این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
قصابی طبقه فرادست
درباره رمان «شاگرد قصاب» اثر پاتریک مک کیب
علی مسعودی نیا
«شاگرد قصاب» رمانی است که از منظر فرم روایت، کاملادر ادبیات جهان مسبوق به سابقه است: از یک سو به سنت رمان تعلیمی و زندگی نامه ای پیوند می خورد که طلیعه رمان نویسی در ادبیات غرب هم با آن پدیدار شده، و از سوی دیگر در زمره داستان های مونولوگ محور با یک شخصیت نوجوان/جوان است. مرور آنی این فرم ها می تواند به سرعت تعداد زیادی اثر موفق را به یاد ما بیاورد: از «دیوید کاپرفیلد» چارلز دیکنز و «هکلبری فین» مارک تواین گرفته تا «چهره مرد هنرمند در جوانی» نوشته جیمز جویس و باز از «خشم و هیاهو» نوشته ویلیام فاکنر گرفته تا «ناتور دشت» نوشته جی. دی. سلینجر. منطق اکثر این آثار بر پایه «تجربه زیستی» و «تغییر» شکل می گیرد. نوجوان عاصی مشغول سیر و سلوکی زمینی می شود و تنش هایی را با اجتماع از سر می گذراند و نهایتا به یک تغییر اساسی می رسد یا در شکلی نوتر، در عصیان خود ثابت قدم تر باقی می ماند. «شاگرد قصاب» هم مثل آثار مذکور، بر اساس پیرنگی ماجراجویانه، روایتی است از برخورد نوجوانی عاصی با دنیای پیرامونش. «فرنسی برادی» – قهرمان رمان- از همان ابتدا جهان بینی مبتنی بر طغیان و ناسازگاری خود را علنا به رخ می کشد.
او حتی رویکرد خود در اجتماع گریزی و اجتماع ستیزی را هم در همان سطرهای نخست آشکار می کند و می گوید به همراه یکی از هم پالکی هایش عادت دارد که در گودال هایی که خودشان کشف کرده اند مخفی شوند و مردم را ببینند، بی آنکه مردم قادر به دیدن آنها باشند. قهرمان داستان پاتریک مک کیب از طبقه کارگر انتخاب شده و در همان ابتدا با نوعی نگاه جبر باورانه و ناتورالیستی، عوامل محیطی و وراثتی دخیل در شکل گیری شخصیتش برای خواننده عیان می شوند: پدری نوشخواره و مادری نیمه مجنون و محیط تربیتی خشن. این ایده حتی در عنوان اثر «شاگرد قصاب» قابل رویت است. «شاگرد قصاب» عنوان ترانه ای بومی است که مادر «فرنسی» به آن علاقه دارد و روایتی است از بی وفایی معشوق و انتحار عاشق بیچاره ای که به خیانت فرد محبوبش پی برده است. «مک کیب» به موازات این پیشینه سازی شخصیتی، حال و هوای بزهکارانه زندگی «فرنسی» را مطرح می کند و انگار توجیهی می تراشد برای هویت ضد اجتماعی او. در عین حال نخستین تنش مهم داستان، درگیری «فرنسی» و «فیلیپ» است که با توجه به زمینه سازی های اولیه به مثابه مبارزه ای طبقاتی جلوه گر می شود.
نویسنده با منشی کم و بیش بغض آلود، «فیلیپ» برآمده از طبقه مرفه را معرفی می کند: او تمیز است، خانواده خوبی دارد، درسخوان است، دانش زیادی دارد و گنجینه ای دارد از کتاب های کمیک استریپ. اما این همه صفت مطلوب را «مک کیب» طوری ارایه می دهد که «فیلیپ» در نظر خواننده نه تنها شخصیت جذابی از کار در نمی آید، بلکه تمام بلاهای بی دلیلی که «فرنسی» بر سر او می آورد، برای ما لذت بخش جلوه می کند. خشم ما از رسته ای که فیلیپ نماینده آن است، وقتی شدت می گیرد که مادر فیلیپ فرنسی و خانواده اش را مشتی «خوک» می نامد. جنگ طبقاتی از همین لحظه وارد مرحله ای جدی و خطرناک می شود و کار را به جایی می رساند که خانواده فیلیپ برای مهار فرنسی به پلیس متوسل می شوند.
«شاگرد قصاب» مثل اکثر رمان های سنتی که از آن سرچشمه گرفته، خشم آنارشیک شخصیت اصلی اش را موجه و مستدل می کند و در عوض ارزش های طبقه مرفه را زیر ضربات سنگین نگاه نقاد خود می گیرد. هر چند جایی از داستان فرنسی اعتراف می کند که شاید فیلیپ بیچاره بی گناه بوده و نباید اینقدر آزار می دیده، اما این ندای وجدان هم تاثیر چندانی ندارد بر رفتاری که او در ادامه در پیش می گیرد. تمام این اوصاف نشان می دهد که «شاگرد قصاب» با وجود دورانی که خلق شده و معاصر بودن نویسنده اش، اثری است با ساختاری کاملاکلاسیک و حتی آموزه های مستتر در آن هم بسیار کلاسیک هستند. اما چیزی که این تک گویی بلند و جذاب را مهم و خواندنی می کند، همان کاریزمایی است که ما را به حمایت از قهرمان ظاهرا فرومایه اش وا می دارد: چرا این مجموعه رفتارهای شرارت آمیز و هنجارشکن برای ما جذاب است؟ آیا دلیلش سست بنیانی بسیاری از مفاهیم اخلاقی و عرفی حاکم بر اجتماع پیرامون ما نیست؟
شاگرد قصاب
پاتریک مک کیب
ترجمه پیمان خاکسار
انتشارات چشمه
چاپ ١٣٩٣
اعتماد
‘