Share This Article
بهزاد عبدي/ «سارا سالار» از جمله داستان نويسان جوان اين سالهاست كه تاكنون دو كتاب «احتمالا گم شدهام» و «هست يا نيست؟» را به چاپ رسانده است، كتاب اول اين نويسنده با اقبال قابل توجهي روبه رو شده بود و كتاب دوم كه اين گفتوگو به بهانه چاپ آن صورت گرفته تاكنون مورد استقبال خوانندگان واقع شده است. هست يا نيست روايت زندگي زني است در آستانه 40 سالگي. راوي رمان زن است؛ زني كه ما چند مرحله از زندگياش را بازخواني ميكنيم؛ گاهي از گذشته و گاهي هم از حال و از روزهايي كه به 40 سالگي نزديك ميشود. مشروح گفتوگو را ميخوانيد:
اين نويسنده است كه بايد تشخيص بدهد چه نوع روايتي به دردش ميخورد و اگر نويسنده بخواهد صرفا به خاطر مد و اين حرفها از تكنيكي استفاده كند مطمئن باشيد كه كارش خوب از آب در نميآيد و مصنوعي و ساختگي ميشود
چرا براي نوشتن قصه «هست يا نيست؟» از تكنيك روايت در روايت استفاده كرديد؟
اين انتخاب براي من خيلي ناخودآگاه است. وقتي داستان را شروع كردم فكر كردم يك داستان خطي مينويسم؛ داستاني كه از گذشته شروع ميشود و به زمان حال ميرسد اما وقتي يكي، دو فصل داستان را نوشتم يك مرتبه راوي داستان كه در گذشته 29 ساله است و الان 39 ساله خودش را انداخت وسط كه حتما بايد باشد و من هم ديدم كه واقعا بايد باشد. احساس كردم به قضاوت اين زن در زمان حال نسبت به خودش و موقعيتش در گذشته احتياج است. انگار اين گذشته يك بار دارد براي اين زن كه در زمان حال است مرور ميشود. اين بود كه تكنيك شد روايت در روايت.
فكر نميكنيد سرعت تغيير زاويه ديد و مدلاسيونهاي پيدرپي باعث از دست رفتن قصه از دست مخاطب شود؟
بستگي به كاري كه نويسنده ميكند دارد. نه، اينجا اين احساس را نداشتم. اتفاقا به نظرم نه تنها باعث از دست رفتن قصه نميشد كه به پيش بردن قصه هم كمك ميكرد و حس تعليق بيشتري را توي داستان به وجود ميآورد. از همان اول ما ميفهميم كه اين دو زن يك نفر هستند با فاصله زماني 10 سال و با هر دو جلو ميرويم و به نظرم وجود هر كدام آن ديگري را كامل ميكند.
به نظرم لحن و زبان هر دو راوي يك شكل بود. يعني آنجا كه زاويه ديد داناي كل محدود است هم من حضور يك زن روان رنجور شبيه شخصيت اصلي روايت دوم را ميبينم كه به اندازه شخصيت اصلي داستان از اصفهان منزجر است.
تصور ميكردم اينطور نيست. به نظرم راوي سوم شخص كمي سنگينتر است و ديدگاه متفاوتي به زندگي و هستي دارد اما راوي اول شخص سبكتر و آزادتر است و به نسبت 10 سال پيش ديدگاهش تغيير كرده و حتي لحن و طرز حرف زدنش. 10 سال پيش راوي خودش را آدم قوياي ميداند و از بالا به بقيه نگاه ميكند اما امروز راوي آن احساس قدرت كاذب را ندارد و نميتواند از بالا به بقيه نگاه كند. البته نبايد فراموش كرد كه تهش اين دو تا راوي يك نفر هستند نه دو نفر و بالاخره اشتراكات خودشان را دارند حتي اگر 10 سال گذشته باشد. راستي اين اصفهان را نفهميدم از كجا آورديد. هيچ جاي داستان اشاره به اين نشده است كه راوي از اصفهان منزجر است.

در رمانها و داستانهايي كه اخيرا منتشر ميشوند معمولا نويسندگان سعي ميكنند از روايتهاي خطي پرهيز كنند. روايت در روايت يا چند صدايي اين روزها زياد ديده ميشود. اين را بايد مد شدن اين شكل قصهگويي بدانيم يا اينكه ورق قصهگويي كلا برگشته است؟
اصلا به اين ماجرا به شكل مد فكر نميكنم و اصلا فكر نميكنم قانوني براي اين كار به وجود آمده باشد. همانطور كه گفتم اين نويسنده است كه بايد تشخيص بدهد چه نوع روايتي به دردش ميخورد و اگر نويسنده بخواهد صرفا به خاطر مد و اين حرفها از تكنيكي استفاده كند مطمئن باشيد كه كارش خوب از آب در نميآيد و مصنوعي و ساختگي ميشود.
يعني داستانهايي با نقطه شروع و پايان مشخص با همان روايت خطي دليل بر كمسوادي مولف است؟ نميشود رماني قدرتمند با همان ساختار و روايت كلاسيك نوشت؟
قطعا ميشود نوشت. اصلا اين نيست كه فكر كنيم يك داستان با نقطه شروع و پايان مشخص با روايت خطي دليل بر كم سوادي مولف است. اتفاقا به نظرم خيلي كار سخت و مهمي است كه نويسنده بتواند يك داستان خطي جذاب بنويسد اما بعضي وقتها مدل داستان و ريتم داستان روايت غيرخطي ميطلبد. البته درست است كه در رمان «هست يا نيست؟» دو روايت دارد همزمان تعريف ميشود؛ يكي در گذشته و يكي در حال كه اين دو روايت در يك نقطه به هم ميرسند اما هر كدام از اين روايتها به تنهايي خطي است و غير خطي نيست يعني دو روايت خطي داريم كه دارند با هم تعريف ميشوند و اين فقط به اين دليل بوده كه اين گذشته و اين حال در كنار هم جذابتر و كاملكنندهتر بودهاند. داستاني كه الان دارم مينويسم يك داستان كاملا خطي است و ديگر روايت در روايت نيست. براي اينكه اين داستان با فرم خطي بهتر در ميآيد. بنابراين چارچوبي وجود ندارد. همانطور كه گفتم اين نويسنده است كه بايد بداند دارد چه كار ميكند.
مدام قصه رمانتان بين لوكيشنهاي بيمارستان و باشگاه در حال رفت و بازگشت است. چرا در انتخاب لوكيشنها فضاهاي بيشتري را تجربه نكرديد؟
البته فكر نكنم فقط لوكيشنهاي بيمارستان و باشگاه باشد. هم بيمارستان است در دو مرحله، يكي موقع مرگ مادربزرگ و يكي موقع مرگ مادر شوهر، هم باشگاه است، هم خيابان و مركز خريد است، هم خانه زن است، هم مطب دكتري است كه زن براي ترك ميرود، هم مهماني است، هم ماشين سواري است و هم فضاي اينترنتي و هم… نه نميشود گفت فقط دو تا لوكيشن بوده هر چند كه اين دو تا لوكيشن، لوكيشنهاي پررنگتري بودهاند. به هر حال وقتي داستان شروع ميشود خودش همهچيز را با خودش ميآورد. فرم، زاويه ديد، لوكيشنها و غيره. وقتي توي لوكيشني هستي بايد بالاخره كارت در آن لوكيشن تمام شود تا به سراغ لوكيشن بعدي برود. بعضي وقتها شايد هم دل نويسنده بخواهد زودتر از آن لوكيشن بيايد بيرون اما راوي دلش نميخواهد و فكر ميكند هنوز اينجا كار دارد.
نوع روايت و زاويه ديد و تغيير زاويههاي ديد در اين رمان من را به ياد قطار به موقع رسيد هانريش بل انداخت. خودتان به اين شباهت آگاه بوديد؟
هانريش بل يكي از نويسندههاي محبوب من است. بيشتر كتابهايش را خواندهام اما قطار به موقع رسيد را نخواندهام و اين خيلي عجيب است. حالا حتما بايد اين كتاب را بخوانم.
چرا براي اين رمان تم خيانت را انتخاب كرديد؟
فكر نكنم فقط خيانت موضوعي بود كه توي اين رمان مطرح ميشد. فكر كنم كلا زندگي با تمام لغات مربوط به خودش يكجورهايي تو اين رمان مطرح ميشود مثلا مرگ. اينكه اين زن در دو مرحله با مرگ دو آدم مهم توي زندگياش روبهرو ميشود و اينكه اين مرگها او را بهشناختي ديگر از زندگي ميرسانند يا مثلا ازدواج، بچهدار شدن، عشق، دوستي و خيلي موضوعات ديگر كه تقريبا تشكيل يك شبكه را ميدهند.
نوشتن «هست يا نيست؟» چقدر طول كشيد؟
سه، چهار ماه بعد از تمام كردن «احتمالا گم شدهام»، «هست يا نيست؟» را شروع كردم. تقريبا يك سال و نيم نوشتنش طول كشيد. اصولا كند مينويسم. يك دليلش اين است كه تنبل هستم و دليل ديگرش اين است كه زياد فكر ميكنم. بعضي روزها ممكن است حتي يك خط هم ننويسم اما تمام روزم به فكر كردن گذشته باشد.
كتاب چقدر در ارشاد ماند؟ چه ميزان مميزي روي كتاب اعمال كردند؟
اين رمان تقريبا دو سالي در ارشاد ماند. فكر كنم قطعا ما نويسندههاي ايراني وقتي مينويسيم ناخودآگاه خودمان را تا حدي سانسور ميكنيم. اما همانطور كه گفتم كاملا ناخودآگاه است يعني بدون اينكه متوجه باشيم شرايط جامعه و شرايط ارشاد ما را به سمت خودسانسوري ميكشاند. موقع نوشتن خيلي سعي ميكنم اين اتقاق نيفتد اما نميتوانم ادعا كنم كاملا موفق بودهام. فكر ميكنم در اين مورد در كار سومم كه الان مشغول نوشتنش هستم موفقتر دارم عمل ميكنم. بعضي وقتها هم مجبور ميشويم از رمزها و اشارههايي استفاده كنيم و نميتوانيم مستقيم سراغ اصل مطلب برويم كه اگر از اين رمزها و اشارهها به موقع و درست استفاده شود جوابگو هستند و ميتوانند كمككننده باشند. خوشبختانه اين رمان هم مثل رمان قبلي توي ارشاد خيلي سانسور نشد. ماجراي ارشاد اين است كه هر بررسي كه كتاب را ميخواند نظري دارد كه با بررس ديگر فرق ميكند. يك بررس كتاب را ميخواند و ممكن است آن را ممنوعالچاپ اعلام كند در حالي كه يك بررس ديگر همان كتاب را ميخواند و فقط در حد چند جمله اصلاحيه ميدهد. «هست يا نيست»؟ هم همين سرنوشت را توي اين دو سال داشت. بررسي آن را خوانده بود و كلي اصلاحات داده بود و بعد از اعتراض من بررس ديگري آن را خواند و اصلاحات كمي داد كه انجام دادم و كتاب چاپ شد.
اعتماد/ 22 مرداد 1393