Share This Article
«انجمن حلزونهای چپگرد» نوشتهی مَهسا عِلّیون، نشر لف،چاپ اول ۱۴۰۳
جواد اسحاقیان
رمان “انجمن حلزونهای چپگرد” از جمله رمانهایی برجسته است که به دفتر “بنیاد فردوسی توس” (شاخهی “مشهد”) رسیده و از میان دهها اثر داستانی به دریافت “جایزهی ادبی کیومرث” مفتخر گردیده که من خود، از شمار داوران آن بودهام. این نهاد فرهنگی مستقل – که زیر نظر جناب دکتر “جلال خالقی مطلق” از چند سال پیش فعالیت میکند و گذشته از کوشش در زمینهی شاهنامهپژوهی و تدریس آثار برجستهی ادبی، فرهنگی و نقد و نظریهی ادبی نیز میکوشد – در معرفی برخی آثار بسیار برجسته و نویسندهگان جوان و ناشناس و در همان حال خلّاق و سختکوش، نقشی بنیادین داشته و من خود در این سالها از هیچ گونه تلاشی برای معرفی و خوانش این آثار، فروگذار نبودهام. تعلق “جایزهی ادبی کیومرث” در این نهاد برجستهی فرهنگی و مستقل به آثاری چون “آختامار” نوشتهی “هما جاسِمی”، “جانهای غریب” نوشتهی “ملاحت نیکی”، “بالاپوشی از قطار” نوشتهی “مهدیّه کوهیکار” و “از کیومرث تا همای” نوشتهی زنده یاد “محمد محمدعلی” و رمان کنونی از این جمله بودهاند.
اما رمان “انجمن حلزونهای چپگرد” از شمار معدود رمانهای “ضد آرمانشهری” (Dystopian) و در همان حال، علمی – تخیلی است که در ادبیات داستانی ما، اندک شمار هستند. اما گزینش رویکرد “فوکو” (M. Foucault) به باور من بهویژه برای خوانش آثاری با محتوای سرکوب سیاسی واستفاده از “قدرت” و “علم” برای مبارزه با هر گونه آزاداندیشی فردی و استقرار حاکمیتی تمامیتخواه و سرکوبگر بهویژه در کشورهای پسافتادهی اجتماعی-اقتصادی، کارآیی بیشتری دارد. افزون بر این، من در این باور – که نویسنده کتاب “مراقبت و تنبیه: تولد زندان” (Discipline and Punish: The Birth of the Prison) نوشتهی “فوکو” را به دقت خوانده است – بیگمانم. قراین و نشانههایی ثابت میکند که این اندازه دقت و ریزبینی در توصیف شیوههای تنبیه و تشویق شهروندان “شهرک سَت” بیسببی نبوده است؛ همچنانکه وقتی راوی در بارهی “حشرات” و “آفات برنج و گندم” و “حلزون”ها حرف میزند، خواننده تردیدی ندارد که نویسنده به احتمال از تخصص خود در زمینهی “میکروبیولوژی” سود برده است و در رمان قرینهای هم هست که نشان میدهد راوی و شخصیت اول زن به تشویق شوهر پایاننامهی خود را “به تأثیر موکوز ترشّحی حلزون بر التیام و ترمیم پوست انسان” تغییر داده است” (عِلّیون، 1403، 189). “موکوز” نوعی گلیکو پروتئین، مادّهی مخاطی و از بین برندهی باکتریها است.
پیش از طرح رخدادهای دلالتگر در رمان، میخواهم به یک نکتهی ارزشمند در نظریّات “فوکو” اشاره کنم که به کار تحلیل من میآید و آن، این است که این فیلسوف فرانسوی – که در دو زمینهی “فلسفه” و “روانپزشکی” میاندیشید و مینوشت – دو مقولهی “قدرت” و “دانش” را در کنار یکدیگر به کار میبُرد و اصرار داشت از تعبیر “Power/Knowledge” استفاده کند تا آن دو را جدا از هم نشان ندهد و به همین دلیل با نشانهی ممیّز این پشت و رو بودن سکهی “قدرت” را نشان دهد تا ثابت کند که “دانش” – یعنی آنچه به کار “شناختشناسی” (Epistemology) میآید – با “قدرت” – که به کار “دولت” در کنترل و انقیاد “ملّت” میآید – در کنار هم به کار میروند. “دولت” با بهرهجویی از “دانش” میتواند نیروهای سرکوبگرش را به سراغ “مردم” معترض بفرستد و “مردم” معترض نیز با سلاح “شناخت” میتوانند با “قدرت” مقابلهکنند. راوی / نویسنده در این رمان، نشان میدهد آنچه از آن به “مقاومت” و “اعتراض” تعبیر میشود، نمودی از “شناخت” مردم و نخبهگان شهروند است که خود به “قدرت”ی در برابر “قدرت” سرکوبگر “دولت” تبدیل شده است:
“به باور او، افراد نباید تنها به عنوان کسانی تصور شوند که روابط قدرت را میپذیرند؛ بلکه جایگاه قدرت همان جا است که در برابر آن، مقاومت نیز میشود. به این ترتیب، نظریهپردازی “فوکو” در مورد “قدرت” ما را ناگزیر میکند که برداشت تازه ای از آن به دست آوریم که مطابق آن، نه تنها خود قدرت، بلکه نقشی که افراد در مناسبات قدرت ایفا میکنند – چه آنان که تابع قدرت هستند و آن را میپذیرند، چه آنان که در مناسبات میان خود و نهادهای مختلف اما مخالف، نقشی فعال ایفا میکنند ـ باید مورد توجه قرار گیرند” (فوکو، 1988، 38).
رمان درواقع، از آنجا آغاز میشود که راوی – که برابر آییننامهها و قوانین “شهرک سَت” نمیتواند مالکیتی فردی بر “فارم” یا مزرعه و خانه و داراییهای شخصی خود و شوهرش “هانا” داشته باشد – باید با فروش “سیمکارت”های بیکیفیت دولتی و “بازاریابی” به تنهایی زندهگی خود را بگذراند. نخستین خاستگاه “قدرت” مدیران شهرک نوساز، سلب مالکیت شخصی از همهگان و انتقال اجباری آنان از محل کار پیشین و مشاغل آزاد آنان است که نظام منفور بلشویکی روسیه پس از انقلاب 1917 را به یاد خواننده میآورد و تولیدکنندهگان فردی را به کارگران بیسرمایه و ابزار تولید تبدیل میکند. راوی پیشتر مزرعهای میداشته که از قِبل درآمدش با شوهر زندهگی میکرده است. دولت اقتدارگرا، این مزرعهی تولیدی را توقیف کرده است. وقتی راوی زن و بینام رمان و مالک پیشین “فارم” به سراغ “ب. 11” میرود تا در مورد فعّال کردن مزرعهی توقیفشدهاش حرف بزند:
“به ب. 11 گفتم اگر امکان داشته باشد، میتوانم اینجا هم فارم را رونق دهم. درواقع، قرار بود او در حضور من، مُهر اِبطال نهایی را بکوبد روی مالکیت ما بر فارم و اثر انگشتم را – که نمایانگر موافقم با این پروسه بود – ثبت کند. بعد من باید طبق برنامه راهم را میکشیدم و میرفتم” (13).
در یکی از “نشستهای پالایش روانی” و به تعبیر بهتر “جلسهی اعتراف بیگناه به جُرم ناکرده و انتسابی و تقاضای بخشایش” یک شهروند مهندس از سلب مالکیت خود بر ابزار تولیدش میگوید:
“من شهروند شمارهی هشتاد و شش– بیست و هشت هستم. بنا به تشخیص اعضای کمیسیون پزشکی شهرک، موظف به شرکت در نشستهای پالایش ذهن شدهام تا توان ذهنی لازم رو برای سازشپذیری در محل زندگی جدیدم، یعنی شهرک تأمین انرژی، پیدا کنم. قبل از اومدن به اینجا، مهندس مکانیک بودم. اگر مهمه، میتونم این رو هم بهتون بگم که با امتیاز در خور توجهی وارد شهرک شدم: 1200 امتیاز. حالا مطمئنم که وضعم چیزی نیست که برای کسی مایهی حسرت باشه. من بیشتر اون امتیازها رو از دست دادهام. مشکلی ندارم امتیاز شهروندیام رو هم بدونن: 186 و 1200 امتیاز، محصول واگذاری کارگاهی بزرگ با تمام تجهیزات داخلش بود. من مشمول هیچ کدوم از قوانین کسر امتیاز نشده بودم. نه فرزندی داشتم؛ نه سنّ بالا نه مشکل سلامتی. زودتر از خیلیهای دیگه، خونه و زندگیام رو تسلیم کردم تا توی یکی از شهرکها جا گیر بیاورم” (135).
با این همه، رئیس “نشست پالایش ذهن” (خانم “نون. شین”) به او اخطار میکند به جای انتقاد از نهاد رسیدهگی به تخلفات، به جُرم خود اعتراف کند و مراتب سپاسگزاری خویش را به حاضران در نشست پالایش ذهنی نشان دهد و با اعتراف به جُرم و سپاسگزاری از مراحم عالیهی مدیران باکفایت، از خطاهای خود اظهار ندامت کند.
تبدیل یک مهندس مالک کارگاه و کارآفرین و مولّد به شهروندی عاطل و بیمصرف، یکی از شیوههای خوار و خفیف کردن شهروندی آزاد و تبدیلش به شهروندی مطیع و مَجیزگوی “قدرت” حاکم، از جمله نکاتی است که “فوکو” بر آن تأکید دارد. این شخصیت اجتماعی و شهروند توانمند پس از اخطار و هشدار “نون. شین” ناگزیر میشود برای جلوگیری از انتقالش یه شهرکهای دور و حاشیهنشینی، مراتب قدردانی خود را از “نهاد رسیدهگی به تخلفات” اعلام دارد:
“من قدردان بُرجی هستم که شانس یک زندگی بیدغدغه رو در این شهرک در اختیارم گذاشت و متأسفم از این که در این سه سال، موفق نشدم به خونهنشینی خو کنم . . . و امیدوارم به کمک نشستهای پالایش ذهن، بتونم به مسیر تعادل برگردم” (136).
“فوکو” به جای کاربرد “مکانیسمهای اجباری و قهرآمیز” ((coercive mechanisms مانند نیروی نظامی بر “قدرت انضباطی” ((disciplinary power تمرکز میکند که مبتنی بر نظارت است و “از هزینهی مطلق قدرت [حاکمیّت] به سمت چیزی حرکت میکند که مستلزم “حد اقل هزینه و حد اکثر کارایی” (minimum expenditure and maximum (efficiency” است” (فوکو، 1980، 36).
دقت کنیم که مدیران “شهرک سَت” تا آنجا که ممکن است از نیروی نظامی و زندان و شکنجهی بدنی استفاده نمیکنند و حتی ناگزیریند همیشه لبخندی حتی ناخواسته و متظاهرانه هم بر لبان خود داشته باشند تا مراتب حُسن خُلق و احترام خود را به شهروندان نشان دهند و حتی شخصیت سختگیری مانند “نون. شین” اعتراف میکند که:
“بخشش از خصایل پسندیده در نوع بشره. شخصاً از کیفیت ندامتگویی شما راضی نبودم اما چون تلاش خودتون رو برای همکاری کردین، همین بخش رو برای همکارانم در گروه سمعی – بصری میفرستم” (136).
با این همه، نظریهپردازان و مدیران “شهرک سَت” از هیچگونه ابزاری برای کنترل پندار، گفتار و کردار شهروندان خودداری نمیکنند. “فوکو” در “قدرت / دانش” روشهای جدید “قدرت” را شرح میدهد که: “عملکردشان نه با حق، بلکه با “تکنیک، نه با قانون، بلکه با عادی سازی، نه با مجازات، بلکه با کنترل تضمین میشود؛ روشهایی که در تمام سطوح و به اشکالی فراتر از دولت و دستگاهها و ابزار (Apparatus) یا ابزارهای قدرت آن به کار گرفتهمی شوند” (فوکو، 1980، 89).
یکی از این ابزارها، کار گذاشتن دوربینهای مخفی در انتهای راهروهای طبقات گوناگون آپارتمانها است که از ساکنان در حال حرکت و گفت و شنود عکس میگیرد و به “نهاد حفظ سلامت” اطلاع میدهد و به همین دلیل، ایستادن به گونهای که شهروند دیده نشود و آهسته و پچپچهوار بگوید تا ضبط نشود، یکی از راههای مبارزه است:
“صدایم در راهرو طنین انداخت. هر دو ناخودآگاه چرخیدیم سمت دوربین. از تصور این که جایی شغل یک نفر آن بود که پشت مانیتوری بنشیند و گفت و گوهای مبتذل ما را در آن لحظات تماشا کند، خندهام گرفت. . . گل گل سرش را از در بیرون برد و توی راهرو را پایید. در را بست و آمد نزدیک” (11).
دومین شیوهی نظارت بر رفتار شهروندان ساکن در شهرک، به کارگیری برخی از کسان یک طبقه برای کنترل رفتار ساکنان همان طبقه و گزارش مشروح رفتار آنان به “نهاد سلامت و بازپروری” است. یکی از ساکنان طبقهی راوی میگوید هر طبقه یک یا چند “چشم” و یک “امین” دارد. کار “چشم” پاییدن شهروندان ساکن در طبقه و کار “امین” گزارش آن به “بانک دادهها” واقع در “برج” است:
“این چشمها برای این که به “امین” اطلاعات برسونن، با هم رقابت دارن. الآن اون زنه – که یک شوهر نزار داره– رقیب گل گل شده، زنِ واحد 36. باید حواست رو جمع کنی که جلو اون، گاف ندی. حالا روایتهای اون و گل گل از زندگی سکنهی ساختمون میرسه دست پیرزنه. . . اون لعنتی برای پیشرفت کردن حاضره شوهر خودش رو هم بفروشه” (242-241).
شوهر پیر و بیمار این پیرزن، از جمله مشتریان راوی در خرید مرهمی است که راوی فرهیخته خودش با ترشحات حلزونهایش درست و خارش پوست را درمان میکند. بعدها “نون. شین” هنگام محاکمهی راوی در “نشست پالایش ذهن” به این جُرم راوی یعنی فروش غیرقانونی پُماد مخصوص رفع بیماریهای پوستی اشاره میکند که دادههایش را از همین پیرزن گرفته و شوهر بیمار خود را هم لو داده است. شوهر بیمار پیززن برای این که مبادا او را با این بیماری بینند، از واحد خود دور نمیشود:
“اگر کسی او را در آن وضعیت میدید، با گزارش کردنش دست کم بیست امتیاز شهروندی کسب میکرد . . . پیرمرد گفت: زمانی که همسرم خونه است، سعی میکنم به طریقی جلو چشمش نباشم. نگرانم وضعیتم رو گزارش کنه. بعید میدنم تا الآن هم . . . ” (248-247).
اندکی بعد فاش میشود آن که راوی را به عنوان تربیت کنندهی حلزونها لو داده، همین پیرزن آزمند و سرسپردهی “برج مرکزی” است:
“دو مرد یونیفورمپوش دمِ درِ واحد من ایستاده بودند. وقتی به راهرو همکف پا گذاشتم، زنِ واحد 36 از سمت صندوقهای ته راهرو بیرون آمد: خودشه قربان! این، همون زنه است که خدمتتون عرض کردم. باید خانهش رو بگردین! شوهر سبک مغز من بی دلیل خونهی کسی نمیره. . . . تفتیشِ چندانی لازم نبود. محفظهی شفاف حلزونها روی میز هال، پیش چشم بود” (266-265).
شهروندی به نام “گورخر” – که دوست نزدیک راوی است – به او میگوید در واحدش یک “چشم” هست که کارش نظارت بر رفت و آمد و او، مردی است که به بهانهی آرام کردن بچهاش مدام در طبقات میگردد و “امین” ساختمان هم همان پدر “گورخر” است و شنبهها در طبقهی پنجم مشغول گزارشنویسی هستند (246). مأموری به نام “ب. 11” – که از رفت و آمد راوی به “فارم” آگاهی دارد – به او میگوید ما به شما شغلی (فروش سیمکارت) دادیم اما شما از موقعیت خود سوء استفاده کردهاید:
“چطور تصور کردین ما متوجه نمیشیم؟ ترددهای شما در بلوکهای مختلف، ثبت میشه. این که به کدوم واحدها آمد و شد میکنین، در فیلم دوربینها موجوده” (268).
“فکر به وجود آوردن یک سیستم نظارت بر رفتار مردم و واداشتن آنان به اجرای دقیق همهی مقررات و هنجارهای قانونی در محیط کار، ایدهای بود که “جِرِمی بنتام” (Jeremy Bentham) فیلسوف انگلیسی در قرنهای هجدهم و نوزدهم از برادرش در روسیه آموخت و دریافت که به یاری فنآوری، میتوان نظامی نظارتی طراحی کرد که رفتار پرسنل بیمارستان، زندان یا کارگران را – بیآن که خود متوجه باشند – زیر نظر قرار داد. او به این سیستم پیچیده “سراسربین” (Panopticon) میگفت. در طرح او، ایجاد ساختمانی پیشنهاد میشد که به یک سیستم کنترل درونی تبدیل شود. این سیستم شامل یک ساختمان مدوّر با یک اتاق بازرسی در مرکز آن میشد. در این مرکز، مدیر و کارمندان ویژه و معتمَد او میتوانند زندانیان را زیر نظر بگیرند. او در نوشتهای با عنوان “پانوپتیکون” یا “خانهی بازرسی” ((The Inspection House در 1791 استدلال میکرد افرادی که در ساعات ثابت کار میکنند، باید زیر نظر باشند. بازگشایی “ندامتگاه ملّی” (National Penitentiary) در سال 1821 بر پایهی طرح “بنتام” و به هزینهی مالیاتدهندهگان عملی شد. پیش از این، نظارت بر زندانیان، دید زدن زندانیان ازطریق دریچهای در درِ سلول زندانی یا زندانیان به وسیلهی نگهبان ممکن میشد، اما طرح زندان سراسربین “بنتام” این امکان را برای مدیران زندان فراهم ساخت که همهی صدها زندانی را در یک زندان بهگونهای تماموقت و همزمان مورد مراقبت قرار داد و زندانیان که میدانستند در هر لحظه در معرض دید نگهبانان و مراقبان قرار دارند، حتی پس از آزادی هم، خود “نگهبان” خویش میشدند و مراقبت میکردند که خلافی از آنان سر نزند” (Wikipedia، 2025).
“فوکو” در “مراقبت و تنبیه: تولد زندان” فصلی را به همین موضوع اختصاص داده و از تجربهی “بنتام” یاد میکند و به پیشینهی تاریخی آن میپردازد و مینویسد:
“سراسربین، ماشینی است برای تفکیک جفت دیدن-دیده شدن از یکدیگر: در ساختمان حلقهای پیرامونی، همه کاملاً دیده میشوند بیآنکه هرگز چیزی ببینند؛ در برج مرکزی، همه را میتوانند ببینند بی آن که خود هرگز دیده شوند” (فوکو، 1388، 251).
یکی دیگر از شیوههای انضباطی برای مطیع نگاهداشتن شهروندان، “انحصار همهی ابزاز قدرت” در دست خویش است تا همچنانکه در “مراقبت و تنبیه” مینویسد:
“از شهروندان، اعضایی منفعل و مطیع خلق کند که “به عنوان بیان فیزیکی انقیاد و انطباق عمل میکنند” (فوکو، 1979، 138).
نمودی از این ترک نافرمانی و سازش با نظم موجود را از اعترافات نافرمانی میتوان دریافت که وقتی گویندهی تلهویزیون از او میپرسد: “چهطور شد تصمیم گرفتین با “نهاد رسیدهگی به جرایم” همکاری کنین؟” پاسخ میدهد:
“من در حقیقت با نهاد مدیریت بحران، همکاری میکنم. . . بعد از این که عدهای همسر و دخترم رو برای بیرون رفتن فریب دادن، عزمم را جزم کردم تا نذارم دیگه کسی نظم و هنجارهای اینجا رو به هم بزنه. ما همگی برای محفوظ نگه داشتن این شهرک امن، مسؤولیم” (298).
در همان حال وقتی زنی شهروند به نام “943” در “نشست پالایش ذهنی” جرأت میکند به “نون. شین” بگوید: “شما باید از خودتان هم انعطاف نشان بدهید و از ایدههای تازه استقبال کنید” بیدرنگ دو تن نگهبان مجهز برای توقیف، به سویش میروند:
“نون. شین” بی محابا از صندلیاش برخاست. بدون نگاه کردن به جمع، به طرف در رفت و دکمهی قرمزی را فشار داد. همه از روی صندلیهایشان بلند شدند. چند دقیقهی بعد، دو مرد با یونیفورم درِ آکاردئونی را باز کردند و با اشارهی “نون. شین” یکراست به طرف “نهصد و چهل و سه” آمدند. وقتی “نون. شین” در را پشت سرِ آنها بست، تا چند ثانیه صدای “نهصد و چهل و سه” از بیرون شنیده میشد. بعد از قطع صدا، “نون. شین” به طرف ما آمد: نشستِ امروز به اتمام رسیده. همگی به سلامت!” (92).
این دو گونه برخورد با فرمانبر و نافرمان، نشان میدهد که مدیریت “شهرک سَت” هنجارهایی ترغیبی و تنبیهی دارد که به یاری آنها، میکوشد شهروندان ناراضی را از مزایای شهروندی محروم و در همان حال اسباب آسایش خاطر راضیها را فراهم آورد و این، همان است که “فوکو” از آن به “انقیاد و انطباق” تعبیر میکند. اینک بیاییم به ساختارهای این “انقیاد و انطباق” به گونهای جزئیتر بپردازیم. در این شهرک هر گونه مطالعهی کتاب یا داشتن آن، ممنوع است. راوی در مِلک و “فارم” پیشین خود، انبوهی کتاب داشته که پس از واگذاری آن به “نهاد سلامت و رسیدهگی به تخلّفات” حق ندارد از آنها استفاده کند زیرا چنین حقی در انحصار نظام غالب است. وقتی راوی لِیوان پر از قلم راروی میز چپه میکند، شوهر به او میگوید “بردن نوشتافزار حاوی جوهر مجاز نیست” و در همان حال که “هانا” جلو قفسهی کتاب ایستاده است و “با حسرت روی جلدهایشان دست میکشد” (179). وقتی راوی از “ب. 11” اجازه میخواهد هنگام رفتن به “فارم” بخشی از کتابهایش را با خود بیاورد، مأمور میگوید:
“از این که قبول کردم برین اونجا، پشیمونم نکنیم. سرکار خانم! هیچ کتابی اونجا نمونده. این که هنوز آدمهایی مثل شما با چنین تقاضای نامعقولی توی شهرک پیدا میشن، باعث میشه شخصاً بیشتر برای اصلاح قوانین پافشاری منم. روز خوش!” (61).
هر گونه آموزش اشخاص در خانه و به دور از چشم مأموران “شهرک تأمین انرژی” ممنوع است. راوی برای تأمین نیازهای اولیّهی زندهگی خود پنهان از چشم همسایهگان، توانسته پنج نفر شاگرد کودک را شناسایی و به لطایف الحیَل در خانهی خود یا دیگران، تربیت کند و ابزار آموزشی او همان دو-سه حلزونی است که توانسته آنها را تکثیر کند و از رهگذر توضیح و ایجاد سؤال برای آنان، ابتدائیترین نمودهای آموزش را به آنان بیاموزد. در این حال، “گفتار” به عنوان ابزاری برای آموزش کودکان به یکی از آرزوهای راوی تبدیل میشود. او کودکان را با مهر درآغوش میگیرد؛ بر زانو مینشاند و در همان حال به آنان شمارش و نحوهی تکثیر حلزون و تفاوت جنسی آنها و نیز این را که چهگونه یک حلزون میتواند خود را بدون کمک جفت مقابل تکثیر کند، برایشان توضیح میدهد و “گفتار” جای “نوشتار” را میگیرد (179):
“به این ترتیب، شنبهها را با حلزوندرمانی، تدریس زیستشناسی و میزبانی از بچهها و معلم تاریخ – که در دو گروه جداگانه به خانهام میآمدند – پر کرده بودم. این برنامهی شلوغ تا حدودی، ذهنم را از هجوم امواج ترس و هیجان حفظ میکرد. مردی که در بارهی گذشتهگان به بچهها میگفت، باور داشت که تاریخ، به اندازهی زیستشناسی اهمیت دارد” (242).
پس از گزارش “پیرزن” گزارشگر، همهی وسایل کمک آموزشی ضبط و راوی توقیف گردیده، دیگر بار دورهی “بازپروری” او تجدید میشود (241).
در این شهرک کوشیده میشود “تاریخ” تحریف شود و زمان ورود به “شهرک سَت” و زمان تولد کودک در آن، به جای کل تاریخ و هویت گذشتهی نوزاد و خانواده ثبث شود. کوشش برای شناخت گذشتههای آزاد و پیش از انتقال شهروندان از نقاط گوناگون به این شهرک نوبنیاد – که استعارهای از “نظم نو” است – باید به فراموشی سپرده شود:
بچههایی که توی شهرک به دنیا اومدهن و بزرگ میشن، خیال میکنن احداث شهرک، مبدأ آفرینش هستی و آغاز تاریخ بشریته. این تاریخ جعلی، ترسناکه؛ درست به اندازهی انقراض موجوداتی که توی درس زیستشناسی یاد میگیرن” (247).
“جان سایمونز” (Jon Simons) – که کتابی با عنوان “فوکو و امر سیاسی” نوشته – از باور “فوکو” به دو گونه “قدرت” سخن میگوید:
” درحقیقت، فوکو اشاره دارد به “شکلی از قدرت که سوژه را ساخته و تحت اختیار درآورده” هرچند که ما باید میان قدرت در معنای منفی آن به مثابه محدودکننده و در معنای مثبت آن به عنوان توانمندساز. . . تمایز قایل شویم. این چنین قدرتی (یا شرایط محدودکنندهای) سوژهای را به وجود میآورد که هم از طریق کنترل و وابستگی تحت تأثیر فرد دیگری است، هم به وسیلهی وجدان ((conscience یا خود-شناسی ((self-knowledge تختهبند هویت خود است” (سایمونز، 1390، 69).
درواقع، “فوکو” فینفسه با “قدرت” مخالف نیست و حتی آن را میستاید اما باور دارد که “قدرت” دو سویهی مثبت و منفی دارد: در وجه مثبت، قدرت، وضعیتی را فراهم میآورد که شهروند در آن میبالد و میشکوفد و بارور میشود؛ مانند قدرتی سیاسی در یک کشور پیشرفتهی سرمایهداری که از تمام نیروی خود برای بسط نیروهای مولد اقتصادی، سیاسی و فنآوری و فرهنگ پشتیبانی میکند و در همان حال هم با برقراری یک نظام نظارتکننده از آزمندی و تمامیتخواهی نهادهای تصمیمگیرنده و افراطی جلوگیری میکند. “قدرت”در وجه منفیاش، همان نظام سرکوبگری است که شهروندان را به بردهگان چشم و گوش بسته و نیازمند به خود مینگرد که هویت فردی ندارند و باید به هویت تحمیلی نهادهای سیاستگذار تن دردهند.
رفتار “قدرت” در “شهرک سَت” ایجاد ممنوعیت دانشآموزی در میان فرزندان ثبت نشده یا طبقات پایینتر اجتماعی است که “امتیازات” بسیار ناچیزی دارند و به شمار نمیآیند. این گونه “قدرت” هر گونه آموزشی را که بیرون از دایرهی نظارت خود باشد، غیرقانونی میداند. البته “برج مرکزی” و “نهاد سلامت” مدارسی برای آموزش دارد اما این گونه نهادها به “نخبهگان” و مقامات ادارهکنندهی شهرک اختصاص دارد و دست دیگر شهروندان از آن کوتاه است. وقتی کودکی امکان پیشرفت آموزشی داشته باشد، طبعاً پس از طی مدارج تحصیلی، افق انتظاراتش بالا میرود و “حق” و “جایگاه اجتماعی” و “شغل”ی متناسب با سطح آموزش خود میطلبد، در حالی که صاحبان “قدرت” همه چیز را در انحصار خود میخواهند. مردی که تازه با همسرش با واگذاری مِلک خود به این شهرک آمده، میکوشد همسر خشمگین خود را قانع کند در حالی که آن دو فرزندی ثبت نشده دارند، آیا توقع دارد به مدرسه هم برود؟
“بچه داشتن در اینجا مذمومه. حالا با این وصاف، واقعاً انتظار دارین مدرسهای هم در کار باشه؟” (125).
اکنون باز به نکتهی دیگری در رویکرد جامعهشناختی “فوکو” باید پرداخت که “قدرت / دانش” (Power/ Knowledge) نامیده میشد. او بر خلاف مارکسیستهای کلاسیک، خاستگاه “قدرت” را تنها “مالکیت” و سرمایه نمیداند. به باور او مالکیت البته “قدرت” ایجاد میکند اما “دانش” هم به خودی خود گونهای از “قدرت” به شمار میرود و برای شخص منزلت اجتماعی، سیاسی و قدرت تأثیرگذاری بر نیروهای تولیدی و نیروهای سیاسی به وجود میآورد. “دانش” خود مانند ابزار تولید، باعث فن آوری و خلق سرمایه میشود. دستاوردهای علمی و هنری و علوم انسانی، هم میتواند به بهینهسازی ابزار تولیدی، مدیریت، کارایی و بهرهوری هنری و انسانی کمک کند، هم میتواند به کار سازماندهی نیروهای اجتماعی – سیاسی و کنترل و نظارت بر “حاکمیّت” بیاید. “فوکو” در مصاحبهای با عنوان “نظریه ی انتقادی/ تئوری روشنفکری” (Critical theory / intellectual theory) میگوید:
“من خاستگاه قدرت را تنها به “سرمایه” محدود نمیکنم. قدرت، نیرویی است که منطقاً خود را بر کل بدنهی جامعه تحمیل میکند. به نظر من، همیشه مناسبات قدرت وجود دارند که متکثّر بوده اشکال مختلفی دارند و میتوانند در مناسبات خانوادهگی یا در درون نهادها یا مدیریت نقش ایفا کنند” (فوکو، 1988، 38).
چنان که گفتهایم، برخی از شهروندانی که تازه به “شهرک سَت” آمده اند، پیشتر خود مالک زمین و سرمایه یا کارگاه یا نهادی تولیدی و خدماتی بودهاند اما با تصرف عُدوانی صاحبان قدرت در “برج مرکزی” اینک به شهروندانی بیمقدار و کم امتیاز تبدیل شده و تنها با نوعی از زندهگی “بخور و نمیر” روزگار سپری میکنند. آنچه آنان را از حداقلّ “قدرت” ساقط کرده، “استراتژی” (Strategy) یا”راهُبرد”هایی است که پس از آمدن به شهرک تازه بر آنان رفته است. آنان که “کودتا” میکنند یا به اشاره و حمایت دیگر قدرتهای جهانی، قدرت را در کشوری قبضه میکنند، همیشه “مالکان” بزرگ نبودهاند.
“فوکو” در جلد اول کتاب “تاریخ جنسیّت” (The History of Sexuality) میگوید “قدرت” چیزی بیش از آن است که عملاً به وجود میآید؛ بیشتر چیزی از نوع “استراتژی” است تا مالکیت. قدرت را باید چیزی از نوع “فعل” دانست نه “اسم”؛ چیزی خیلی بیشتر و مهمتر از آن چیزی است که بشود توضیحش داد. . . قدرت، چیزی است که به کار گرفته میشود و کارکردی مانند یک سازمان و تشکیلات دارد. در این حال، افراد در حکم عاملان اجرای قدرت هستند نه کسانی که از قدرت بهرهمند میشوند” (فوکو، 1980، 98).
مهندس مکانیکی که با داشتن کارگاه خود یک “کارآفرین” بوده، اینک به هیأت پیچ و مُهرهی ناچیری در چرخهی “استراتژی” قدرت حاکم تبدیل شده و از هزار و دویست امتیازی که میداشته، چیزی جز باد در دست ندارد (135). اما این “استراتژی” خود چیست؟ “استراتژی” به انبوهی از شگردها، ابزار، نیروی انسانی، فنآوری و تدبیرهایی گفته میشود که میتواند شخص یا گروهی را به دارندهگان “قدرت” تبدیل و شهروندان را از هر گونه قدرتی، محروم کند. وقتی تو ناگزیری با پیامک بیدارباش در ساعت پنج صبح مانند نظم پادگانی به زور از خواب بیدار شوی تا بتوانی در “نشستهای توجیهی” حاضر شوی و هر روز متنهایی تکراری از اساسنامهی “برج مرکزی” بشنوی (7) اندک اندک با معنی و مفهوم “استراتژی” آشنا میشوی. وقتی پیوسته به تو -که اصلاً شاد نیستی – تلقین کنند که “شخص ناشاد مجرم نیست، بیمار است” (85) و باید داوطلبانه به سلسله نشستهای پالایش ذهن بپیوندد، مفهوم “استراتژی” را بهتر درک میکنی. وقتی زنی در “نشست ذهنی”به خود اجازه میدهد به “نون. شین” بگوید “یه ذرّه از ایدههای نو هم استقبال کنین” بیدرنگ دری باز شده دو نفر نگهبان او را با خود به بیرون میبرند، درمییابی که خاستگاه “قدرت” در بسیاریی از رفتارهایی نمود یافته که “فوکو” از آن به “استراتژی” یا تکنیکهای فرمانبرداری و تمکین شهروندان تعبیر میکند. وقتی “نون. شین” پیش روی همهگان چنین تهدیدی میکند، هر مخاطبی معنی”استراتژی” را نیک درمییابد که در این شهرک چهگونه باید زیست تا به تبعیدگاه نرود و یادمان نرود که مقصود از “انتقال به شهرک عقب” همان پاکسازی و بهسازی نژادی است:
“امروز ابراز ندامت، عین طلب بخشایشه. حالا هرکس اعتراضی داره، میتونه سالن را ترک کنه و کارت شهروندیاش روبه همکاران من توی راهرو بده. اونها میتونن شما رو برای جمع کردن وسیلههاتون تا منزل [تبعیدگاه] همراهی کنن و مطمئن بشن برای رفتن به شهرکهای عقب، هیچ وسیلهی ضروریای رو جا نمیذارین” (134).
یکی از نمودهای شفاف “استراتژی” در رمان که نشان میدهد گردانندهگان در “برج مرکزی” میدانند چهگونه باید سامان زندهگی شهروندان را چنان پریشان کرد که خیال مقاومت از خاطرشان دور شود، نگاهداشتن آنان در حالتی میان مرگ و زندهگی است. آنان “ایام فراغت” نباید داشته باشند. “برتراند راسل” ( (B. Russelدر کتاب “در ستایش فراغت” (In Praise of Idleness) مینویسد چند ساعت کار برای گذران زندگی کافی است و اوقات فراغت را به تأمل در مواردی باید اختصاص داد که به “هستیشناسی” ((Ontology ما مربوط میشود تا برای تنگناهای فردی و اجتماعی خود، فرصتی برای اندیشیدن بیابیم. رژیمهای تمامیتخواه سیاست “گرسنه نگهداشتن” شهروندان خود را در صدر برنامههای “استراتژیک” خود قرار میدهند. جز “خداوندان قدرت” یا “خدایگان” در “شهرک سَت” همهگان در “فقر مطلق” به سر میبرند. مهندس مکانیکی که خود پیشتر یک “کارآفرین” موفق میبوده و کارگاهی میداشته و با 1200 امتیاز به شهرک آمده، اکنون بیش از 186 امتیاز برایش باقی نمانده و با یک شهروند فقیر عادی هیچ فرقی ندارد (235). راوی – که خود “فارم” یا یک مزرعه و کارگری هم میداشته و توانگری مینموده- اکنون وقتی در یخچالش را باز میکند، متأسف میشود:
“با ژتونهایی که نهاد امور شهروندی هر هفته در اختیارمان میگذاشت، به ندرت میتوانستیم چیز لذیذی درست کنیم، هرچند خانم نون. شین معتقد بود چنین برداشتی، محصول ذهنهای کوچک است” (24).
فقر، عزت نفس را در شهروند تباه میکند. وقتی راوی در حضور “گل گل” در یخچالش را باز میکند، بیدنگ میبندد تا او متوجه خالی بودن آن نشود و شرمساری بیش نبرد و در مورد صبحانهاش میگوید یک قرص نان جو را توی کاسهای از چای سرد تکه تکه کرده و خورده و میافزاید که چند هفته بوده که رنگ کیک و قهوه راندیده است (190). در جایی دیگر میگوید برای صرفهجویی در مصرف مواد غذایی، گاه ناگزیر است صبحانه و ناهارش را یکی کند و با مالیدن اندکی خامه بر روی بیسکویت، خیالش را از بابت قار و قور شکم راحت کند (74). چنین شهروندی بیش از آنچه در اندیشهی بهبود گذران زندهگی خود باشد، به فکر حفظ همان موقعیت نازل و بقای خویش است تا به مصیبتی بدتر از آن، گرفتار نشود. در همان حال سعی میشود، با برقراری نظام نظارت و مراقبت، از حضور شهروندان در روزهای شنبه در “نشست پالایش ذهنی” فیلم گرفته شود و اگر کسی غیبت کرده باشد، مورد مؤاخذه قرار گیرد (133). مغزشویی شهروندان با زهر آوازهگری و تبلیغات دروغین در تلویزیون و بیلبوردها ، شهروند را از اندیشیدن به چارهگری بازمیدارد:
“دماي هواي امروز یک ونیم درجه کمتر از میانگین دمای فصل و میزان رطوبت هوا صفر درصد است. ذخایر آبی شهرك طی روزهاي آتی سه هزار متر مکعب افزایش خواهد یافت. این درحالی است که پروژههاي کنترل و کاهش میزان مصرف سوختهاي فسیلی به موفقیت چشمگیری دست یافته و میزان استفاده از انرژيهايتجدیدپذیر در شهرك با افزایش 13/5 درصدي مواجه بوده است.”
من جلوي صفحهي تلویزیون ایستاده بودم، تو روبهروي پنجره.احساس میکنم این میزان رطوبت رو، محض خاطر من و تو اعلام میکنن. به نظرت یه لودگی منظوردار نیست؟ جایی که اطرافش نه دریا هست، نه دریاچه و سدی، اصلاً واسه چی باید توي اخبارش از رطوبت هوا بگن؟” (73).
با این همه، چنین هم نیست که همهی شهروندان به یاوهگوییهای رسانهی دولتی باور داشته باشند و در اندیشهی اعتراض و کنش اجتماعی نباشند. مفهوم “ایستادهگی” (Resistance) در نظریهی “فوکو” اهمیت زیادی دارد و به نقش و کنش افراد و گروههایی از جامعه میپردازد که میتوانند در برابر “قدرت” مقاومت کنند و نوعی تعادل در قدرت اجتماعی برقرار کنند. او در نخستین جلد کتاب “تاریخ جنسیّت” (The History of Sexuality) مینویسد:
”هر جا که قدرت هست، مقاومت هم هست. با این حال بهتر است بگوییم این گونه مقاومت هرگز در موقعیتی بیرون از دایره ی قدرت، قرار ندارد” (فوکو، 1976، 95).
معنی دقیقتر این حکم این است که مقاومت در هر جا، بستهگی تامّی با ساختار قدرتی دارد که در جامعه حضور دارد و نامحدود و دلبخواهی نیست. “فوکو” در مقالهی “سوژه و قدرت” (The Subject and Power) نیز میگوید:
”برای درک بهتر مناسبات قدرت، من میخواهم رهنمود تازهتری را مطرح کنم که هم با وضعیت کنونی پیوند مستقیم تری دارد، هم میان جنبهی نظری و عملی آن، رابطه ی واقعیتری وجود دارد. این راه، طرح و پرداختن به اشکال مختلف مقاومت در برابر اشکال مختلف قدرت به عنوان نقطهی شروع است” (فوکو، 1982، 795-777).
همان گونه که “فوکو” باور دارد، اَشکال مبارزه در یک رژیم خودکامه و جهنمی، متفاوت، متعدد و متکثر است. از
اخلال و کارشکنی گرفته تا تخریب و دستکاری و دستبرد زدن به ابزار سرکوب. نخستین نمونه، وقتی است که راوی میخواهد به چند کودک، زیستشناسی درس بدهد و آمدن پنج بچه به اتاق آن هم در حالی که دوربین مخفی انتهای راهرو پیوسته در حال کنترل است، دختر همسایه توانسته دوربین طبقهای را از کار بیندازد (215-214). مورد دیگری از مقاومت شکستن کُد بانک دادههای موالید شهرک است (262). با شکستن این کُد، خانوادههایی که فرزندانی ثبت نشده در بانک اطلاعات شهرک دارند و شناسایی شدهاند، میتوانند با آسودهگی خاطر از فرزندان خود مراقبت کنند. برخی از کسانی که ناگزیر از شرکت در “نشست پالایش ذهن” هستند، افشاگری را بر عافیتجویی برمیگزینند و با به خطر انداختن خود، از خُرده گیری بر “نون. شین” باز نمیایستند. وقتی مردی ژندهپوش به نام “نهصد – چهل و سه” متوجه جملهها و عبارات تکراری “نون. شین” میشود، به او تذکر میدهد چرا باید در هر نشست همین گفتههای کلیشهای و تکراری را شنید؟ مکرّراتی که او به آن “حُسن مطلَع” میگوید که باید به آن “حُسن ابتدا” یا “ترجیعبند” گفت:
“ببین! تو میتونی این جملههات رو یه بار برای همیشه ضبط کنی و فیلمش رو بندازی اونجا [دوربین سال]. باور کن شنیدن این حرفا اون هم هر صبح کوفتی شنبه، از هر چیری مخرّبتره” (88).
اما رادیکالترین و جسورانهتری گونهی مقاومت، حملهی گروهی ناراضیان به مهاد “برج مراقبت” و ستاد عملیاتی شهرک با یونیفورمهای ارغوانی رنگ “نهاد تأمین انرژی” و خلع سلاح نگهبانان است که به دلیل شناسایی نکردن آن، همهی شرکت کنندهگان دستگیر میشوند. هدف مهاجمان، از کار انداختن سامانهای است که پیوسته امتیازات شهروندان را دستکاری و کم و زیاد میکند که در حکم سامانهای برای زیر فشار نهادن شهروندان و هراس افکنی میانشان و تشدید رقابت میان آنان است. با این همه، راوی پیش از دستگیری، به همهگان میگوید مسؤولیت این خلافکاری را به حساب او بگذارند تا به این ترتیب دوستان خود را از زیر ضربه خارج کند یا دست کم در مجازاتشان تخفیف دهند:
“گورخر ناگهان از جا پرید و به طرف خوش اشتها [مسؤول کل تشکیلات شهرک] هجوم برد: خوک کثیف! توی خونهی خودت چالت میکنم. لو دادن گل گل کار تو بود؟ و گردن کوتاه و گوشتی او را چنان فشرد که صورتش همرنگ لباس راحتیاش شد. دهان خوش اشتها مثل غریقی – که تازه به سطح آب رسیده باشد – بازِ باز بود. حین دم و بازدم وحشتزده زبانش را بیرون آورده بود و دور گردن کبودش را بیشتر میمالید . . .گورخر ناسزایی گفت و مهیای حملهی دیگری شد، اما فرصت دوباره کتک زدن خوش اشتها را از دست داد. همهمان در همان حالتهایی که بودیم، مثل مجسمه خشک شدیم وقتی درِ واحد 33 از آن طرف با کلید کارت، باز شد” (289-288).
با این همه، مجازاتی که برای راوی روشنفکر و مبارز نستوه تعیین میشود، به شدت وحشیانه است. با یک رشته جراحی دهان و فک و نهادن “تراشه”ای در دهانش، کاری میکنند که او نتواند دهان خود را برای گفتن، خوب باز کند و در ادای بسیاری از واژهگانی که حروف “صدادار” دارند، مشکل جدّی مییابد. اما او که نمیتواند با این عیب و ایراد در تکلم و خوردن و نوشیدن کنار بیاید، با فروبردن دست و پنجه در دهان و خلق، تمامی این دستکاریهای تنبیهی را به هم و به خود آسیب جِدّی میزند:
“دهانم را باز میکنم، چهار انگشت دستم را چنان درون دهانم فرومیکنم که از درد، مفصلِ گیجگاهی نالهام بلند میشود. براي نالهکردن نیاز به دهانی گشادتر دارم، پس دستم را بیشتر فرومیبرم. صداي ترقترق شکستن مفصلِجایگزینِ فک با نالهام در هم میآمیزد، اما ناله هنوز دردم را فرونمینشاند. حالا میتوانم دستم را تا انتهاي دهانم برسانم. با ناخنهام غشای درون گونهام را پاره میکنم، ازدرد جیغ بلندي میکشم و بعد یکی دیگر. نگهبان پیدایم خواهد کرد، نزدیک شدن قدمهاش را میشنوم. سرمهمچنان بالاست و میبینم که چند چراغ پراکنده در بلوكهاي پیرامونم روشن میشوند. دستم تراشه را پیداکرده، هوا را از بینی بیرون میدهم، دستم در دهانِ بازم میلرزد، پرهیب نگهبان را در چند متري خودممیبینم، اما به کلماتش اجازه نمیدهم در ذهنم معنا شوند، خیسی خونی را که از انگشتهام روي مچ و ساعدمجاري شده، حس میکنم. روی زمین زانو میزنم، خودم را تا کنار دیواری میکشانم. نگهبان نزدیک آمده،تراشهي بارکددار یکی از گونههام را با دو انگشت میگیرم، تمام زورم را جمع میکنم و دهان را از جا میکنم. ازضجهي سهمگینم چند چراغ دیگر روشن میشوند، پنجرههایی بدون سهمیهی گشودن شبانهی پنجره باز میشوند. میبینم که سرهایی از پنجرهها بیرون آمده است. حالا من یک حرف صدادار بلندم. کنار دیوار در خون و خندهاي حقیقی دراز میکشم” (300-299).
منابع:
عِلّیون، مهسا. انجمن حلزونهای چپگرد. نشر لَف، چاپ اول، پاییز 1403.
سایمونز، جان، فوکو و امر سیاسی. ترجمهی کاوه حسینزاده راد، تهران: رخداد نو، 1390.
فوکو، میشل. مراقبت و تنبیه: تولد زندان. مترجمان: نیکو سرخوش؛ افشین جهاندیده. تهران: نشر نی، چاپ هشتم، 1388.
Foucault, Michel, Critical Theory / Intellectual Theory. Interview with Gerald Raulet, in: L. Kritzman (ed.), 1988.
——–., The History of Sexuality: Volume 1: An Introduction, (R. Hurley, [9]. Trans). London: Allen Lane, 1978.
———., Discipline and Punish, New York: Vintage, 1979.
———., The Subject and Power. Critical Inquiry, Vol. 8, No. 4 (Summer, 1982), pp. 777-795.
——–., Power / Knowledge, New York: Pantheon, 1980.
Wikipedia: The Free Encyclopedia, “Panopticon”, 2025.