اشتراک گذاری
فرانسوا شاندرناگور با رمان «همسر اول» برای نخستین بار است که به خوانندگان فارسيزبان ادبیات داستانی معرفي شده، نويسندهاي كه مخاطب علاقمند به ادبيات در ایران با او ناآشناست، چرا كه عملا تا كنون منبعي براي شناخت او، در نه فضاي مجازي و نه (ظاهرا) در نشريات مكتوب وجود نداشته و بنابراين براي كساني كه با زباني خارجي آشنايي ندارند، تنها امكاني كه در شناخت سبك و سياق كار اين نويسنده دارند استفاده از مقدمه دوسه صفحهايست كه مترجم همسر اول (اصغر نوري) نوشته است، مقدمهاي كه البته حاوي اطلاعات چندان بيشتري از آنچه ويكي پديا به انگليسي ارائه كرده نيست. آن بنابراين ميماند خود متن رمان نيز از قضا جزو آن گونه از آثاري نيست كه فرانسوا شاندر ناگور به نوشتن آنها شهره است.

فرانسوا شاندرناگور نويسندهايست كه هم رمانهايي تاريخي نوشته است: خيابان پادشاه در سال 1981 (شرح خاطرات خيالي همسر دوم لويي چهارم، مادام دومنتونون)، فرزند روشنگري در سال 1995 (ماجراي آن در قرن هجدهم ميگذرد و شرح زندگي زنيست متمول كه پس از مرگ شوهرش، خود بار بزرگ كردن پسرش را بردوش ميكشد)، اتاق در سال 2002 (داستاني تلخ درباره كودكي لويي هفدهم)، رنگ زمان در سال 2004 (ماجراي زندگي يك نقاش درباري)؛ و هم رمانهايي كه در زمان معاصر ميگذرند، همانند تريلوژي درسهاي ظلمت: بيهمتا، ملك مقرب و فرزند گرگ كه در دهه هشتاد نوشته شدهاند (ماجراهاي اين سه رمان در سالهاي دهه شصت و هفتاد فرانسه ميگذرد)؛ همسراول در 1998 و آخرين رمان او مسافر شب در 2007 (ماجراي مرگ مادريست كه پس از آن در خاطر چهار دخترش حضوري متداوم دارد).
فرانسواشاندر تاگور به سال 1945 در فرانسه به دنيا آمده است، اجدادش هندي تبار بودند، از نوجواني به پاريس رفت و هنوز هم در اين شهر زندگي ميكند، البته در رفت آمد به كرواز كه ناحيه آباء و اجدادي او به شمار ميرود. درسن بيست و سه سالگي، پس از گرفتن ليسانس حقوق و گذراندن دوره مدرسه ملي مديريت وارد شوراي دولتي شده و همچنين مسئوليتهايي را در بخشهاي فرهنگي و اقتصادي وزارت امور خارجه داشته است. در سال 1991 ظاهرا گزارشي را منتشر ميكند كه ناچار به ترك شوراي دولتي (در سال 1993) ميشود و پس از آن خود را وقف ادبيات ميكند و از دو سال بعد نيز به عضويت آكادمي جايزه گنكور در ميآيد و نخستين رمانش جايزه خوانندگان مجله Elle و همچنين جايزه آمباسادور را برايش به ارمغان آورده. آثار اين نويسنده به اغلب زبانهاي مطرح دنيا ترجمه شده است.
با كارنامهاي كه نيمي از آن را رمانهايي تاريخي و نيمي را رمانهايي با مضامين معاصر تشكيل ميدهند، شاندرناگور اگرچه به شخصه اشاره دارد كه براي او گونه تاريخي و يا معاصر چندان فرقي نميكند و درواقع هر دو زمينهاي هستند براي بازتاب دغدغهها و ايدههاي مورد نظرش، ولي منتقدان و صاحبنظران آثار تاريخياش او را بيشتر پسنديده و مورد تاييد قرار دادند، جوايزي را هم كه اين نويسنده به خود اختصاص داده، براي نوشتن همين رمانهاي تاريخي بوده است. از همين رو برخي براين باورند كه اين زن نويسنده، جايگزينيست براي چهرههاي شاخصي چون مارگريت يورسنار. او در آفرينش رمانهاي تاريخي رويكردي چندان وفادارانه به تاريخ ندارد، موقعيتهاي زماني و جغرافيايي و همچنين شخصيتهايي كم و بيش واقعي را از تاريخ وام گرفته و درآميختن آنها با تخيل خود، داستانهايي را ارائه ميكند كه صفت تاريخي بودن آنها باعث جداييشان از اين روزگار نميشود و رنگ و وي كهنگي به خود نميگيرند. درواقع نويسنده ميكوشد بارفتن به دورههاي تاريخي، به لحاظ دروني پلی میان گذشته و حال بزند، او بن مايههايي را پرورش دهد كه بهواسطه پرداختن به وجوه انساني پرنگ هستند و همچنین فارغ از زمان مكان بوده و تنها خاص آن دوره تاریخی نباشند، براي نمونه پرداختن به مرگ و تنهايي كه مسائل مبتلا به انسانهاي امروز است، یکی از مایههاییست که در آثار او حتی در آنها که در گونه تاریخی جای میگیرند، مورد استفاده قرار گرفته است.
همچنين دلمشغوليهاي او به عنوان يك زن و البته يك مادر و رابطهاي كه يك مادر ميتواند با فرزندانش (دختر و به ويژه پسر) داشته باشد، انعكاس پر رنگي در رمانهايش داشته است؛ هم در آثار تاريخي و هم در نمونههاي معاصر. و اين نكتهايست كه در همسر اول نيز مورد اشاره و تاکید قرار گرفته است. البته نبايد نا گفته گذاشت كه نكته مورد اشاره در رمان حاضر به مراتب بيش از آثار ديگر او برجسته شده، چرا كه از كيفيت شخصيتري نيز برخوردار است.
همسر اول همچون ديگر آثار شاندر ناگور واجد، حال و هوايي زنانه است. رماني كه نه فقط به دليل اينكه توسط يك زن نوشته شده و يا از زبان يك زن روايت ميشود و يا اينكه از مشكلات و مسائل يك زن ميگويد، بلكه بدان سبب كه روحي زنامه در آن دميده شده است و دغدغهها و دلمشغوليهاي دروني و عاطفي يك زن در آن به شكل مؤثري ترسيم شده و بدين ترتيب رمان حكايت تقابل تلخ و اندوهبار اين زن با دنياي پيرامون خود است، دست به گريبان بودن با موقعيتي كه سرشت رنجبار زندگي را (به واسطه زن بودن) براي او به ارمغان آورده است. زني ميانسال همچون خود نويسنده، يكباره خود را تنها و سوگوار شوهري از دست داده مييابد، شوهري كه از دست رفته، اما نمرده است و همين ويژگيست كه به رمان كيفيتي منحصر به فرد و تازه ميدهد. چرا كه زن (شخصيت اصلي رمان) در سنيني كه برخي زنان با تنهايي حاصل از مرگ شوهر خود روبرو ميشوند، مرگ شوهر در زندگي خود را به شيوهاي ديگر تجربه ميكند و ميكوشد دنياي پيرامون خود و رابطهاش با ديگران را در اين موقعيت تازه، از نو تعریف کند؛ تعريفي كه رسيدن به آن و برقراري تعادلي تازه در چنين شرايطي عامل محركه ماجراهاي داستان است، ماجراهايي كه بيشتر از آنكه از كيفيتي بيروني برخوردار باشند، دروني شده و در احساسات، تصورات و عواطف او در اين موقعيت بازتاب مييابد.
رمان با اين جمله آغاز ميشود:«من سوگوارم، سوگوار شوهر زندهام. من از مدتها پيش لباس سياه ميپوشم…» جملهاي كه به صورت ترجيعبندي تأثيرگذار در لابلاي صفحات آغازين داستان تكرار ميشود، جايي كه نويسنده به تدريج پرده از راز از دست دادن شوهرش براي خواننده برميدارد، و با تكرار اين جمله در تلاش است اين از دست دادن شوهر و مرگ يك رابطه عاطفي را با به نوعي با مرگ همسانسازي كند و در واقع نشاندهنده، مرگ شوهر از ديد زني باشد كه او را ترك كرده تا با زني جوان زندگي تازهاي را آغاز كند. از همين منظر نويسنده با خلق حال و هوايي تلخ، دست روي نوع ديگري از مرگ ميگذارد كه در رمانهاي ديگرش نيز به شكلي متفاوت با اين بدان پرداخته، چه رمان تاريخي اتاق در قالب حكايت زندگي پسري در حال احتضار و بعد از اين رمان نيز مسافر شب در قالب مرگ مادري بدان پرداخته است.
«كلماتي هستند كه من ديگر حق ندارم از آنها استفاده كنم، كلماتي كه كسي ديگري بهكار ميبردشان، براي نشان دادن رشتهاي كه بافته بوديم و عشقي كه من به آنها داشتم، لغتنامه معادلي بهدست نميدهد. بايد باز هم همه چيز را با استفاده از زبان تنهايي ابداع كنم…» (از متن رمان) به نظر اين جملات رمان جملاتي كليدي هستند براي درك و برقراري ارتباط با رماني كه شرح بازيابي تنهايي پس از يك دوره زندگي مشترك است. با خاطراتي مشترك و حتي داشتن فرزنداني مشترك، در هجوم عشقي تازه كه ميان شوهر راوي و زني جوان شكل گرفته، به فروپاشي ميرسد. رمان از بهترين جاي ممكن شروع ميشود و خواننده از همان ابتدا خود را در دل شرايط میبیند و با آن درگير ميشود، از زماني كه زن به موقعيت تازه خود آگاهي يافته، شوهرش او را ترك كرده و او در تلاش است كه با درك و هضم موقعيت تازه، همه چيز را در رابطه با اين وضعيت دوباره معنا و بازتعريف كند. حتي زن آرزو ميكند که ايكاش همسرش مرده بود، زیرا مرگش نيز نميتوانست اين چنين ارتباط او را با بخشي از گذشته خود، منقطع كند و همه چيز را چنان دگرگون سازدكه نياز باشد، دوباره از نو شروع كند و رابطهاش را با دنياي پيرامون خود دوباره تعريف و تنظيم كند. اما شوهر زندهاست و رابطه عاطفي منقطع شده او و همسرش، شرايط جديدي را رقم زده چنانكه گويي همه ابعاد زندگي اين زن را تحتالشعاع خود قرار داده است، چه در مورد فرزندان، چه در مورد فاميل شوهرش كه در گذشته بدانها بسیار نزديك بوده و حالا اين نزديكي به خاطرهاي دور ميماند كه از دست رفته و دوستاني داشتهاند… با استفاده از چنين شيوهاي در حین تلاش زن براي درك شرايط جديد، آنچه بايد از گذشته و حال اين شخصيت دانست، روايت ميشود، از احساسات عاطفي درونياش گرفته، تا شكل رابطه او با فرزندانش، فاميل شوهرش و دوستاني كه داشتهاند.
تم اصلي و بن مايه همسر اول را ميتوان تنهايي و مرگ دانست، مرگي كه الزاما قرار نيست جسمي باشد و تنهايياي كه الزاما قرار نيست در انزوا شكل گيرد. مرگ يك رابطه و يك عشق، كه براي زن قصه در سن و سالي كه جواني و زيبايياش را از دست داده يك پايان فرض ميشود، اما براي شوهر او مصادف است با تولدي ديگر، تولد يك رابطه عشقي با زني ديگر. شايد تنها بتوان از يك زن، به خصوص اينكه از تجربهاي مشابه برخوردار بوده باشد، انتظار داشت كه توانايي خلق داستاني را با چنين جزيياتي داشته داشته باشد، جزيياتي در خور اعتنا از ريزترين احساسات يا افكار زني كه در چنين شرايطي با آن روبرو شده است. همسر اول از جمله رمانهايي است كه ترجمه آنها كاري دشوار به حساب ميآيدكه اصغر نوري آن را به شكلي روان و شايسته به فارسي برگردانده است.
1 دیدگاه
سايه
سلام.كتاب رنگ زمان رو از كجا ميتونم گير بيارم؟