اشتراک گذاری
حمیدرضا امیدی سرور
از زمانی که رسانه های ارتباط جمعی مجازی شده اند و به سرعت نور اخبار رادر چهارگوشه جهان میپراکنند، مطلع شدن از اخبار نیز تاثیرگذارتر شده اند، چه خوب و چه بد! و مخصوصاً اخبار بد که سریع، و تکاندهنده مثل آوار برسرت خراب می شوند.کوشی موبایلت را روشن می کنی و هنوز تکان نخورده ای که یکباره خبر می آید روی صفحه و مثل خنجر فرو می رود در چشمانت!
مثل دیروز که یکباره خبری میبینی که هیچ انتظارش را نداری : «بیژن اشتری عصر ۱۸ خرداد ۱۴۰۴ در سن ۶۴ سالگی در منزل خود درگذشت.» شنیده بودم که چندی است احوال خوبی ندارد، اما وقتی می دیدم پرکار و پرشور مینویسد و ترجمه می کند، خوشحال بودم که بر بیماری غلبه کرده: این بار هم عشق و دانستگی بر بیماری و درد پیروز شده… اما چه خوش خیال بودیم. کمتر قصه عاشقانه ای است که پایان خوشی داشته باشد!
تجربه پنجاه سال زندگی (آه چه زود از مرز نیم قرن گذشتیم!) به من آموخته که مرگ هرجا و هر لحظه و برای هرکسی می تواند اتفاق بیفتد. همینطور که بی خیال مشغول کار خوت هستی، یکباره می آید و صدایت می کند که نوبت تو شده، شاید حتی فرصت ندهد از نزدیک ترین کسانت خداحافظی کنی … پس بهترین کار را همان اشتری میکرد که بی وقفه مشغول کار ترجمه بود. کارنامه ای پرکار و پرمایه داشت. اینقدر که اگر آنها را کنار هم قرار دهی دو قفسه کتابخانه را پرمی کند:
«تیم برتون»، «سینمای انگلستان»، «فرهنگ سینمای معاصر آمریکا» در دو مجلد، «زندگینامه بیل کلینتون» و «زندگینامه هیلاری کلینتون»، «حرمسرای قذافی»، «فرمانده؛ ونزوئلای هوگو چاوز»، «انور خوجه»، «دختر استالین»، «استالین؛ دربار تزار سرخ»، «لنین»، «ادبیات علیه استبداد»، «دستنوشتهها نمیسوزند»، «امید علیه امید» و «رفیق؛ زندگی و مرگ ارنستو چه گوارا» از جمله آثاری است که به قلم روان او به فارسی درآمده است.
زندگی حرفه ای او را به دو دوره می توان تقسیم کرد: نخست به عنوان روزنامه نگار و منتقد سینمایی و دیگری به عنوان مترجمی حرفه ای و تمام وقت.
اگر چه بیژن اشتری به خاطر نقش سازنده اش در برخی از نشریات سینمایی مهم دوران جوانی ما، نامی معتبر بود،اما هیچگاه نتوانست یا نخواست جایگاه برجسته ای همچون برخی منتقدان و نویسندگان سینمایی هم نسل خود پیدا کند. به نظر می رسید اگرچه سینما برای او یک عشق و دغدغه هنری محسوب می شد، اما بیشتر گذرگاهی بود برای رسیدن به آن چهرهای که از اشتری در دوره دوم فعالیت حرفه ای اش به عنوان مترجم متون تاریخی و سیاسی دیدیم.
جالب اینکه اشتری باوجود ترجمه های روان و خواندنیاش در حوزه سینما نیز زمانی حاصل کارش برجستگی پیدا کرد که شروع به ترجمه کتابهایی تاریخی و سیاسی درباره دیکتاتورها، خاصه دیکتاتورهای سرخ کرد. ترجمه های سینمایی او به جز تاریخ سینمای انگلستان، اغلب آثار برجسته ای نبودند و چندان جدی گرفته نشدند تا اینکه اشتری رفته رفته راه خود را در ترجمه پیداکرد. توجه به تاریخ چپگرایی در قرن بیستمُ باعث شده بیوگرافی برخی از شخصیت های مهم این جریان و همچنین پاره ای آثار تاریخ سیاسی و ادبی مرتبط به آنها را ترجمه کند. سکوت همچون اسلحه که به زندگی ایساک بابل نویسنده روس می پردازد آخرین ترجمه منتشر شده از او بود که اخیرا به بازار آمده…
اما مهم ترین ترجمه های او که به همت نشر ثالث به شکلی پیوسته و با یونیفرمهای سرخ رنگ و همانند به چاپ رسید به دلیل استقبالی که از سوی مخاطبان ازآنها صورت گرفت، نام اشتری را سر زبانها انداخت و او را به مترجمی تمام وقت بدل کرد. هرچند که به قول دوستی که سابقه همکاری نزدیک با اشتری در کسوت روزنامه نگار را داشت. اشتری همان زمان هم بیشتر دغدغه ترجمه کردن داشت و روزنامه نگاری گویی شغلی برای گذران زندگی اش بود. اما ترجمه آنگونه که در سالهای بعد بدان پرداخت برای او یک سلاح بود، سلاحی برای مبارزه با جهل و دگم اندیشی.
به هر روی آنچه به ترجمه های اشتری در هیات کتابهای سرخ اهمیت می داد این بود که هم مخاطب جدی می توانست از خواندن این کتابها لذت ببرد و مخاطب عام از خواندن آنها توامان می آموخت و لذت می برد. این جایگاهی است که کمتر مترجمی با برجسته شدن رویکردش در کار ترجمه بدان دستیافته و در واقع نامش به یک «برند»بدل شده بود. از این منظر آثار بیژن اشتری از این قابلیت برخوردار بودند که با مخاطبان عام ارتباط برقرار کرده و رفته رفته آنها را علاقمند و مهیای خواندن متنهای جدی تر کند. البته بخش مهمی از این ویژگی برخاسته از کیفیت ترجمه وبرگردان خواندنی و روان آنها به فارسی بود.
یکی از نکات جالب کار اشتری نیز استفاده از شیوه های سنتی در کار بود، برخلاف اغلب مترجمان این روزگار به انواع نرم افزارهای ترجمه مجهز هستند و بجا و نابجا از آنها بهره می گیرند، اشتری همچنان با قلم و کاغذ کار می کرد. هنوز به سنت نویسندگان چند دهه پیش، دستنویس آثارش را برای ناشر می فرستاد.
هربار که کتاب تازه ای را تمام می کرد و برای ناشر می فرستاد، عکسی از دستنویس بسته بندی شده آن در صفحه شخصی خود منتشر می کرد و به علاقمندان مشتاق آثارش نوید می داد که کار تازه ای در راه است.
افسوس که دیگر نیست تا برای دوستداران آثارش که تعداد قابل توجهی از آنها با خواندن این ترجمه ها به مطالعه آثار تاریخی و سیاسی علاقمند شده بودند و خبری از ترجمه های تازه تمام کرده اش منتشر کند.
جایش خالی است اما بی شک اهل کتاب که اغلب در کتابخانه خود ردیفی را به این کتابهای جلد قرمز اختصاص داده اند، از اشتری بسیار یاد خواند کردند، چرا که از آثارش بسیار آموخته اند و بازهم خواهند آموخت و این عین ماندگاری است.