Share This Article
نیمرخها ساخته ایرج کریمی
سحر عصر آزاد / اعتماد
«نيمرخها» پنجمين و آخرين فيلم زندهياد ايرج كريمي است كه بعد از سهگانه بهيادماندني «از كنار هم ميگذريم»، «چند تار مو» و «باغهاي كندلوس» در كارنامه او ثبت شده است؛كارگرداني كه سبك و سياق خاص خود را در فيلمسازي همچون نوع نگاه خاصش به سينما و نقد فيلم در عهد نويسندگي، پي ميگرفت.
ويژگي مهم فيلم اين است كه به نوعي حديث نفس فيلمساز محسوب ميشود و كريمي دغدغههاي ذهني خود را در دوران بيماري در قالب يك درام بر پرده سينما به تصوير كشيده است. قصه فيلم به رابطه عاشقانه زوجي ميپردازد كه مرد بر اثر ابتلا به سرطان، روزهاي پاياني عمرش را ميگذراند و همسر و مادرش بر سر او رقابتي را آغاز ميكنند كه در انتها با مرگ او بينتيجه ميماند.
فيلم به نوعي جهانبيني كريمي را درباره زندگي، مرگ، عشق و… بر بستر يك قصه تلخ به تصوير ميكشد اما جذابيتهاي دراماتيك براي پيگيري داستان وراي همه نكات ذكر شده، كم است و روابط در سطوحي ميگذرد كه گاه باورپذيري ندارد. اما به احترام مُهر پاياني كه بر كارنامه اين فيلمساز زده شد، او را با همين پنج فيلم در خاطره سينماي ايران ثبت ميكنيم.
*****
نگاهی به فیلم نیمرخها ساخته ایرج کریمی
یاسمن خلیلی فرد / سلام سینما
«نیمرخ ها» آخرین ساخته ی زنده یاد ایرج کریمی روز پنجشنبه پانزدهم بهمن ماه، در برج میلاد اکران شد. اکران این فیلم با حاشیه های بسیاری رو به رو بود از جمله فرش قرمز پر اشک و آه آن که در راستای فوت کارگردان و حضور اعضای خانوادهی او (از جمله مادر و خواهر او) و دوستان نزدیکش شکل گرفت.
«نیمرخ ها» در جای درست خود اکران شد، گروه هنر و تجربه. زنده یاد کریمی، تجربه ی سالها نقد و مقاله نویسی در نشریات معتبر سینمایی را داشت و بینش ژرف و نگاه موشکافانه او به فیلمنامه نویسی اش نیز راه یافت. «نیمرخ ها» فیلمنامه ای شاعرانه – فلسفی دارد و شخصیت پردازی وفضاسازی اش در پرداخت نیز منتج از همین فیلمنامه است.
فیلم داستان عشق است، داستان زندگی است و مرگ، داستان تقابل ها، داستان عشق ها و دوست داشتن ها؛ بنابراین بیش از آن که در آن به داستان بگردید باید به دنبال مانیفست باشید و به دنبال فرم. فیلم شخصیت محور است و نه داستان محور، فیلم، فیلم شخصیت هاست، از مهران (بابک حمیدی) گرفته تا بانو (رویا نونهالی) و ژاله (سحر دولتشاهی). فیلم تقابل عشق و نفرت، جنگ و صلح، نیکی و بدی، دوست داشتن و دوست داشته شدن و … است میان این سه نفر که علاوه بر کشمکش با یک دیگر مدام در حال کشمکش با خودند. مرد شاعرمسلک جوانی که در بستر مرگ است، زن عاشقِ او و مادر عاشق تری که می خواهد عشق پسرش تنها و تنها متعلق به او باشد. مرد جوانی که دوست دارد آینده ی دیگران را پس از مرگش انتخاب کند، همسرش که از آینده فرار می کند و مادر که فکر می کند می تواند پسرش را از مرگ نجات دهد. فیلم بیش از آن که به دنیای بیرونی شخصیت هایش بپردازد به دنیای درونی آن ها توجه دارد. «نیمرخ ها» دارای گسست های زمانی تلطیف شده ایست، زمان ها به هم گره می خورند تا پازل شخصیتی کاراکترها تکمیل شوند و تأثیر گذر زمان بر انسانها و زندگی شان را نظاره گر باشیم. به موازات روایت اصلی، روایتی هم از زمان حال به تصویر در می آید از دو موزیسین که در موقعیت مکانی ثابتی درحال تمرین یک قطعه موسیقیایی هستند. ناگاه با ورود عشقِ سابقِ مهران، صدا، به آپارتمان، داستان ها به هم گره می خورند و فیلم به زمان حال می رسد و بازگشتِ ژاله از سفر و آمدن شیرین به خانه و … .
فیلم طولانی است و متناسب با فضا و داستانش ریتم کندی دارد. این کندی ریتم در مورد این فیلم اتفاقاً اصلاً بد نیست و حتا شاید لازمه ی چنین فیلمی چنین ضرباهنگی است اما شاید بهتر آن بود که ازدواج دوم ژاله را نمی دیدیم. کاش فیلم با مرگ مهران به پایان می رسید. کاش دیگر شاهد خاطره بازی ها و بازگشت دوباره ی زن به خانه نبودیم، کاش اصلاً همسر دوم او به فیلم وارد نمی شد، حتا شاید همایون هم می توانست از فیلمنامه حذف شود و در حد یک نام یا خاطره از او نامی برده می شد.
فیلم بشدت تأثیرگذار است که البته بخش عمده ای از این تأثیرگذاری وام گرفته از ضایعه ی درگذشت کارگردانش بر اثر سرطان است و مضمون اصلی «نیمرخ ها» که مقوله ی «سرطان» است. کریمی درد و رنج های مهران را تجربه کرد و درگذشت و به همین جهت فیلم در فضایی سنگین و تأثرآور اکران شد. به شخصه در طول نمایش فیلم در سالن کاخ جشنواره به شدت تحت تأثیر مساله ی مرگِ کریمی بودم؛ گویا جنس فیلم از دنیای درونی او نشئت می گیرد و به همین سبب به شدت ملموس و باورپذیر است و مخاطب را به همذات پنداری وامی دارد. طراحی صحنه و لباس فیلم درخشان است. هارمونی رنگ های سرد و مُرده در فیلم کاملاً مشهود است، حتا بادکنکهایی که در جشن تولد مهران می بینیمشان سفید و آبی کمرنگ اند. همه جای خانه بوی مرگ می دهد و این شخصیت ها و وقایع اند که شاید بتوانند گرد مرگ را از خانه پاک کنند، مثلاً بانو جان که با پتوی سرخ و لباس های سرخوشانه اش وارد می شود و قرار است سردی فضا را در هم بشکند. چهره پردازی کار به نظرم تا حدودی اغراق آمیز است خصوصاً در رابطه با کاراکتر مهران.
بازی ها درخشان اند. بابک حمیدیان نقش دشواری را ایفا می کند و در کنار او حضور پررنگ سحر دولتشاهی ستودنی است. رویا نونهالی شاید مناسب ترین گزینه برای ایفای نقش بانو است. نگاه هایش، حضورش و نحوه ی دیالوگ گویی اش که بازتاب دهنده ی موقعیت شغلی او نیز هست همگی باورپذیر از آب درآمده اند. بازیگران فرعی کار همچون بهاران بنی احمد، سام قریبیان و هومن سیدی نیز بازی های خوبی دارند.
«نیمرخ ها» با توجه به فضا و داستانش شاید تأثیرگذارترین فیلم ایرج کریمی باشد، آن هم فیلمی که چند ماه پیش از مرگش ساخت.
1 Comment
نژلا
سپاس از نقدهاي هميشه عالي ياسمن خليلي فرد، منتقد جوان. راستش فكر مى كنم اين فيلم كمي كشدار بود و قضيه ازدواجهاي مكرر سحر دولتشاهي خيلي خنده دار بود. بازي رويا نونهالي بو نظير بود و تنها بازي خوب فيلم. مرسي از شما و نقدتون و روح اقاي كريمي شاد