اشتراک گذاری
جمعهها در «مد و مه» یک داستان داریم به همراه معرفی مختصر نویسنده آن، تحت عنوان داستان آدینه. به تناسب حال و هوای عاشوایی این روزها مناسب دیدیم که داستان آدینهی این هفته را نه به بازخوانی یک داستان که به بازخوانی یک روایت مستند از واقعه کربلا، اختصاص دهیم به بخشهایی از یک مقتل. به سراغ یکی از معروفترین و قدیمیترین مقتلهای موجود رفتیم، به قلم «سيد بن طاووس» است و از آن سبب که روایتی کم و بیش داستان گونه برخوردار است، بیشتر مناسب کار ما بود. با این مقدمه بخشهایی از این مقتل را که در حدود قرن ششم هجری نوشته شده و بارها توسط مترجمان مختلف به فارسی برگردانده شده، میخوانیم. بخشی از این روایت راربرگزیدیم که به ظهر عاشورا و شهادت امام حسین (ع) میپردازد، به طور خلاصه و با اندک اصلاحات و تغییراتی در جملات میخوانیم و در پایان هم مختصری در باره زندگی «سید بن طاووس» خواهیم آورد که بر گرفته از منابع موجود در فضای مجاز بوده.
***
شهادت سید الشهداء به روایت سید ابن طاووس از کتاب لهوف
برگزاري نماز ظهر عاشورا
راوي گويد: هنگام نماز ظهر که در رسيد،اما، زُهير بن قين و سعيدبن عبداللّه حنفي را فرمان جانبازي داد و خود با جمعي از ياران برجای مانده از نبرد، نماز خوف اقامه کرد. در اين حال، تيري از جانب اهل وَبال به سوي حضرت آمد. سعيدبن عبداللّه قدم به جانبازي پيش نهاد و آن تير بلا را بر تن خود پذیرفت. به همين منوال پاي مردانگي استوار کرده و قدم از قدم بر نميداشت تا خود را هدف آنچه قصد حضرت داشت، سازد. و سرانجام از بسياري زخمها، بر روي زمين غلطيد و در آن حال ميگفت: خدايا! اين جماعت را لعن و چون قوم عاد و ثمود عقوبت کن. خدايا! سلام مرا به پيغمبر وَدُودِ خود برسان و آنچه كه از درد زخم ها بر من رسيده، ايشان را آگاه ساز که قصد و نيّت من، ياري ذُرّيه رسول خدا بود تا به ثوابهاي تو نائل گردم . اين كلمات بگفت و جان به جان آفرين سپرد.
راوي گويد: سپس سويد بن عمرو بن ابي مطاع، خريدار متاع جانبازي گرديد و به مانند شير خشمناك در ميان آن روباه صفتان ناپاك، درافتاد و جنگ مردانه نمود و پيه صبوري بر تحمّل صدمات وارده از گروه بيدين، گوي سعادت ربود. تا آنكه از جهت ضعف و سستي كه از زخمهاي بي شمار بر بدن آن شجاع نامدار رسيده بود در ميان كشته شدگان بر زمين افتاد و به همين منوال بود و قدرت بر هيچ حركتي نداشت تا زماني كه شنيد مردم هميگفتند: حسين مقتول اَشْقيا گشت . پس با همان حال سستی ازجراهات، با مشقت بسيار، دوباره بر آن گروه نابكار، حمله آورد و قتال نمود تا به درجه شهادت مفتخر گشت .
راوي گويد: يكايك ياران و جان نثاران آن امام مظلومان، در حضورش به سوي مرگ شتابان ميدويدند، چون همه ياران و اصحاب امام شربت شهادت نوشيدند و مقتول اَشْقيا گشتند و كسي از اصحاب باقي نماند، مگر اهل بيت و خويشان آن حضرت. پس فرزند دلبند امام مستمند و نوجوان رشيد آن مظلوم وحيد كه نام نامياش علي بن الحسين بود، اذن جهاد از پدر بزرگوار خود خواست، حضرت اذنش بداد؛ با اندوه به جوان خود نگریست، سيلاب اشك از ديدگان فرو ريخت و گفت: پروردگارا! بر اين گروه شاهد باش كه جواني به جنگ آنان مي رد كه شبيهترين مردم است در خلقت ظاهري و اخلاص باطني و سخنسرايي به پيامبر تو و ما هرگاه مشتاق ديدار رسول تو ميشديم ، بدین جوان نظر میدوختیم. سپس صيحهاي كشيد و به آواز بلند فرمود: اي ابن سعد! خدا رحم تو را قطع كند، چنانكه رحم مرا قطع كردي.

جهاد و شهادت حضرت علي اكبر (ع)
راوی گوید: آن شبيه رسول، قدم شجاعت در ميدان سعادت نهاد و با آن گروه اشقیا چنان به جدال پرداخت که خاطرهها را اندوهناك گردانيد. قتالی به غایت سختکه جمعي از آن جمع نگونبخت را به خاك هلاك انداخت. سپس به خدمت پدربزرگوار آمد و گفت: اي پدر! تشنگي مرا از پای انداخت و سنگيني اسلحه آهنين مرا به تَعَب افكند، آيا راهي به سوي حصول شربتي از آب هست؟ حضرت سيّدالشهداء (ع) به گريه افتاد و فرمود: اي فرزند دلبندم! اندكي ديگر به كار جنگ باش كه انقریب به دیدار جدّت حضرت محمد صلّي اللّه عليه و آله نائل خواهی شد و ايشان از جام سرشار كوثر شربتي به تو خواهد داد كه پس از آن هرگز روي تشنگي نبيني. حضرت علي اكبر به سوي ميدان بازگشت و چنان پیکار کرد كه در تصور نمیگنجید و داد شجاعت بداد. در آن حال مُنْقذ بن مُرّه عبدي تيري به جانب آن فرزند رشيد سيّدالشهداء، افكند كه از جراهت آن تير بر روي خاک افتاد و فرياد برآورد: پدر جان، سلام من بر تو باد! اينك جدّم رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله است كه به تو سلام ميرساند و مي فرمايد: زود به نزد ما بيا. علي اكبر اين بگفت و جان به جان آفرين تسليم کرد. حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام بر بالين ايشان آمد و صورت خود را برگونه صورت او گذارد و فرمود: خدا بكُشد آن كساني را كه تو را كشته و حرمت رسول خدا را شکستند؛ پس از تو، خاك بر سر اين دنيا!
راوي گويد: در اين هنگام زينب خاتون صلّي اللّه عليه و آله از خيمه بيرون دويد در حالتي كه ندا ميكرد: يا حَبيباهُ يَابْنَ اءَخاهُ! پس آن مخدّره آمد و خود را بر روي بدن پاره پاره علي اكبر افكند، امام حسين عليه السّلام تشريف آورد و خواهر را از روي جنازه علي اكبر بلند كرده و به نزد زنان برگردانيد. پس از آن يكايك مردان اهل بيت رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله يكي بعد از ديگري روانه ميدان شدند تا آنكه جماعتي از ايشان به دست آن بدكيشان به درجه رفيع شهادت رسيدند. پس حضرت سيدالشهداء عليه السّلام آواز به صيحه و فرياد بلند نمود و فرمود: اي عموزادگان من! و اي اهل بيت من! صبوري پشه کنید و بار محنت بر دوش گیرید؛ به خدا سوگند كه پس از اين روز هرگز روي خواري به خود نخواهيد ديد.
راوي گويد: در اين هنگام جواني بيرون خراميد كه در حُسن صورت و درخشندگي منظر به مثابه پارهای از ماه میمانست، با آن گروه بدخواه و بي دين ، به كار جنگ پرداخت. ابن فضيل اَزْدي مَيْشوم ضربتي بر فرق آن مظلوم ، زد كه فرق او را شكافت و آن جوان از مركب به صورت، روي زمين افتاد و فرياد يا عَمّاهُ برآورد. پس امام عليه السّلام مانند بازی شكاري، خود را به ميدان رسانيد و همچون شير خشمناك بر آن لعين بيباك، حمله نمود و با شمشير، ضربتي بر اَّن ناپاك، فرود آورد و آن نابکار بازوي خود را سپر شمشير حضرت نموده و دست نحساش از مِرْفق جدا شد و آن لعين چنان فرياد برآورد كه همه لشكر فرياد او را شنيدند. كوفيان بيدين اما بر امام مبين، حمله آوردند تا آن لعين را رها نمايند، ولي آن ملعون پايمال سُمّ اسبان شد و روح نحساش به جانب نيران دويد.
راوي گويد: چون غبار فرو نشست ديدم كه حسين (ع) بر بالاي سر آن جوان ايستاده و او پاهاي خود را بر زمين ميماليد و امام ميفرمود: از رحمت خدا دور باشند آن گروهي كه تو را كشتند و آنان كه در روز قيامت جدّ و پدر تو با ايشان دشمني خواهند نمود. سپس فرمود: به خدا قسم ! گران است بر عموي تو كه او را بخواني و او نتواند تو را جواب دهد و هرگاه بخواهد جواب دهد ديگر دير شده و فايده اي نبخشد. به خدا قسم كه امروز آن روزي است كه خون ريزي در آن بسيار و فرياد رسي ، اندك است . سپس حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام جنازه آن جوان را بر سينه خود گرفت و در ميان شهداي بني هاشم بر روي زمين قرار داد.

شهادت علی اصغر(ع)
راوي گويد: چون امام مظلومان قتلگاه جوانان و دوستان خود را مشاهده فرمود كه همه بر روي خاك افتادهاند و جان به جان آفرين سپردهاند تصميم عزم فرمود كه با نفس نفيس با گروه بد نهاد، جهاد نمايد و نداي بي سي در داد كه آيا كسي هست كه از حرم رسول پروردگار عالميان، دفع شرّ ياغيان و ظالمان نمايد؟ آيا خداپرستي هست كه در ياري ما اهل بيت از خداي متعال بترسد و ما را تنها نگذارد؟ آيا فريادرسي هست كه به فريادرسي ما اميد لقاي پروردگار را داشته باشد؟ آيا اعانت كنندهاي هست كه به واسطه ياري ما، به ما اميدوار شود به ثوابها و اجري كه در نزد خداي تعالي موجود است؟ شهادت حضرت علي اصغر پس زنان حرم و دختران محترم رسول اكرم صداها به ناله و گريه بلند نمودند. آن حضرت با دل پر از حسرت، به سوي خيمه رجعت نمود و زينب خاتون عليهاالسّلام را فرمود كه فرزند دلبند صغير مرا بياور تا با او وداع نمايم و چون او را آورد، امام مظلوم طفل معصوم را گرفت و همين كه خواست از راه رأفت و كمال مرحمت خم شده او را ببوسد، حرمله بن كاهل اسدي پليد – لَعَنَهُ اللّهُ – تيري به آن جانب انداخت كه به گلوي نازك آن طفل معصوم اصابت نمود و بریدکه بریده باد دستان ناپاکش. پس آن حضرت با كمال غم و حسرت، به زينب خاتون فرمود: اين طفل را بگير؛ پس حضرت هر دو دست را در زير گلوي طفل گرفت، چون پر از خون شد به سوي آسمان پاشيد، آنگاه فرمود: آنچه كه بر من اين مصائب را آسان مينمايد آن است كه اين مصيبت بزرگ در حضور پروردگار عادل نازل مي گردد.
راوي گويد: تشنگي بر امام شهيد به غايت شديد گرديد، آنحضرت خود را به بلندي مُشْرف بر فرات رساند تا داخل فرات گردد، در آن حال برادر آن امام ناس جناب ابوالفضل العباس، در پيش روي آن حضرت حركت مي كرد. در اين هنگام لشكر ابن سعد تبهكار سر راه بر فرزند احمد مختار، مردي از قبيله «بني دارم» تيري به جانب جناب سيّدالشهداء عليه السّلام انداخت كه آن تير در زير چانه شريف آن شهيد راه دين حنيف محكم بنشست. پس تير را بيرون كشيد و هر دو دست مبارك را در زير چانه مجروح نگاه داشت و چون پر از خون شد، به سوي آسمان انداخت و اين مناجات را به درگاه قاضي الحاجات ، مَرْهَم دل مجروح ساخت كه پروردگارا! به سوي تو شكايت ميآورم از آنچه از ظلم و ستم نسبت به فرزند دختر پيغمبرت به جا ميآورند.

شهادت حضرت عباس (ع)
پس از آن، شجاع محكم اساس، برادرش عبّاس را از او جدا نمودند كه آن روباهان در ميان آن دو فرزند اسداللّه الغالب، حايل شدند و از هر جانب بر دور جناب ابوالفضل عليه السّلام گرد آمده و ايشان را احاطه نمودند تا آنكه آن كافران غدّار فرزند حيدر كرّار، عباس نامدار را مقتول و قرة العين بتول را در مصيبت برادر، ملول ساختند. امام حسين عليه السّلام کرهای شدید در عزاي شهادت آن مظلوم وحيد، نمود.
راوي گويد: امام عليه السّلام پس از شهادت برادر گرامي، آن منافقان را به ميدان جدال و قتال طلبيد و هركس از آن روباه صفتان اَشرار در مقابل فرزند اسداللّه حيدر كَرّار، ميآمد، امام اَبرار به ضربت شمشير آتشبار، او را به جهنم، ميفرستاد اما اجساد ناپاک آن كُفّارپلید که بسیار شد. در اين حال بود كه مردان كارزار بر آن جناب حمله آوردند، پس آن حضرت نيز با شمشير تيز به آنها حمله نمود، چنان حملهاي كه صفها را مي شكافت. سپس آن امام بييار در مركز خونين قرار گرفت و فرمود: لا حول و لا قوة الا بالله. حضرت همچنان با آنها جنگيد تا آنكه لشكر شيطان حايل گرديد در ميان آن حضرت و حرم مطهر رسول پروردگار عالميان و نزديك به خيمه ها و سراپرده ها رسيدند، پس آن معدن غيرت الله ، فرياد بر گروه دين تباه، زد كه: اي پيروان آل ابوسفيان ! اگر دین ندارید و از عذاب روز قيامت نمی هراسید، لااقل آزاده باشید!
راوي گويد: شمر پليد فرياد زد كه اي فرزند فاطمه زهرا عليه السّلام چه مي گويي؟ امام عليه السّلام فرمود: ميگويم من با شما جنگ دارم و شما با من جنگ داريد و زنان را گناهي نيست ، پس اين سر كشان و جاهلان و ياغيان خود را نگذاريد متعرض حرم من شوند، مادامي كه من در حال حياتم. شمر گفت: اين حاجت تو رواست اي پسر فاطمه ! پس آن جماعت بي دين همگي قصد امام مبين نمودند و آن فرزند اسدالله حمله برگروه اشقيا، نمود و آنان حمله به سوي آن مظلوم آوردند و در اين حال تقاضاي شربتي از آب از آن بيدينان نمود ولي ايدهاي نبخشيد تا آنكه هفتاد و دو زخم بر بدن شريفش وارد گرديد. امام عليه السّلام ساعتي بايستاد كه استراحت نمايد و از صدمه قتال ، ضعف بر جنابش مستولي شده بود پس در همان حال كه آن حضرت ايستاده بود، سنگي از جانب دشمنان بر پيشاني مباركش اصابت نمود و خون جاري گشت، امام جامه خود را گرفت كه خون را از پيشاني شريف پاك نمايد، تيري سه شعبه به جانب حضرت آمد و آن تير بر قلبش كه مخزن علم الهي بود نشست! حضرت فرمود: بسم الله … سپس مبارك به سوي آسمان بلند نمود و گفت: خداوندا! تو ميداني كه اين گروه مي كشند آن كسي را كه نيست بر روي زمين فرزند دختر پيغمبري به غير او. پس آن تير را گرفت و از پشت سر بيرون كشيد و خوناز جاي آن جاري شد و آن جناب را توانايي بر قتال نمانده بود و از كثرت زخمها و جراحات ، ضعيف و ناتوان گشته بود لذا قدرت جنگيدن را نداشت و هر كس نزديك ايشان مي آمد براي اينكه مبادا در قيامت با خدا ملاقات نمايد در حالي كه خون آن مظلوم برگردنش باشد، باز مي گشت و از آنجا دور مي شد تا آنكه مردي از طايفه كنده آمد كه نام نحسش مالك بن يسر بود آن زنازاده چند ناسزا به زبان بريده جاري كرد و ضربت شمشير بر سر مباركش فرود آورد كه عمامه امام شكافته شد و عمامهاش از خون لبريز گشت . شهادت عبدالله بن حسن عليه السّلام راوي گويد: امام عليه السّلام از اهل حرم دستمالي را طلب فرمود و سر مبارك را با آن محكم بست و كلاهي طلبيد و آن را هم بر فرق همايون نهاد و عمامه را بر روي آن پيچيد و ملبس به آن گرديد و بار ديگر عزم ميدان نمود پس لشكر اندكي درنگ نمود، باز آن بي دينان بي شرم رجوع كردند و حضرت امام را احاطه نمودند و عبدالله فرزند امام حسن عليه السّلام كه طفلي نا بالغ بود از نزد زنان و از حرم امام انس و جان ، بيرون آمد و مي دويد تا در كنار عموي بزرگوار خود حسين مظلوم بايستاد زينب خود را به او رسانيد و خواست كه او را به سوي حرم باز گرداند ولي آن طفل امتناع شديد نمود و گفت : به خدا قسم ! هرگز از عموي خويش جدايي اختيار نمي كنم و از او تنها نمي گذارم ! در اين هنگام ، بحربن كعب ( يا بنابر قول ديگر حرملة بن كاهل) همين كه خواست شمشير بر امام عليه السّلام فرود آورد، عبدالله خطاب به او گفت : واي بر تو! اي زنازاده بي حيا! تو مي خواهي عمويم رابه قتل رساني ولي آن ولدالزنا بي حيا، از خدا و رسول پروا ننمود و شمشير را فرود آورد و آن كودك دستش را در پيش شمشير سپر ساخت و دستش به پوست آويخت و فرياد وا امام بر آورد. حضرت امام او را گرفت و بر سينه خود چسانيد و فرمود: اي فرزند برادر! بر اين مصيبت شكيبايي نما و آن را در نزد خداي عزوجل به خير و ثواب احتساب دار كه خدا تو را به پدر گرامي ات ملحق خواهد فرمود: راوي گويد: در اين اثناء حرمله كاهل حرام زاده تيري به جانب آن امام زاده معصوم انداخت كه آن تير گلوي آن يتيم را كه در آغوش عموي بزرگوارش بود، بريد و او جان بر جان آفرين تسليم نمود پس از آن شمر پليد به خيمه هاي حرم مطهر حمله نمود نيزه خود را به خيمه ها فرو برد و گفت : آتش بياوريد تا خيمه ها را با هر كس كه در آن است به شعله آتش سوزانم آن معدن غيرت الله ، حضرت امام فرمود: اي پسر ذي الجوشن ! ايا تو مي گويي آتش آورند كه خيمه ها را بر سر اهل بيت من بسوزاني ، خدا تو را به آتش دوزخ بسوزاند. در اين هنگام شبث پليد آمد و آن شمر عنيد را از اين كار سرزنش نمود كه آن سگ بيحيا اظهار شرم نموده بر گشت. راوي گويد: امام به اهل بيت خود فرمود: جامه كهنه اي براي من بياوريد كه كسي در آن رغبت نكند، مي خواهم آن جامه را در زير لباسهايم بپوشم تا اينكه دشمنان بدنم را برهنه نسازند. پس چنين جامه اي آوردند كه عرب آن را (تبان) مي گويند امام حسين عليه السّلام آن لباس را نپذيرفت و فرمود: نمي خواهم، اين لباس كسي است كه داغ ذلت و خواري به او زده شده باشد سپس جامه كهنهاي آوردند امام عليه السّلام آن را پاره نمود و در زير جامه هاي خود پوشيد و علت پاره كردن آن لباس اين بود تا آن را از بدن شريف آن جناب بيرون .
راوي گويد: چون حضرت امام در اثر زخمها و جراحات بسيار كه در بدن مباركش وارد گرديده بود ضعف و سستي بر حضرتش مستولي شد و از اثر اصابت تيرهاي بسيار بر بدنش ، مانند خارپشت به نظر مي آمد در اين موقع، صالح بن و هب مزني بيدين با نيزه بر تهيگاه امام مبين زد كه آن مظلوم از بالاي اسب بر زمين افتاد و بر گونه راست صورت بر روي خاك كربلا قرار گرفت . درباره آن غيرت الله از روي خاك برخاست و جون كوه استوار بايستاد.
رواي گويد: علياي مكرمه زينب خاتون عليه السّلام در آن حال از خيمه هاي حرم بيرون دويد در حالتي كه ندا ميداد: اي واي برادرم، واي سيد و سرورم، واي اهل بيتم! اي كاش آسمان بر زمين ميافتاد و كوهها بر روي سطح زمين ريزريز ميشدند.
رواي گويد: شمر پليد به آن گمراهان عنيد صيحه كشيد كه در حق اين مرد چه انتظار داريد، چرا كارش را تمام نميكنيد؟ در اين هنگام يك مرتبه گروه بيدين از هر طرف بر امام تشنه جگر، حمله ور گرديدند و او را محاصره نمودند زرعت بن شريك، ضربتي بر شانه مبارك امام عليه السّلام زد و حضرت سيدالشهدا نيز ضربتي بر او زد و او را بر روي زمين انداخت و به جهنم و اصل گرداند. والدلزناي ديگر، ضربت شمشيري بر دوش مقدس آن حضرت آشنا نمود كه از صدمه شمشير آن زبده سر، حضرت اباعبدالله عليه السّلام آن آسمان وقار، به روي خود كه بر آينه انوار جمال پروردگار بود، بر زمين افتاد و در چنين احوال آن مطهر جلال ايزد متعال ، از حال رفته و خسته و ضعيف گرديده بود و گاهي بر مي خاست و زماني مينشست ؛ در اين هنگام سنا، بن انس بيدين ، نيزه بر چنبره گردن آن سر فراز ملك يقين ، شهسوار ميدان شهادت و نور چشم حضرت رسالت ، آشنا نمود، به همين مقدار اكتفا ننمود، بار ديگر نيزه را بيرون كشيد و بر استخوان هاي سينه اش كه صندوق علوم لدني بود فرو برد، سپس اشقي الاولين و الاخرين ، سنان مشرك لعين، آن نقطه دايره بلا را نشان تير جفا نمود و آن تير بلا بر گلوي آن زيب سينه و آغوش سيد دو سرا، وارد آمد و از صدمه آن ، گوشواره عرش رب الارباب بر فرش تراب قرار گفت . باز از غايت غيرت و مردانگي برخاست و بر روي زمين نشست و آن تير را از گلو بيرون كشيد و هر دو دستش را در زير گلوي مبارك مي گرفت و چون پر از خون مي گرديد بر سر و محاسن شريف مي ماليد و مي فرمود: كه به همين حال خدا را ملاقات مي نمايم كه به خون خود آغشته و حق مرا غصب نموده باشند پس عمربن سعد نحس لعين به خبيثي كه در طرف يمين او بود، گفت : واي بر تو! از مركب فرود آي و حسين را راحت كن .
راوي گويد: خولي بن يزيد اصبحي سرعت نمود كه سر مطهر امام عليه السّلام را از بدن جدا نمايد ولي لرزه بر بدن نحس نجسش افتاد و از آن فعل قبيح اجتناب نمود آنگاه سنان بن انس نخعي از اسب پياده شد و قصد قتل فرزند رسول و نور ديده زهراي بتول سلام الله عليها – را نمود، شمشير ظلم و جفا بر حلق خامس ال عبا، فرود آورد و به زبان بريده همي گفت : به خدا سوگند كه سر از بدنت جدا ميكنم و حال آنكه ميدانم تويي فرزند رسول الله و صاحب پاکترن خاندان! پس آن شقي نا اميد از رحمت عام يزداني سر مقدس آن بنده خاص حضرت سبحاني را از بدن شريف جدا نمود.
راوي گويد: در آن ساعت كه حضرت سيدالشهداء عليه السّلام به درجه رفيع شهادت نائل آمد، گرد و غبار شديدي كه سياه و تاريك بود به آسمان برخاست و در آن ميان ، باد سرخي وزيدن گرفت كه چشم هيچ كس نمي توانست جايي را ببيند. لشكر دشمن گمان كرد كه عذاب خدا بر آنان نازل گرديده و ساعتي بر اين حال بودند تا آنكه غبار فرو نشست و اوضاع به حال اول برگشت . هلال بن نافع روايت كرده كه ميگفت : من با لشكر عمر سعد نحس ايستاده بودم كه شنيدم كسي را كه فرياد ميزند: ايها الامير! تو را بشارت باد كه اينكه شمر بن ذي الجوشن، حسين را به قتل رسانيد. هلال گفت : من در ميان دو صف لشكر آمدم و بر بالاي سر آن جناب ايستادم در حالتي كه آن مظلوم مشغول جان دادن بود؛ به خدا سوگند كه هرگز نديده بودم هيچ كشته به خون خويش آغشته را كه در خوشرويي و نورانيت وجه، بهتر از حسين عليه السّلام باشد و به تحقيق كه نور صورت و جمال هيئت او مرا از تفكر در كيفيت قتل آن جناب باز داشت و در آن حال خواهش جرعه آبي مي نمود، شنيدم كه كافري بي دين به آن سبط سيدالمرسلين عليه السّلام به زبان بريده اين گونه جسارت نمود كه به خدا آب نخواهي چشيد تا آنكه خود وارد دوزخ گردي و از آب گرم و سوزان جهنم بياشامي! سپس من به گوش خود شنيدم كه حضرت امام عليه السّلام در جواب او فرمود: واي بر تو باد! من وارد بر دوزخ نميشوم و از حميم دوزخ نميآشامم بلكه به خدمت جد بزرگوارم و رسول عالي مقام خواهم رسيد و در خانه بهشتي كه از احمد مختار است با آن بزرگوار در منزلگاه صدق در نزد مليك مقتدر ساكن خواهم بود و از آبهاي بهشت كه خداي عزوجل در كتاب مجيد خود وصف فرمود كه گنديده و ناگوار نميشود، خواهم آشاميد و به خدمتش شكايت مي كنم از آنكه دست خود را به خون من آلوديد و از كردار زشت كه به جا آورديد هلال گفت: آن بدكيشان همگي آن چنان به خشم و طغيان آمدند كه گويا خداي عزوجل در قلب يكي از آن بي دينان رحم فرار نداده است ؛ پس سر مطهر نور ديده حيدر و پاره جگر پيغمبر را از بدن جدا نمودند در حالتي كه با ايشان به تكلم مشغول بود – لعنهم الله و خذلهم الله – پس من از بي رحمي آن گروه به شگفت آمدم و گفتم : به خدا سوگند كه من هرگز در هيچ امري با شما اتفاق نخواهم نمود راوي گويد: پس از آنكه آن گروه لعين، سبط سيدالمرسلين عليه السّلام را به تيغ ظلم مقتول كردند و سر از بدن مطهر آن جناب جدا نمودند، لشكر شقاوت آثار و آن جماعت قساوت كردار روي آوردند براي غارت لباسها و السلحه امام مظلومان و سرور شهيدان ، پيراهن آن يوسف زندان محنت و ابتلاء را اسحاق بن حويه حضرمي پرجفا، ربود و آن را به قامت نارساي نحس خود پوشانيد و از اعجاز آن شهيد راه بي نياز، بدن نحس آن روسياه به مرض برص سفيد مبتلا شد، به قسمي كه جميع موهاي بدن آن بدبخت پليد فرو ريخت و در روايت است كه دو پيراهن آن عزيز مصر شهادت ، جاي زياده از يك صد و ده جراحت از زخم تير و نيزه و شمشير، يافتند امام جعفر صادق عليه السّلام فرمود: در جسد مطهر آن سرور جاي سي و سه طعنه نيزه و سي چهار ضربت شمشير يافتند.
***

یک نوسنده و یک کتاب
نامش علي بن موسي بن جعفر مکنّي به« ابوالقاسم »،« ابوالحسن » و «ابوموسي»ملقب به«رضي الدين»و معروف به«ابن طاووس» و گاهي به«طاووس»موصوف است.
رضی الدین، علی بن موسی بن جعفر ملقب به «ابن طاووس» از بزرگان علمای امامیه و جامع علوم مختلف بود. این عالم زاهد و پارسا صاحب کراماتی بوده که علامه حلی به برخی از آن ها اشاره کرده است. وی را مستجاب الدعوه و واقف بر اسم اعظم دانسته است، وی دارای نفس عجیب و بسیار تأثیر گذاری بوده است.
او را از کثرت ورع و تقوی اورا «قدوة العارفین و مصباح المجتهدین» لقب دادهاند. از دادن فتوی در احکام شرعی به شدت امتناع داشته و جز کتاب «غیاث الوری» که حاشیهای بر یک کتاب فقهی است کتاب فقهی دیگری تألیف نکرده است.
سيد بن طاووس قبل از ظهر روز پنج شنبه نيمه ماه محرم الحرام سال 580 در حله سيفيه ديده به جهان گشود علت اين که او را ابن طاووس گفتهاند، اين است که جّد اعلي او «محمد بن اسحاق» داراي اندام زيبا و صورت نيکوئي بوده ولي پاهاي او متناسب با قيافهاش نبوده بدين جهت او را به طاووس ملقب کردهاند.
سيد بن طاووس دوران کودکي را در حله گذراند و بعد به همراه خانواده به بغداد نقل مکان نمود و در اواخر دولت عباسيان مدت 15 سال در آنجا اقامت گزيد. سپس به زادگاه خود حله مراجعت کرد و از آنجا مجائر عتبات عاليات گرديد. بدين ترتيب که در نجف، کربلا و کاظمين در هر يک 3 سال توقف نمود و بعد از آن در سامرا نيز 3 سال مجاورت اختيارکرد در حاليکه آن موقع سامرا مثل صومعه اي در وسط بيابان بود.
ابن طاووس در زهد و عبادت تقوا و رياضت مقام بلندي داشت و سرانجام صبح روز دوشنبه 5ذي القعده سال664 هجري ظاهراً در بغداد در گذشت و گویا جنازه او پيش از دفن به نجف اشرف انتقال داده اند.
سید در زمان مستنصر، خلیفهی عباسی میزیسته و با این که خلیفه تلاش کرد او را وارد مسائل سیاسی کند و منسب “نقابت طالبیین” را به او واگذار کند، ولی موفق نشده. در زمان سقوط بغداد توسط هلاکوخان، نقابت طالبین را بر او تحمیل کردند. گرچه سید در ابتدا نپذیرفت اما خواجه نصیرالدین طوسی او را آگاه کرد که در صورت عدم قبول، او را خواهند کشت.گذشته از علم و دانش بسیار دقیق، عمیق ومراقب بود به همین جهت میرزا جواد ملکی تبریزی که خود از عرفای بزرگ است لقب «سیدالمراقبین» را به ایشان داده است.
با این که عمر طولانی نداشت 50 تا 60 جلد کتاب را به او نسبت دادهاند. بیشتر این کتب در زمینهی دعا و زیارات است از جمله؛ اسرارالصلوة، الاقبال الصالح الاعمال، مصباح الزائر، جناح المسافر، الطرائف فی مذهب الطوائف، کشف المحجه لثمرة المهجه، یکی از آثار او کتاب مشهور «اللهوف یا الملهوف علی قتل الطفوف» است که بارها در هند و ایران به چاپ رسیده است
معرفی کتاب لهوف
لهوف از واژهی “لهف” به معنی سوگ و ناله و “طف” به معنی اندک و کم گرفته شده. شیخ جعفر شوشتری(ره) مقتل ایشان را مشهورترین مقتل می دانسته است. سید، شاعر، ادیب و نقاد هم بوده است لذا ردپای ذوق ادبی او در لهوف قابل مشاهده است. بیان کتاب لهوف بسیار نرم بوده به گونه ای که میتوان آن را به صورت مرثیه خواند. این کتاب با یک شیوهی داستانی نوشته شده است. سید، چاشنیهای شعری خود را درجای جای کتاب آورده به گونهای که کمتر صفحهای از کتاب است که یک شعر در آن نباشد. اصل کتاب لهوف عربی است و چندین بار به فارسی ترجمه شده است.
کتاب لهوف در چند فصل یا به تعبیر خود سید به چند «مسلک» تنظیم شده است که برخی مترجمان همه ی مسالک و برخی یک یا چند مسلک را ترجمه نمودهاند.
مسلک اول با ولادت امام حسین علیه السلام آغاز می شود. البته این رسم در بسیاری از کتب که در مورد حضرت نوشته شده جاریست. بعد از تولد امام حسین علیه السلام بخش عمده ای از زندگانی حضرت را در زمان پدر و برادر رها کرده به سخنرانی اباعبدالله علیه السلام در مکه می پردازد. لذا با همهی ارزش این کتاب جهت دریافت گزارش لحظه به لحظهی حرکت اباعبدالله علیه السلام از خواندن کتب دیگر بی نیاز نیستیم.
بعد از سخنرانی آن حضرت در مکه به شهادت قیس بن مصهر پرداخته است. قیس فرستاده ی اباعبدالله علیه السلام به کوفه است که در آنجا دستگیر شد و پس از بلعیدن نامه، عبیدالله بن زیاد به او گفت تو را مخیر می کنم که از پشت بام به زمین پرتاب شده، یا گردنت را بزنم یا این که حضرت را سب کنی و نامه را افشا نمایی. قیس به منبر رفت و پس از توصیف حضرت از او دفاع نمود.
بعد از شهادت قیس دیدار اباعبدالله علیه السلام با حربن یزید ریاحی مطرح می شود که در این میان حدود 10 منزل و حوادث آن ها از قلم افتاده است. بنابراین با وجود مستند بودن، فاقد بخش های مهم است.بعد از دیدار حرب با اباعبدالله علیه السلام به سخنرانی زهیربن قین و حر در محضر اباعبدالله علیه السلام پرداخته که در این فاصله هم بخش هایی مفقود از تاریخ کربلا گردیده است.
مسلک دوم از سخنرانی اباعبدالله علیه السلام در کربلا آغاز شده، سپس به برخورد محکم ابا الفضل العباس علیه السلام و برادران حضرت با شمربن ذی الجوشن و بعد از آن به شب عاشورا، شوخی و بذله گویی اصحاب، سخنرانی امام علیه السلام و توبهی حر اشاره نموده است.
بعد از آن به نماز ظهر اباعبدالله علیه السلام پرداخته، سپس به شهادت علی اکبر علیه السلام، حضرت علی اصغر علیه السلام، اباالفضل العباس علیه السلام و عبدالله بن الحسن علیه السلام پرداخته که در این بین به شهادت سایر اصحاب و بنی هاشم اشاره ای نگردیده است.
بعد از شهادت قیس دیدار اباعبدالله علیه السلام با حربن یزید ریاحی مطرح میشود که در این میان حدود 10 منزل و حوادث آن ها از قلم افتاده استT بنابراین با وجود مستند بودن، فاقد بخش های مهم است.
مسلک سوم با خاک سپاری شهدا در شب سوم شروع شده و در این جا نیز خلا و فاصله ها زیاد است و وقایع مهم نظیر شهادت اباعبدالله علیه السلام، غارت خیمه ها، برخورد با کودکان و اسرا، منزل کوفه و… بیان نگردیدهاند.
بعد از آن به کوفه، شام و خطبه ی حضرت زینب علیها السلام، امام سجاد علیه السلام وام کلثوم و شهادت عبدالله بن عفیف ازدی پرداخته شده است.سپس به بازگشت کاروان اسرا به مدینه و دستگیری و سرنوشت قاتلان اباعبدالله علیه السلام میپردازد. این اثر به جهت مقتل خوانی، مناسب ترین مقتل است.
20
عارف
لعنت خدا بر قاتلین حسین
بسیار عالی بود
الهام
السلام علی الحسین (ع) و علی علی بن الحسین (ع)و علی اولاد الحسین(ع) و علی اصحاب الحسین(ع)…..
متن بسیار تاثیر گذاری بود…بی اختیار اشک در چشمانم جمع شد…خیلی ممنون…التماس دعا در این شب های عزیز
میر
ممنون خوب بود اما ای کاش درمورد شهادت یکایک اهل بیت امام حسین به تفضیل توضیح بدین
علی
ممنون عالی بود
یا حسین
الهام
سلام.
خیلی تاثیر گذار بود… خدا لعنتشون کنه…
التماس دعا
ali
خداوند همه ی ماراباشهدای کربلا محشور فرماید اجرکم عندالله مستفیض شدیم
سیدسجاد
به من ایمیل دهید ممنون
امیر
شهادت حضرت علی اصغر این چنین نبوده.
امام حسین(ع)ایشان را برای اتمام حجت در برابر دشمنان به میدان برده و درخواست اب برای ان طفل شیرخوار کرده و در آن هنگام است که حرمله لعنت الله علیه به گلوی ان نازنین تیر 3 شعبه میزند.
ehsan
لعنت خدا بر قاتلین شهدای کربلا میرسد ان دقایق اخر در نگاهی نو رسیده شب شکافی همچو حیدر وصفش از جنس سپیده
مشتی
خیلی آقایی
مشتی moshtaba
خیلی آقایی بیبین دمتون گرم ، این کارا در دوره الان آگاه سازی مردم به این مسائل خیلی خوبه وضروری تا اتفاقی مثل سال 88 نیفته مردم اگه اندازه فتنه عاشورا رو بشناسن دیگه اون اتفاقای ناگوار نمی افته
سعید کهن
الهم العن قاتلیک یافاطمه س که اگرماجرای کوچه نبود کربلایی هم نبود
حسين محمدي اقاميرلو
با سلام به همه خوانندگان لهوف بن طاووس. به فرموده رهبر انقلاب كه با امدن لهوف كليه نوشته ها در مورد عاشوراي حسيني تحت الشعاع قرار گرفته اند اميدوارم خداوند متعلال ما را از حاميان و لشكريان امام عصر عج بفرمايد. مابايد پشتيوان ولايت فقيه باشيم تاحفظ دين نماييم. خداوندا كشور مارا بدون رهبر لحظه ای وا مدار .
سمیرا
جالب بود یا عالی بود
اوا
بد نبود
زهرا
متن خیلی خوبی بود ممنون لعنت خدا به یزید و یزیدیان
روناک
با کمال تشکر.عالی بود
روناک
عالی بود اما سعی کنید مطالب بیشتر از این درج کنید
امیر
بهترنبود به جای اینهمه دشنام وفحش کشی(کودک کلمه زنازاده رو از کجا شنیده بود)اصل واقعه رو به تفصیل بیان میکردید.قابل قبولتر می نمود.شاخ وبرگ الکی ندید توروبه …
محمد علی جندقی
چند باری قصد خرید کتاب مقتل را داشتم ولی موفق نشدم نمی دانم امام راضی بود بخرم یا نه ولی به هر حال در سایت قسمتی از کتاب را مطالعه کردم و مجددا قصد خرید را پیدا کردم تا بیشتر با مصایب اهل بیت اشنا شوم خداوند نیامرزد دشمنان اسلام و اهل بیت را
امین