اشتراک گذاری
تنهايي شبح وار
درباره مجموعه داستان «ليتيوم كربنات» اثر بهاره ارشد رياحي
مرضيه صادقي
مجموعه داستان «ليتيوم كربنات» نوشته بهاره ارشدرياحي را انتشارات بوتيمار منتشر كرده و امسال روانه بازار كتاب شده است. عكس روي جلد كتاب، قرصي شكسته است كه روي جلد را به خود اختصاص داده است: از همان ابتداي ورق زدن كتاب و مشاهده اين عكس و نام مجموعه به نظر مي رسد به مجموعه اي هماهنگ با اين نام و عكس روبه رو خواهيم شد. به دليل وجه مشتركي كه در بيشتر داستان ها حاكم است به حلقه مشترك بين آنها توجه مي شود. داستان هايي كه با ماجراي خود نشان مي دهند با زندگي اي روبه رو هستيم كه به قرص وابسته است و قرصي كه تحمل اين بار را ندارد و خرد شده و آن چند تكه بودن و چند تكه شدنش هم گوياي رابطه شخصيت ها و فضاي موجود و نوع زندگي داستان هاي كتاب است: كتابي كه با ١٢ داستان كوتاه، هماهنگ با اين طرح اوليه خواننده را به دنياي پاره پاره و از هم گسيخته خود پرت مي كند: داستان هايي در موقعيت هاي مختلف، شخصيت هاي جورواجور، مكان هاي آشنا و ناآشنا، از كوچك و بزرگ، نوزاد و جنين، پير و جوان كه در همگي يك حلقه واسط و مشترك وجود دارد: رشته اي كه همه را با هم مرتبط مي كند: مرگ و تنهايي.
شايد براي همين است كه در ابتداي كتاب هم مي خوانيم نويسنده اين مجموعه را به «تنهايي هاي» خودش تقديم كرده است: تنهايي اي كه شبح وار بر بيشتر شخصيت هاي داستان ها سايه افكنده و دست از سر آنها بر نمي دارد و مرگي كه يقه شخصيت هاي هر ماجرا را گرفته و ول نمي كند. حتي آن جنيني كه قرار است آينده اي داشته باشد (در داستان «من، تنها مادري هستم كه لبخند نمي دانم».) او هم با مرگ پيوند مي خورد و از دست مي رود و قبل از اينكه پا به جهان بگذارد به كام نيستي مي رود. حضور مدام مرگ، قبر، مريضي و قرص خوردن، سردرد و بي خوابي، تنهايي و عدم درك، نبود رابطه و درد ناشي از تنهايي همه را در خود گرفته و ول نمي كند. انگار جامعه اي به تصوير كشيده مي شود كه كسي را ياراي دور ماندن از اين چرخه نيستي نيست حتي نوزاد و جنيني كه قرار است به دنيا بيايد اما آنها هم از حضور مرگ در امان نيستند و به كام آن مي روند و به اين فضاي نيستي و فنا شدگي تن مي دهند. حتي اين خصيصه ها در انتخاب نام داستان ها هم به كار رفته است و از نام هايي چون قبر، قتل در يك شب برفي، پل معلق، كامواي خوني يا قرص خواب استفاده شده است.
تصويرهاي زيبا و توقف در زمان براي به تصوير كشيدن و عينيت بخشيدن به تك تك حس شخصيت ها ديگر وجه مشترك داستان هاست. گويي در جايي همه چيز از حركت باز مي ماند تا خواننده بتواند در حس و حال اين شخصيت ها همراه و با لحظات آنها همدل شود. پرداختن به ريز ريز لحظه هاي حسي و بازگشودن آنها خواننده را درگير مسائل عاطفي شخصيت هاي داستان مي كند. تلخي مرگ و اندوه تنهايي در همه داستان ها سايه افكنده و انگار گريزي از آن نيست. حتي در داستان پست مدرن «انگار دورج- كامواي خوني» كه نويسنده براي ادامه داستان با خود و شخصيت هاي داستان كلنجار مي رود و در ادامه با راوي هم صحبت مي شود، سايه مرگ و ناگريزي از آن حضور دارد. در اين داستان از شيوه هاي غير مرسوم استفاده شده و جاهايي با فلش خواننده را به سطرهاي بعدي رجوع مي دهد يا با ضربدر بزرگي كه در قسمتي از متن كشيده شده، انگار اين متن ها هم راهي غير از نديده گرفتن و از بين رفتن ندارند. انگار در همه جا گرد مرگ پاشيده اند و غير از آن راه گريزي نيست. مرگ زودتر از آنچه قرار است بيايد، آمده است.
در نام كتاب هم ابتكار جالبي به كار برده شده و از يكي از كلمه هاي داستاني به نام «سردرد، زير چراغ هاي روشن شب» گرفته شده است. در اين داستان نام خود نويسنده هم حضور دارد و يكي از شخصيت هاي داستاني است. انگار نويسنده ابايي ندارد خودش هم چون يكي از شخصيت هاي داستان مورد كنكاش قرار گيرد و با ديگر عناصر داستاني پيوند بخورد و با داستان پيش برود.
ليتيوم كربنات
بهاره ارشد رياحي
انتشارات بوتيمار
چاپ ١٣٩٣
*****
فرار بزرگ
درباره رمان «مرداني در آفتاب» اثر غسان كنفاني
غسان كنفاني در ايران چهره اي شناخته شده محسوب مي شود: سال ها پيش غلامرضا امامي مجموعه داستاني از او را به فارسي ترجمه كرد و پس از آن چند كتاب از اين نويسنده فلسطيني به فارسي برگردانده شد.
فيلمسازان بسياري از ايران و كشورهاي عربي، فيلم هاي بلندي از رمان هاي غسان كنفاني تهيه كرده اند، ازجمله مي توان فيلم «المخدعون» (فريب خوردگان) به كوشش توفيق صالح، فيلم «عائد الي حيفا» (بازگشت به حيفا) كه اقتباس از سومين رمان غسان است به كوشش قاسم حول را نام برد و سيف الله داد كارگردان معاصر ايراني فيلم «بازمانده» را بر پايه يكي از داستان هاي غسان كنفاني در سال ۱۳۷۳ش ساخت.
طي يك سال گذشته و با حمله اسراييل به غزه توجه مترجمان و مخاطبان باري ديگر به ادبيات عرب جلب شد.
در اين ميان چند كتاب از كنفاني به فارسي ترجمه شده است، تازه ترين كتاب اين نويسنده «مرداني در آفتاب» نام دارد كه توسط احسان موسوي خلخالي ترجمه شده و نشر نيلوفر در ماه جاري آن را روانه پيشخوان كتابفروشي ها كرده است. مرداني در آفتاب داستاني جذاب و وحشي است: شخصيت هاي داستان در فكر فرارند، رهايي از سرزمين اشغالي. سه مرد فلسطيني، از سه نسل مختلف، قصد مهاجرت قاچاقي به كويت (كه آن روزها به نظر سوييس خاورميانه مي آمد) را دارند.
آنچه آنها را دچار سرنوشتي مشترك مي كند پشت سر گذاشتن جهنم زندگي در مملكتي اشغال شده و شوق يافتن حياتي نو در سرزميني موعود است تا علاوه بر اينكه خود را نجات دهند دستي براي ياري به خانواده هاي شان باشند.
هر سه مرد براي رسيدن به كويت همراه راننده اي مي شوند كه به نظر مي رسد از قاچاقچي هاي حرفه اي قابل اعتمادتر باشد…
اين رمان با آنكه واقع گراست اما از وجهي نمادين نيز برخوردار است. اين وجه نمادين داستان در مقاله اي در انتهاي كتاب به قلم «احسان عباس» منتقد عرب مورد بررسي قرار گرفته است.
غسان كنفاني متولد ١٩٣٦ در عكاست كه پس از سال ١٩٤٨ مثل خيلي از فلسطيني هاي ديگر مجبور شد سرزمينش را ترك كند. كنفاني بعدها به جبهه مردمي آزاديبخش فلسطين پيوست و در طول فعاليت ادبي خود جوايز ادبي مهمي نيز به دست آورد.
كنفاني در هشتم جولاي ١٩٧٢ با انفجار ماشينش در بيروت به دست سازمان موساد به شهادت رسيد.
برشي از رمان مرداني در آفتاب: «ابو قيس دستش را به علامت موافقت تكان داد، مروان هم سرش را.
اسعد رو به ابوالخيزران كرد: ديدي… به من واگذار كردند، بگذار يك چيز بگويم: ما همه از يك جا آمده ايم، ما مي خواهيم پول دربياوريم، تو هم مي خواهي پول دربياوري، اشكال ندارد اما همه چيز بايد عادلانه باشد…
قدم به قدم را براي مان با جزييات تعريف مي كني و مي گويي كه دقيقا چقدر مي خواهي، البته بعد از آنكه رسيديم پول را مي دهيم. نه قبل از آن.»
مرداني در آفتاب
غسان كنفاني
ترجمه احسان موسوي خلخالي
انتشارات نيلوفر
چاپ ١٣٩٣
اعتماد