Share This Article
بعد از شاعرانی که هم در سالهای پیش از انقلاب و هم پس از آن تجربه حضور داشتند، امروز و در این پست به سراغ سه تن از شاعران نسل بعد از آنها رفتیم، شاعرانی که اگر نه الزاما به لحاظ زمانی یک نسل بعد فعالیت شعری خود را به شکلی جدی آغاز کردهاند، بلکه مهمترین نکته در مورد آنها باز کردن افقهایی تازه در شعر عاشوراییست و با وارد کردن مفاهیم جدیدی را هم در شعر خود همراه بوده که تا اندازهای متاثر از حال و هوا و شور انقلابی آنهاست و البته به مقداری هم از بار عاطفی برخوردار است.
قیصر امین پور، سید حسن حسینی و علی معلم دامغانی شاعرانی هستند که این بار آثاری عاشورایی از آنها را میخوانیم.
***
شعر عاشورایی (بخش دوم):
بر پيشاني دو جبهه نور
سيدحسن حسيني
پلک صبوري ميگشايي
و چشم حماسهها
روشن ميشود
کدام سرانگشت پنهاني
زخمه به تار صوتي تو ميزند
که آهنگ خشم صبورت
عيش مغروران را
منغض ميکند
ميدانيم
تو نايب آن حنجره مشبکي
که به تاراج زوبين رفت
و دلت
مهمانسراي داغهاي رشيد است
اي زن!
قرآن بخوان
تا مردانگي بماند
قرآن بخوان
به نيابت کل آن سيجزء
که با سرانگشت نيزه
ورق خورد
قرآن بخوان
و تجويد تازه را
به تاريخ بياموز
و ما را
به روايت پانزدهم
معرفي کن
قرآن بخوان:
تا طبل هلهله
از هاي و هوي بيفتد
خيزران
عاجزتر از آن است
که عصاي دست
شکستهاي بزکشده باشد
*
شاعران بيچاره
شاعران درمانده
شاعران مضطر
با نام تو چه کردند؟
*
تاريخ زن
آبرو ميگيرد
وقتي پلک صبوري ميگشايي
و نام حماسيات
بر پيشاني دو جبهه نور ميدرخشد
زينب!
2

قيصر امينپور
خوشا از دل نم اشكي فشاندن
به آبي آتش دل را نشاندن
خوشا زان عشقبازان ياد كردن
زبان را زخمه فرياد كردن
خوشا از ني، خوشا از سر سرودن
خوشا نينامهاي ديگر سرودن
نواي ني، نوايي آتشين است
بگو از سر بگيرد، دلنشين است
نواي ني نواي بينواييست
هواي نالههايش نينواييست
نواي ني دواي هر دل تنگ
شفاي خواب گل، بيماري سنگ
قلم تصوير جانكاهيست از ني
علم تمثيل كوتاهيست از ني
خدا چون دست بر لوح و قلم زد
سرِ او را به خط ني رقم زد
دل ني نالهها دارد از آن روز
از آن روز است ني را ناله پرسوز
چه رفت آن روز در انديشه ني
كه اينسان شد پريشان بيشه ني؟
سري سرمست شور و بيقراري
چو مجنون در هواي نيسواري
پر از عشق نيستان سينه او
غم غربت غم ديرينه او
غم ني بند بند پيكر اوست
هواي آن نيستان در سر اوست
دلش را با غريبي، آشناييست
به هم اعضاي او، وصل از جداييست
سرش بر ني، تنش در قعر گودال
ادب را گه الف گرديده، گه دال
ره ني پيچ و خم بسيار دارد
نوايش زير و بم بسيار دارد
سري بر نيزهاي، منزل به منزل
به همراهش هزاران كاروان دل
چگونه پا ز گل بردارد اشتر
كه با خود باري از سر دارد اشتر؟
گران باري به محمل بود بر ني
نه از سر، باري از دل بود بر ني
چو از جان پيش پاي عشق سر داد
سرش بر ني نواي عشق سر داد
به روي نيزه و شيرين زباني!
عجب نبود ز ني شكر فشاني
اگر ني پردهاي ديگر بخواند
نيستان را به آتش ميكشاند
سزد گر چشمها در خون نشينند
چو دريا را به روي نيزه بينند
شگفتا بيسر و ساماني عشق!
به روي نيزه سرگرداني عشق!
ز دست عشق در عالم هياهوست
تمام فتنهها زير سر اوست
3

علي معلم دامغاني
روزي كه در جام شفق مُل كرد خورشيد
بر خشكچوب نيزهها گل كرد خورشيد
شيد و شفق را چون صدف در آب ديدم
خورشيد را بر نيزه گويي خواب ديدم
خورشيد را بر نيزه؟ آري، اينچنين است
خورشيد را بر نيزه ديدن سهمگين است
بر صخره از سيب زنخ بر ميتوان ديد
خورشيد را بر نيزه كمتر ميتوان ديد
*
در جام من مي پيشتر كن ساقي امشب
با من مدارا بيشتر كن ساقي امشب
بر آبخورد آخر مقدّم تشنگانند
مي ده، حريفانم صبوري ميتوانند
اين تازهرويان كهنهرندان زميناند
با ناشكيبايان صبوري را قريناند
من صحبت شب تا سحوري كي توانم؟
من زخم دارم، من صبوري كي توانم؟
تسكين ظلمت شهر كوران را مبارك
ساقي! سلامت اين صبوران را مبارك
من زخمهاي كهنه دارم، بيشكيبم
من گرچه اينجا آشيان دارم، غريبم
من با صبوري كينة ديرينه دارم
من زخم داغ آدم اندر سينه دارم
من زخمدار تيغ قابيلم، برادر
ميراثخوار رنج هابيلم، برادر!
يوسف مرا فرزند مادر بود در چاه
يحيي! مرا يحيي برادر بود در چاه
از نيل با موسي بيابانگرد بودم
بر دار با عيسي شريك درد بودم
من با محمد از يتيمي عهد كردم
با عاشقي ميثاق خون در مهد كردم
بر ثور شب با عنكبوتان ميتنيدم
در چاه كوفه واي حيدر ميشنيدم
بر ريگ صحرا با اباذر پويه كردم
عماروَش چون ابر و دريا مويه كردم
تاوان مستي همچو اشتر باز راندم
با ميثم از معراج دار آواز خواندم
من تلخي صبر خدا در جام دارم
صفراي رنج مجتبي در كام دارم
من زخم خوردم، صبر كردم، دير كردم
من با حسين از كربلا شبگير كردم
آن روز در جام شفق مُل كرد خورشيد
بر خشكچوب نيزهها گل كرد خورشيد
فريادهاي خسته سر بر اوج ميزد
وادي به وادي خون پاكان موج ميزد
*
بيدرد مردم، ما خدا، بيدرد مردم
نامرد مردم، ما خدا، نامرد مردم
از پا حسين افتاد و ما بر پاي بوديم
زينب اسيري رفت و ما بر جاي بوديم
از دست ما بر ريگ صحرا نطع كردند
دست علمدار خدا را قطع كردند
نوباوگان مصطفا را سر بريدند
مرغان بستان خدا را سر بريدند
در برگريز باغ زهرا برگ كرديم
زنجير خاييديم و صبر مرگ كرديم
چون بيوگان ننگ سلامت ماند بر ما
تاوان اين خون تا قيامت ماند بر ما
*
روزي كه در جام شفق مل كرد خورشيد
بر خشكچوب نيزهها گل كرد خورشيد
1 Comment
said
بسیار عالی بود!