اشتراک گذاری
درجستجوی هویت و بازیافتن خویش
دنیا . ع . پ
«در کنار اینکه زبان وسیله ای برای افهام و تفهیم است
در ادبیات نیز زبان از جمله عناصر سازنده آثار ادبی بخصوص در حیطه شعر است. شاعر به کمک زبان میتواند در سفر با خاطراتش با کلمات همسفر شود، پای احساسات، اندیشه ها و تجربیاتش بنشاند شأن راز هایش را فاش کند رنج هایش را فریاد بزند شادی هایش را بخندد و بار احساسات خود را بر دوش کلمات به مخاطبان انتقال دهد تا درک شود و تاثیر گذارد تا شاید همصدایش را بیابد و چه شگفت انگیزتر و گران مایهتر از همصدا؟»
«زبان جدا از صورت قراردادیاش که انواع بسیار پیچیده و مختلفی دارد. که بحث در پیرامون آن کار یک متخصص زبان و زبان شناس… است.
اما آنچه که در فهم و اندیشه ام در حیطه ادبیات است این هست که زبان در ادبیات شکل های مختلفی دارد که نظر به نوعیت کار برد زبان،جنسیت، میزان فهم، تجربه، زیسته و …. این تفاوت ها نمایان می شوند. به باورم نوعیت کاربرد زبان در بیان اندیشه ها خواسته ها و تمایلات شاعران و نویسندگان در ادبیات صدای هنرمندان را به مخاطبان تعریف می کند که گاهی صداها باهم رنگ بوی مشابهای دارند و گاهی هم ساز مخالف می زنند. بنا زنان در ادبیات به دلیل جنسیت، تجربه زیسته، شرایط، دغدغه ها و نوعئیت بکارگیری زبان برای بیان احساسات و عواطف شأن صدای متفاوت از مردان را به شناخت رساندن. که این صداها گاهی نظر به دغدغه های مشترک شأن رنگ بو و طعم مشابه ای باهم جنسهای شأن می گیرد.»
«نکته: هدفم برسی صدای مشترک زنان است نه از منظر نقد ادبی و زیبایی شناسی ادبی و در اینجا تنها به برسی چند نمونه از صداها و دغدغه های مشترک زنان پرداخته شده است که از جمله در مجموعه های شعری، از ریشه های همیشه از حمیرا نکهت دستگیر زاده، مرگ سر زده سر می زند از افسانه واحدیار حبیب زاده، گره گور از مژگان فرامنش، گور های گرم از مهتاب ساحل، پلنگی در من زندگی میکند از نیلوفر لنگر، شهری که بریده گیسوانت را از تمنامهر زاد، کا…ککا… کابوس از مزدا مهرگان، گل دودی از نادیا انجمن. می باشد.»
«نگاه زن به حضور مرد در زندگی زن و جایگاهش در چشم مرد.»
زنی که درگیرو دار کار های زنانه است لباس ها را از شانه رخت آویز می چیند و لباسها خاطرات نگاهای مملو از عشق و امید همسرش، را در ذهنش تداعی می کند که نبودش روز هایش را تاریک کرده است.»
زنی پرده ها را پس میزند
دست هایش پر از رخت
و رخت ها
بوی نگاه تو را دارند
لبریز عشقند
سرشار امید
روز هایم هنوز
روی رخت آویز شب
آویزانند. «حمیرا نکهت دستگیر زاده »
زنی که با اشتیاق کارهایی خانه داری اش را انجام می دهد کوچه را آب پاشی میکند چای و نقل بادام آماده می کند خود را می آراید و رنگ مورد علاقه مردش را می پوشد از شور و شادی در خود نمیگنجد.
زمان شماری می کند؛ برای پایان تنهایی و انتظار
و آغاز طلوع دوباره روز در زندگی اش، پایان غم هایش را در رسیدن به یارش به مانند عید تعبیر می کند.
چون زنی پا به ماه میشمرم، روز ها را برای دیدارت
هیجان میزند لگد به دلم شب برو! غم تمام شد کارت
کوچه آبی زده به صورت خویش سرخوشی لانه کرده در یارت
از پس روز های دوری باز دیدنت مثل عید میآید
نقل و بادام چای آماده است سرخ بر تن نموده دلدارت.
«افسانه واحدیار حبیب زاده»
زنی که رنج هایش را پنهان می کند پشت لبخند تظاهر چون باید مسئولیت های همسر داری اش را تمام و کمال انجام دهد و برای همسر بهانه جو و بد خلقش… که او را تنها در بستر زن می داند مایه سرگرمی و لذت باشد.
در گوشه شالت بباری اشک هایت را
با چای و لبخندی بنوشی بغض هایت را
شب ها برای همسر کج خلق بد مستت
در بستر اجباری ٱت افتاده زن باشی
«مهتاب ساحل»
زنی که به مرد گوشزد می کند که او نگهبان پاکی اش نیست و زن کسی نیست که مایه بی آبروی مرد باشد می گوید خودت را برتر از من نبین من ضعیف و ناتوان نیستم و تو هم از من قدرتمندتر نیستی بلکه مثل من یک انسان هستی نه مثل سنگ.
تو مرزبان عفت من نیستی و من
آنکس که آبروی ترا برده نیستم
کمتر به خو بناز تو هم سنگ نیستی
آن سان که من ضعیفه و افسرده نیستم.
«نیلوفر لنگر»
ـــــــــــ
«نگاه زن به سیتولوژی و فعالیت های بیولوژکی بدنش.»
زنی که آشیفته ست از تکرار بی مهری، تنهایی و درد ماهانه ای که جسم و روانش به خستگی و ملال از خودش کشیده است.
می خراشد تمام جانت را سردی شانه ای که تکراریست
دامنی که نه چین دارد و رنگ، دور دلواپسی هایت میپیچد
کمرت را به چنگ میگیرد، درد ماهانه ای که تکراریست
باز بالا می آوردی با خود خستگی های چند دختر را
تلخ مثل همیشه هستی و طعم بیگانه ای که تکراریست
«تمنا مهرزاد»
زنی که زنانگی اش را پشت حرکات مردانه پنهان کرده در حالیکه زن است جبرن از زن بودن خود فاصله گرفته تا جامعه محکوماش نکند به جرم حیله گری، اما فشار این نقش و دوری از خود روانش را فرسوده است.
جبرن فرورفته ست در یک ژست مردانه
زن پشت میز کار با خونی که ماهانه
از درد از افسردگی زن خسته می آید
«مهتاب ساحل»
زنی که شاید به دلایل هورمونی، یا شرایط. خستگی و دلتنگی خشماش را به فوران آورده که میخواهد به پدیده های که او را احاطه کرده خاتمه دهد و فاصله بین زن شدنش را بردارد.
آنقدر خسته و دلتنگ که دیگر نشوی
جای در پیراهنت پیراهنت را بدری
بعد با دست خودت زندگی ات را به هدر
پردهات، فاصله با زن شدنت را بدری
«مزدا مهرگان»
ــــــــــــ
«نگاه زن به زندگی اش که با زندان مقیاس کرده است.»
زنی که در خود مچاله شده از رنج زندگی به اسارت برده اش غم و خاموشی او را مانند مرگ در انزوا کشیده است زنانی که در او زندگی می کردند همه خودکشی کردنده اند چه آنان همجنس خودش بودند چه زنانی که در وجودش زنانگی میکردند از رنج اسارت مردند و در پشت زینت های ظاهری اش گوریستان هزاران زندگی پنهان است.
مچاله در خود به کنج دنج این زندان
غمگین و خاموشم شبیه نقطهی پایان
در من زنان بی شمار خودکشی کرده اند
گشتست گوریستان در آرایشم پنهان
«مهتاب ساحل»
زنی که از سرنوشت اسارت باری که برایش جامعه رقم زده است به ملال رسیده است و خانه برایش مانند زندان تاریک و خفقان آورست و زندگی برایش مانند کابوس می مانند.
دیگر از درد و از این شور به تنگ آمده ام
از قفس خانه بی نور به تنگ آمده ام
زندگی ام شده هر لحظه پر از کابوسی
من از این قسمت ناجور به تنگ آمده ام
«مژگان فرامنش»
زنی که خانه اش هر چند خورد اما آنهمه تحقیر و زخم زبان و… برایش به وسعت زندان بزرگ است.
خانهی خورد نه زندان بزرگ تحقیر
«نیلوفر لنگر»
زنی که منیت خود را را در اسارت، ناکامی و غم اسیر می بیند مینالد آزاد زاده شده اما حق آزادی انسانی از او سلب شده است.
من و این کنج اسارت، غم ناکامی و حسرت
که عبث زاده ام و مهر بباید به زبانم.
«نادیا انجمن»
ـــــــــــــ
«روایت از خشونت فزیکی و روانی زنان»
کارم،آلهمانی. در کتاب فرهنگ نقد فمینیستی می گوید؛
خشونتی که بر زنان به دلیل جنسیت آنها اعمال میشود شکل های گوناگونی دارد این خشونت ها شامل تمامی اعمالی میشود که به واسطه تهدید، محدودیت، یا زور در زندگی خصوصی یا عمومی و به منظور ارعاب، تنبیه تحقیر و مالکیت بر بدن و ذهنیت زنان بر آنها رنج فزیکی جنسی یا روانی تحمیل کند.
زنی که کنایهگویان میگوید گویا جرم بزرگی بود زن بودن که دهانم را سزاوار مشت های سکوت ساختند. تا صدایم را در نطفه خفه کنند در حالیکه هیچ آزاری از من به آنها نرسیده بود.
به جرم بزرگی که زن بوده ام
فقط مشت ها بر دهان خورده ام
نخوردست سنگم به باغ شما
ننوشیدم خون داغ شما
«مژگان فرامنش»
زنی که شور و شوق و زنانگی هایش را در پس خشم و خشونت از دست داده است او که او را منفور میدانند و سکوت و سخن اش گوش شنوایی ندارد فغان دارد از مشت های ستمگر که توان حرف زدن را از او گرفتند.
نیست شوقی که زبان باز کنم از چه بخوانم
منکه منفور زمانم چه بخوانم چه نخوانم
چه بگویم سخن از شهد که زهر است به کامم
وای از آن مشت ستم گر که بکوبیده دهانم
«نادیا انجمن»
زنی که حقش را در جهانش با لگد دادند و خانه اش بجز گور هیچگاه برایش خانه نشد حتی از شعر هایش فرار می کند چون از سرنوشت طلسم شده اش به ملال رسیده است.
سهم تو از جهان لگد بوده آدرس خانه ات لحد بوده
می روی از غزل که گم بشوی از این سرنوشت نفرینی
«افسانه واحدیار حبیب زاده»
زنی که پرت شده است به گوشه انزوا رفته تاریخ نشانی از هویت اش نمیبیند، و جایگاه اش در چشم مرد لکه ننگییست بر صورت زندگی مرد.
گوشه تاریخ روی تخت سنت روی درد
لکهی ننگی که افتادم کنار شوهرم
«تمنا مهرزاد»
ــــــــــ
«نگاه زن به مرگ و هویت اش»
زنی که دورش کردند از زنانگی اش از عزت نفس اش
تمنای شور شوق زندگی به غارت رفته اش را دارد.
یک سره دور میشوم از خود
من من عزیز را برگردان
«افسانه واحدیار حبیب زاده»
زنی که تمنا می کند او را از انبوه اندوه رها سازند و خودش را مرده ای به تنگ آمده از گور می داند.
لحظه ای میشود از قصه رهایم سازید؟
مرده ای هم که از این گور به تنگ آمده ام
«مژگان فرامنش»
زنی که از خود فراریست مانند یک مرده که از جسمش فراریست روح اش در انتظار پوسیده است و آرزوی زمانی را دارد که سرشار از زندگی شود و زندگی کند زنده بودن تنها برایش به مثابه مرگ است.
من مرده ام یک مرده پا به فرار از خود
کی میشوم از زندگی لبریز ممکن نیست.
«مهتاب ساحل»
ـــــــــــــ
«تقلا برای مقاومت و ساختن خود.»
زنی که دیر زمانی در پس دیوار سکوت حبس شده است اما می گوید صدایش را فراموش نکرده است و همیشه در دل به تلاش برای تثبیت هویت اش ادامه میدهد. و آن روز را گرامی میدارد که از اسارت و عزلت خودش را نجات دهد و زنانه زندگی کند.
گر دیریست خموشم نرود نغمه ز یادم
زانکه هر لحظه به نجوا سخن از دل برهانم
یاد آن روز گرامی که قفس را بشکافم
سر برون آورم از این عزلت مستانه بخوانم
«نادیا انجمن»
زنی که خودش را مانند آتش درخشان و نابود کننده تاریکی میداند پژمرده دل نیست انقلاب گر است.
من آتشم و روح بزرگم چه سر کش است
من انقلاب سرخم و دل مرده نیستم.
«نیلوفر لنگر»
زنی که هر چند او را دست کم گرفتند اما او می خواهد خودش را بسازد و قدرتش اش را ثابت کند.
بال مرا اگرچه شکسته صدا زدند
پر می کشم کلیشه پا از گلیم را
«مهتاب ساحل»
زنی که به خود تلنگر میزند که باید بلند شود، استقامت کند برای زندگی کردن و میخواهد خودش را از بند مرگ رها کند و با خواسته هایش زندگی کند.
بلند شو دل من ای بلا زده،مصدوم
بیا که پر بکشیم این فضا شده مسموم
بده که باز کنم حلق آه از میان طناب
و زندگی بکنم بین شعر لای کتاب.
«افسانه واحدیار حبیب زاده»
«جمعبندی»
زبان در ادبیات از جمله عناصر سازنده آثار ادبی است که به نسبت تجربه زیسته، شرایط، دغدغه های مشترک و نوعئیت کابرد آن در آثار ادبی میتوان صدا های مشترک را در زبان دریافت. و صدای مشترک زنان در مجموع های شعری ذکر شده عبارت از نگاه مشترک زنان به مرگ، به اسارت به فعالیت های بیولوژیکی و سیتولوژی بدنش، به انقلاب به خشونت، به مرد و در جستجوی هویت اش برای یافتن خودش می باشد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع:
مقاله علمی در مورد تغییرات هورمونی در قاعدهگی:https://pubmed.ncbi.nlm.nih.gov/31086543/?utm_source=chatgpt.com
کتاب فرهنگ نقد فمنیستی، النا ایراتا، فرانسواز لبوری، الن او دوآره و دانیل سنوتیه.