رفتن به محتوا رفتن به فوتر

دو یادداشت؛ در حاشیه جایزه گلشیری و اوضاع و احوال جوایز ادبی در این روزها

10 نظر

  • کامران
    ارسال شده 26 دسامبر 2010 در 6:25 ب.ظ

    چرا همگی تعارف می کنند و حرف اصلی را نمی زنند. اگر دولتها فایده ای به حالمان نداشتند اما یک چیز را خوب یادمان داده اند: دیپلماسی را! یعنی اینکه حتی حرف حقمان را هم که می خواهیم بزنیم به بعضیها اصلا نگوییم بالای چشمشان ابرو هست! بعضی از این اشخاص، هوشنگ و فرزانه گلشیری (جالب است که فرزانه همه ی شهرتش را مدیون هوشنگ است اما ملت حتی از این هم می ترسند که فرزانه را حتی یک بار هم شده است فرزانه گلشیری بنویسند!)، احمد غلامی و حسن محمودی و مهدی یزدانی خرم،بقیه را هم که خودتان بهتر از من می دانید.
    بابا نگران نباش کجاش خوبه! هیچ به ترکیب دوارهای رمان مرحله ی فینال در جایزه ی گلشیری دقت کردی؟ اولا که فقط سه تا هستند، که لابد برای صرفه جویی بوده! ثانیا آقای عبدالله کوثری واقعا منتقداست؟ واقعا می تواند درباره ی رمانها نظر بدهد؟ او تا حالا حتی یک نقد درباره ی یک رمان نوشته است؟ یا همینطور محمود فلکی؟ یادم است چند سال پیش همین مطبوعاتی ها زیرزیرکی می گفتند که کوثری در یکی از دوره های قبلی جایزه ی گلشیری رای اولش را به کیمیا خاتون داده بود! پس چرا او باز هم به عنوان داور انتخاب شده؟
    حالا باز خدا پدر متولیان این جایزه را بیامرزد که از این سه نفر هیئت داوران لااقل یک نفرشان را کسی انتخاب کرده بودند که به عنوان منتقد شهرت دارد و واقعا رمان هم می شناسد! راست می گویید. هنوز نمی شود کاملا ناامید شد!

  • Helia
    ارسال شده 27 دسامبر 2010 در 7:17 ب.ظ

    آقای کامران
    مایه حیرت است که نمی بینید که داوران شش نفر هستند و نه سه نفر و به همین راحتی قضاوت می کنید، در مورد بدیهی ترین و روشن ترین بخش این جایزه. مایه شرمساری است که از فرزانه طاهری با نام کوچک نام می برید و بعد می گویید که چرا به اون فرزانه گلشیری نمی گویند، چون که همه شهرتش را مدیون اوست.
    خدا را شکر که در جمهوری اسلامی به زنان حق نگه داشتن اسم دختریشان داده شده. وای بر ما که هم چنان با چه مسائلی دست و پنجه نرم می کنیم.

  • ارادتمند
    ارسال شده 28 دسامبر 2010 در 10:14 ب.ظ

    سرور گرامی آقای امیدی!
    چرا مسایل را اینقدر برای خودت پیچیده میکنی.فرمول بندی جوائز ادبی دولتی و نیمه دولتی کم و بیش مشخص است . موضوع اینست که جوائزی وجود دارد که مربوط به دولت فعلی است و جوائز وجود دارد که مربوط به دولت های قبلی است. منظورم از دولت همان دولت است، نه حکومت. یک عده ای هم از سر ناچاری (منظورم منافع مادی است) جمع شده اند یک چیزی درست کرده اند و می گویند ما مافیای ادبی هستیم و یقه می درانند و نفس کش می طلبند و کلی نوچه نر و ماده هم دوربرشان جمع کرده اند . همان کاری که جاهل های محل در قدیم می کردند و دولت هم یک آژان باتوم بدست گذاشته مواظبشان باشد . آژان هم یک شتیل از جاهل می گیرد و اجازه می دهد او جاهل بازی اش را در بیاورد. خلاصه همه راضی اند، گور پدر ناراضی. حالا شما می گویید چرا خانم فرزانه طاهری که از قضا همسر هوشنگ گلشیری (پدر باندبازی ادبیات ایران است) فضا را می دهد به جاهل محل؟ چون ایشان از آژان جماعت خوشش نمی آید، پس مجبور است یک جوری با جاهل محل کنار بیاید. البته این وسط خانم طاهری یک کار خوب هم می کند و کمی فمینیسم قاطی فضای معرفت شناختی جاهلانه می کند و جایزه ها را می دهد به خانم ها که خیلی هم کار خوبی انجام داده به قول جاهل ها دمش گرم!
    حالا چرا من این حرفها را برای شما می زنم که شب ها کله پاچه برای جاهل ها بار میگذاری و ظهرها پپسی کولا برای آژان باز میکنی، می گویم؟ دلیلش اینست که فکر نمی کنم روش شما سودی برای خوانندگان وبلاگت داشته باشد، شاید از نظر شما عاقبت اندیشی باشد، ولی بنظرم بقول این جوان ها خیلی زاغارت است.

  • کامران
    ارسال شده 31 دسامبر 2010 در 12:31 ق.ظ

    سرکار خانم هلیا! داوران بخش رمان همان سه نفر هستند، نه شش نفر! و گند اصلی را هم اینها زده اند. آن سه نفر دیگر داورهای بخش رمان اول هستند. راستش آنها هم صلاحیت بیشتری برای داوری دارند و هم این که نتیجه ی کارشان بدخیلی بد درنیامده است.
    روشن شد؟

  • مصطفی مردانی
    ارسال شده 31 دسامبر 2010 در 1:49 ب.ظ

    سلام…
    برای داستان جدیدی که این روزها نوشته ام، از شما منتقد و داستان نویس عزیز دعوت می کنم که برای قلم زدن یادداشتی قدم رنجه نمایید…
    با تشکر
    مصطفی مردانی

    تکه ای از داستان …
    یکی از ما باید زنده بماند…
    گرد و توخالی بود؛ جسم سرد. پشت کمرم حسش می کردم. پرسیدم: «کدوم طرفی برم؟!»
    صدایی نیامد. از چراغ رد شدم؛ قرمز بود. سرمای گرد توخالی، از پشتم افتاد. کمرم را راست کردم. نفس عمیقی کشیدم. توی آینه خودم را دید زدم. عرق کرده بودم. پیشانی ام را پاک کردم؛ با آستین مانتو. ساکت شده بود. گوشی توی جیبم لرزید. با تکان هایش لرزیدم. برگشتم. نگاهش کردم. روی صندلی عقب نبود. اولین کوچه ای که دیدم وارد شدم. کمی جلو رفتم. جایی خالی دیدم. همان جا ماشین را پارک کردم. سرم را روی فرمان گذاشتم. جیبم دوباره لرزید. تند نفس می کشیدم. سرم روی فرمان بالا و پایین می رفت. بو می دادم. عرق زیر بغلم بود. در ماشین را باز کردم؛ با دست چپم.
    لینک داستانم در بالکن
    http://balkon.ir/weblog/?p=147

  • کامران
    ارسال شده 1 ژانویه 2011 در 2:25 ب.ظ

    “در این یکی دو سال اخیر این جوایز باعث عکس‌العمل‌ها و جنجال‌های عمدتاً بی‌بنیادی در فضای اینترنت شد که بررسی کلی آنها منجر به نتایجی می‌شود که مهم‌ترین آنها کمک به تشخیص صدف از خزف است؛ هر چند این خزف‌ها در نهایت برای کوتاه‌مدتی بتوانند همپالکی‌هایشان را فریب بدهند.”- یونس تراکمه، روزنامه ی شرق، ۱۱/۱۰/۸۹

    صدف= ۱- پوشش آهکی که برخی نرمتنان برای حفاظت خود ترشح می کنند و بوسیله ی ماهیچه ای از داخل به آن می چسبند. ۲- نام هر یک از نرمتنان دوکفه ای
    خزف= سفال (به نقل از لغت نامه ی دهخدا)

    اولا تشبیه را کیف کردید؟ و همینطور سواد و هنر خالق این تشبیه را؟
    ثانیاٌ عمق فاجعه را احساس کردید؟ خالق این تشبیه هم داور مادام العمر جایزه ی گلشیری است و هم داور تمام وقت جایزه ی منتقدین مطبوعات، و هم سخنگو و مدافع تمام وقت جایزه ی گلشیری است و هم در معیت آقازاده شان از نویسندگان دائمی روزنامه ی شرق.
    همین! فقط یک چیز را هم می خواستم عرض کنم. واقعا … بیچاره ادبیات!

  • ارسلان
    ارسال شده 3 ژانویه 2011 در 11:33 ق.ظ

    اگر خوشبختی درمان نکند هیچ دارویی چاره ساز نیست (گابریل گارسیا مارکز- از عشق و شیاطین دیگر)

    وقتی که به کسی جایزه می دهند معمولا در بیانیۀ هیئت داوران به محاسنی اشاره می کنند که در کتاب او یا در وجود خود او هست. همینطور است وقتی که کسی را در صفحه های ادبی بزرگ می کنند. مثلا عکس های بزرگ با ژستهای هنری از او چاپ می کنند؛ مصاحبه های طولانی با او می کنند و لیدهایی برای آنها می نویسند که نظیرش را فقط در نامه های عاشقانه می توان دید. در این مصاحبه ها معمولاٌ سؤالها هم طوری است که خاطر استاد محترم به هیچ وجه آزرده نمی شود. من راستش یک مطالعۀ کوچولو در این باب انجام داده ام و به یک نتیجه یا نظریۀ جالب رسیده ام. حقیقت این است که همۀ اینجور اشخاص، یا اینجور از اساتید و بزرگان، آدمهای بسیار خوش اخلاقی هستند. جدی می گویم. آدمهای بداخلاق به هیچ جا نمی رسند. اینها حتی اگر جیمز جویس و لویی فردینان سلین هم باشند، لااقل تا زمانی که زنده اند به هیچ جایی نمی رسند! نه کسی جایزه ای بهشان می دهد، نه چهرۀ سال می شوند (چهرۀ ماندگار که بماند)، نه حتی اگر شاهکار خلق کنند کسی محل سگ بهشان می گذارد و الی آخر. اینها اگر خیلی شانس بیاورند و مشمول لطف چهره سازان و فرهنگ پردازان واقع شوند مثلا کتابشان به لیست نهایی یک جایزه می رسد تا هم خیال نکنند که خدای نکرده (زبانم لال) داورها و متولیان این جایزه ها پارتی بازی می کنند، و بعضی ها را نادیده می گیرند، و هم اینکه آن طفلک برندۀ نهایی خیلی احساس تنهایی نکند. در بقیۀ موارد هم همینطور است. برای اینکه کامنتم دو تکه نشود مطلب را کوتاه می کنم و از آوردن مثالهای بیشتر خود داری “می ورزم”. باری، و برای همۀ نویسندگان و شاعران و مترجمها اخلاق خوش آرزو می کنم. آمین

  • مینا
    ارسال شده 14 ژانویه 2011 در 11:31 ب.ظ

    با نظر شاهرخ گیوا موافقم. این کتابهای مزین به مدال افتخار گلشیری (همهشان هم نه لاقل بعضیشان) به دو قاچ لبو هم نمی ارزند و بقول سارتر اینجا معلم بیشر بدرد مردم میخورد نه نویسنده هایی این چنینی.

  • مجتبا
    ارسال شده 14 ژانویه 2011 در 11:37 ب.ظ

    این جماعتی که با پارتی بازی و حق کشی مخالفند چرا خودشان به عدالت عمل نمیکنند؟ یک بام و دو هوا است؟

  • پاکسیما
    ارسال شده 17 فوریه 2012 در 12:56 ب.ظ

    دوستان گلشیری هم می خواست نقش پدرخوانده را بازی کند. همان موقع هم که بود خیلی جدی نمی‌گرفتند. یک رمان شازده احتجاب نوشته بود که آن هم معلوم شد چقدرش را کپی کرده. منتهی مملکت خراب شده که سفله پرور است و مرده پرست حالا که گلشیری مرده حلوا حلوایش می کند. آقایی که به ضرب و زور استادش صالح حسینی به عنوان مترجم و منتقد به این مملکت قالب شده حالا شده همه کاره و راجع به همه چیز اظهار نظر می‌کند و مدام از حضورش در محضر گلشیری حرف می زند. گلشیری که بود حتی اجازه نمی داد در حضورش سرپا بایستد. پویا رفویی فقط مانده از شرح {…} گلشیری بنویسد.

ارسال نظر

0.0/5