب فرهنگها رشد ميكنند ودر طول زمان به جلو ميروند..اما زماني رمان ميتواند حضوري موثر داشته باشد كه خود از موجوديتي قابل قبول برخوردار باشد.
لوكاچ در نظريه رمان بر اين مساله تاكيد دارد كه ژانرهاي ادبي در هر دوره با خصوصيات واقعي واشكال زندگي ان دوره سازگارند. ونوع ادبي هر دوره با توجه به شرايط واقعي جامعه شكل ميگيرد. با اين تعاريف به گمان من اين رمان توانسته است با بهره گيري از زبان وتصوير؛ استفاده از اسطوره وخيال، انديشه خود را در زماني مطرح كند كه بيپيرايه سخن گفتن ممكن نيست يا مشكل است وبا اين روش نشان دهد كه انسان ايراني را در گذر تلاش براي رسيدن به دنياي مدرن وشايد زندگي بهتر راههاي سختي در پيش دارد.
يكي از راههاي بررسي جوامع در دورههاي مختلف تاريخي؛ پژوهش در ادبيات آن دوره است. در اين مورد ميتوان از سالهاي دهه چهل مثال زد كه نمود عيني جامعه را ميشود در اثار زندهياد غلامحسين ساعدي، محمود دولتآبادي وساير بزرگان ديد..
رمان«روز هزار ساعت دارد» با طرح سرگشتگي انسان وحركت او از جنگل سنت به مدرنيته شهر برشي ازمرحله گذار جامعهاي را ارائه ميكند كه براي رسيدن به جايگاه خود راههاي مختلفي را ازمايش ميكند . انسان ايراني مثل هر جهان سومي ديگري براي يافتن جايي براي مردن والبته زيستن از آرمان شهر سياست گذر ميكند وانجا را هم مامني نمييابد براي يافتن خود واصولا خود بودن. ودر حالي به طيران مدرن مي رسد كه هنوز دلش را در لابهلاي درختان بزرگسال جنگل چُپُشته جا گذاشته است.
رمان با استفاده از اسطورهها كه با شناخت عميق نويسنده همراه است؛زباني ساخته كه قادر است انديشه خود را در قالب واژهها به چنان بنشاند كه خواننده با راوي قصه همراه شود..راويي كه خود نظرگاهي تازه در داستان پديد اورده است.
راوي سوم شخصي است كه چون راوي اول شخص با صميميت داستان را روايت مي كند.خواننده اين فرصت را مي يابد كه در نگاه راوي خود را بيابد كه ميان جامعه سرگردان است تا جايگاه خويش را پيدا كند.
انتخاب درست نويسنده در مورد نظرگاه يكي ديگراز نقاط قوت رمان است كه لذت خواندن را دوچندان ميكند. در كنار اين نظرگاه استفاده از ريزتكنيكها در رمان ،توانسته به اثر زيبايي وعمق ببخشد:« هرچند ،نه به خوشآهنگي زنگولهي زرد برنجين گردن لاچمه كه مدام در جنگل چُپُشته طنينانداز بود وغريبهها هرگز قادر نبودند بازش كنند، مگر انكه گاو را با گلوله ميزدند .چنان كه عاقبت زدند.»(ص13)
يكي ديگر از عناصري كه خوانش متن را لذتبخش ميكند؛ واژهسازي نويسنده در جا بهجاي اثر است كه به گمان من نيازمند به شناخت، آگاهي و اشراف او به متون كهن و فرهنگ عامه است..واژههايي كه وجودشان به رمان طراوت ميدهد:
عرصه تنگي ـ در چشم حضور ـ تاريك عصر ـ مادرواري ـ گورشكاوانه ـ چشمزار ـو…
ساخت واژهها وتركيبهاي جديد توانسته است لذت خواننده را مضاعف كند و در كنار فضاي حاكم بر اثر، رماني ايراني به وجود آورد.اثري در ان نويسنده با استفاده از رئاليسم جادويي از باورهاي مردمي سخن مي گويد كه در مسير رسيدن به مدرنيته لازم است با مرور اين باورها ادبيات را بارور كنند.
« پاسي از نيمه شب گذشته در منظرِ نظرُ خوفكردهي خَف زدگانِ خوابآلود خندق به مرگْ صدايي شگفت كه از هنگامِ ازشكمِ مادر درآمدن هرگز نشنيده بودند و ديگر تا وقتي يادشان بود يقين نداشتند كه به بيداري بود يا به رويايي،زمين ناگهان انگار شكافته بود و همه چيزبه بالا پرتاب شده بود وخاك وسنگ در هوا پخش گشته وآرام آرام چونان باراني تيره برگِرد ودورِ گور ريخته بود…. ص 49 (رئاليسم جادويي)
اين اتفاق ريشه ادبيات شفاهي ما دارد. توجه كنيد به ضربالمثلي كه ميگويد: «فلاني را خاك هيچ گوري قبول نميكند.»
يا از سوي ديگرميشنويم كه گوري را بعد از صدها سال شكافتهاند وجسد را سالم يافته اند.
در تعريف رمان ساخت شخصيت از اهميت زيادي برخوردار است .اصولا شخصيت ها در بستر رمان ساخته ميشوند وشكل ميگيرند كه در داستان كوتاه به دلايل زياد اين امر كمتر روي ميدهد. دغدغه هاي شخصيتها و نگاهي كه با آن به هستي مينگرند، در صورت ساخت درست ميتواند خواننده را با آنها همراه كند.در اين رمان نويسنده توانسته است تا حدودي در اين كار موفق باشد. اين قيد را به اين دليل ميگويم كه به نظرم نويسنده در فصلهاي اول موفقتر عمل كرده است. شخصيتهاي مادر، پدر وحتا شخصيت دوست داشتني عمه سمرقند كه در يك فصل، آن هم با گفتههاي ديگران ساخته ميشود و بيشتر با فلاش بك مخاطب با او آشنا ميشود؛ از نقاط قوت شخصيت پردازي است .به گمان من اين توفيق در ساخت مَلَك دُوير، رعنا و…به دست نيامده است.
درفصلهاي اول رمان شخصيتها با ديالوگ هايي زنده، جان ميگيرند و در خاطر مخاطب ميمانند.با كمرنگ شدن شخصيتپردازي از ميانه كار ديالوگها هم قدرت خود تا حدي را از دست ميدهند و زيبايي فصلهاي اول را ندارند.
به نظر ميرسد كه در قسمتهاي آخر نويسنده با شتابزدگي عمل كرده است كه شايد در آفرينش يك اثر با توجه به شرايطي كه نويسندگان ما دارند؛كمي طبيعي است.
روز هزار ساعت دارد. را عليرغم برخي كاستيها ميتوان مثل شعر با صداي بلند خواند و همراه راوي بن دنيا را با كاتبي كاويد كه مقدر است از شكوه هاي خويش قلم بزند.
راوي از سنت ملكميان مخاطب سرگشته را به مدرنيته طيران ميرساند ودر اين سلوك از آرمان شهر سياست نيز ميگذراند تا تن زخمخوردهمان را به رخوت روياهاي باقي ملكمياني بسپاريم ودر ميان خلسه خيال منتظر كسي بمانيم كه به سراغمان بيايد .
كسي كه در كولهپشتياش هيج آلتقتالهاي پنهان نكرده باشد.
كسي زميني وزخمي. كه از اثر ديرسال اين عبارت، ناگزير از گشتن ديوانه وار عالم است تا روزي بر سرلوحه كتابش بنويسد:
واي وا ي واي از مردن بيعاشقي
1 Comment
حبیب
چاپشته های چاپشته می سرپناه تی دشته/جلم هیمه، اربه هیمه می کوله بار من دره/مو وکتم، چم بزنم می واکتر ایجه بکه/بوشوم یه جا آو بی یارم، می ساروخه هنده تره/ می ساروخی من چی دره، ترش پلا شیرین تره/آهای آهای میش مندلی ملک دلن چی چی گونن؟/اوشن گونن اکرم عاموچی چی خوره دامون من؟!………………