این مقاله را به اشتراک بگذارید
سیاست ادبیات (٧)
وجه شاعرانه بالزاک
ژاک رانسیر. ترجمه پویا رفویی
جهان کلاسیک بازنمایی میان دلالتورزی و خواست دلالت پیوند برقرار میکرد. اتصال بین یک اراده کنشگر و ارادهای دیگر، بهنحوی که اولی کنشخواه میشد، اساسا به رابطهای خطابی میانجامید. این همان قدرت گفتار-در- کنش است که واعظان انقلابی با قائلشدن به تداوم میان فصاحت جمهوریهای باستانی و فصاحت انقلاب جدید، از نظم سلسلهمراتبی بلاغت کلاسیک اقتباس کردند. نقش ادبیات این بود که رژیم معنایی دیگری را بهکار میانداخت. در این رژیم، معنا عبارت از رابطه بین یک اراده با ارادهای دیگر نیست. رابطهای است بین یک نشانه با نشانهای دیگر، رابطهای مکتوب بر اشیا خاموش و مکتوب بر تن خود زبان. ادبیات عبارت از مستقرسازی و رمزگشایی از این نشانههای مکتوب بر نفس اشیا است. نویسنده، باستانشناس یا زمینشناسی است که شاهدان خاموش تاریخ عام را به سخنگفتن وامیدارد. رمان بهاصطلاح رئالیستی، ملهم از همین اصل باب شد. و اصل مستتر در این فرم، که در آن ادبیات قدرت تازهاش را اعمال میکرد، آنطور که معمولا ادعا میشود، به هیچروی مبتنی بر بازآفرینی امور واقع حول واقعیت صرف آنها نیست. سنگبنای آن، استقرار رژیم تازه تناسبات بین دلالت کلمات و مرئیت اشیا است؛ سنگبنای آن عرضه جهانی است برساخته از واقعیتی منثور که به هیأت عمارت عظیمی از نشانهها، چون کتیبهای بر تاریخ زمان، تمدن و جامعه گواهی میدهد.
بالزاک، در آغاز «چرم ساغری»، قهرمان داستان، رافائل را به مغازه عتیقهفروشی میکشاند. در این مغازه، اشیائی متعلق به همه دورانها و تمدنها بر هم تلنبار شده است. اما گذشته از آنها، اشیائی هنری، آیینی و زینتی نیز بههمراه اشیائی مربوط به زندگی روزمره در کنار یکدیگر تلنبار شده است: تمساحها، میمونها و بوآهای خشکشدهای که انگار بر پنجرههای کلیسایی لبخند میزنند و یا اینکه میخواهند مجسمههایی نیمتنه را نیش بزنند. گلدان «سِور»، پهلوبهپهلوی ابوالهولی مصری است، مادام دوباری بر چپقی سرخپوستی چشم دوخته است، لوله دَم آهنگری در چشم امپراطور آگوستوس فرو رفته است. این مغازه که در آن همهچیز بر هم تلنبار است، بهزعم بالزاک، شعری بیپایان تقریر میکند. این شعر، شعری مضاعف است: شعری است حاکی از برابری شکوهمند میان اشیائی دلانگیز و چندشآور، مدرن و کهن، زینتی و کاربردی. اما درعینحال، درست برعکس، موضع اشیائی هم هست که توأمان و همزمان، سنگوارههای یک دوران، هیروگلیفهای یک تمدن به حساب میآید. مشابه همین تعبیر در توصیفی آمده است که هوگو در «بینوایان» از فاضلاب پاریس بهدست میدهد. بهزعم هوگو فاضلاب، «چاهک حقیقتی» است که نقابها را برمیدارد و نشانههای برتری اجتماعی را تا حد قاذورات زندگی روزمره تنزل میدهد. از یکسو همهچیز در بیتفاوتی برابریطلبانهای سقوط میکند، اما درعینحال، از یکچنین جایی کل جامعه را با همه حقایقش از طریق سنگوارههایی میتوان مطالعه کرد که جامعه بیهیچ تکلفی در خلابهای گندگرفته زیرزمینیاش بر صدق آنها گواهی میدهد.
چنین حقیقتی درباره حیات، که ادبیات دوران رمانتیک را در تقابل با محاکات بلاغی کلاسیک و شعر قرار میدهد، عبارت از همان مقولهای است که بالزاک با الحاق دو نوع شعر بهموازات توصیف دکانی اجقوجق، تبارشناسی آن را بهدست میدهد: یکی، شعری مصنوع، سرودهای از شاعر کلمات، چنانکه برمیآید سرودههای لرد بایرونی است که به نظم، مصائب اندرونی شاعر و معضلات دوران را بیان میکند، و دیگری، شعر حقیقی تازهای است که از آن «کویه»١ زمینشناس، از آن همان کسی است که با چند دندان ناچیز، شهرها را مرمت میکند و از نقش سرخسهای فسیلشده بر سنگها، جنگلها را دوباره قوام میبخشد و از استخوان یک ماموت، گونههای جانورانی عظیمالجثه را سرهم میکند. از پارهای دانشها که بقایایی بیجان را بهسخن وامیدارند، راهی باز میشود که حقیقت ادبیات در آن مندرج است: فسیلها در نظر پارینهشناس، سنگها و چینخوردگیهای نواحی در نظر زمینشناس، ویرانهها در نظر دیرینهشناس، مدال و منقوشات در نظر «باستانشناس»، مطالبی پراکنده در نظر لغتشناس. ادبیات، جامعه جدید را وامیداشت تا حقیقت خود را بههمان نحوهای اعلام کند که این علوم جملگی درصدد بازسازی حقیقت حیات انسانهای باستانی بودند، و یا اینکه درصدد آن بودند تا از طبیعت خاموش، راز نخستین ایام تاریخ را کشف کنند.همین الگو از حقیقت است که ادبیات نوین را توأمان، از یکسو با اصول سلسلهمراتبی سنت بازنمایی و از سوی دیگر با دمکراسی قانونگریز حروف مغلوط، حروف متواری در تقابل قرار میدهد.
١- اشاره نویسنده به «کویه» طبیعتشناسی فرانسوی (١٨٣٢-١٧۶٩) از این بابت است که بالزاک در «طلسم»- فصل اول رمان «چرم ساغری»- او را همتراز و بلکه برتر از لرد بایرون شاعر قلمداد میکند: «آیا کویه بزرگترین شاعر قرن ما نیست؟ گرچه لرد بایرون برخی آشوبهای روحی را در قالب کلمات تصویر نمود، اما… کویه بهکمک ارقام شعر میگوید و عظمتش در آن است که صفری را کنار هفت میگذارد.» (چرم ساغری. اونوره دو بالزاک. ترجمه م.ا.به آذین. نشر ناهید. ص۴١)
***
سیاست ادبیات (٨)
شعر محال
ژاک رانسیر . ترجمه پویا رفویی
ادبیات جدید شاهزادگان قدیم و مردمِ تابع دمکراسی را در برابر مردمی متفاوت مینشاند، در برابر مردمی بازآفریده لغتشناسان، باستانشناسان و دیرینهشناسان، تا مگر در برابر بوطیقای ارسطویی و یونانِ اهلیشده عهد لویی چهاردهم قد علم کنند.ادبیات جدید سیر تراژیک عقلانیتِ بازنمایی را بهنحوی کاملا طبیعی در بسط انقلابی رقم زد که «ویکو»١ با چهره «هومر حقیقی»، هومری که شاعر بود به صحنه نمایش فراخواند.چنین هومری از اینرو با کلیت منطق بازنمایی سرناسازگاری داشت که مبدع داستانها، شخصیتها و بیانها نبود، بلکه صدای مردمی بود که در دوران طفولیت خود از تمایز بین داستان و تاریخ، یا تمایز بین بیان منثور و صناعات شعری عاجز بودند. فارغ از واقعنمایی و تمهیدات کذاوکذا، الگویی که ادبیات به خدمت میگیرد، همین همذاتی بیواسطه شعر و نثر است.
با این همه، بدون کلام هیچ انتقالی صورت نمیگیرد. در عصر رمانتیکها، همه آنانی که رویای همذاتی طبیعی هنر و زندگی منثور را در سر میپروراندند، در قالب نوستالژیا برای بهشت گمشده به این مقصود نائل میآمدند.
شعر «بدوی» کهن، بیان جهانی بود که در آن شعر بهمنزله کنش مجزایی وجود نداشت، بیانِ جهانی بود که همانا در آن منطق عرصههای مجزای کنش وجود نداشت. شعر بارقهای از تمدنی بود که در آن بین زندگی خصوصی و زندگی عمومی تضادی نبود، نیایش مذهبی با جشن جماعات شهری یکی بودند، و تاریخ پیشینیان از الهگان اساطیری جداییپذیر نبود؛ مجسمهسازی و موسیقی، تئاتر و رقص در زمره کارکردهای زندگی جمعی بودند، و مشارکت در زندگی جمعی با تمرین در محل اجتماعات یا تلمذکردن در نواختن سیتار، سازی شبیه به زیتر مقدور بود.باری، شرایط از ایندست که شعر را با بیان یک مردم واحد ممثل میکرد، یکسره از تمدن مدرن رخت بر بسته بود. تمدن مدرن حتی خود را با ویژگیهایی درست به عکس این روال تعریف میکرد. روح تحلیلگر مدرنی که عقل را از اسطوره، و تاریخ را از قصه مجزا میساخت، بیانگر جهانی بود که در آن نقشها از یکدیگر مجزا بود، مبنای حکومت، نه دیگر حق الهی، بلکه ناشی از ملزومات عقلانی مدیریت بر نفوس بود.
در چنین جهانی نیروهای صنعت، طبیعت را از نمفها و فانها زدودهاند و قوانین حاکم بر ارزش تجاری، دیگر ارزشها را در سطح رفتارهایی فردی تنزل دادهاند؛ هنر به درد آن میخورد تا هنردوستان را سر ذوق بیاورد و دیگر به کار جشنهای زندگی جمعی نمیآید؛ و اینجاست که در آیین تمایلی پدید میآید تا خود را در اندرون دلها پنهان سازد. مرکز ثقل این جهان خاص بیشتر در شمال واقع بود، جایی که شرایط اقلیمی، به کنج خانه خزیدن و تأسیس زندگی خصوصی را چنان جالب میساخت که همین بس تا آدمها با طیبخاطر به تقبیح زندگی عمومی بپردازند.
بصیرت عصر رمانتیک از این امر ناشی بود که شعر «بدوی» کهن، آن شعر باستانی زیبای مبتنی بر شاعرانگی حیات، از اینرو دیگر از محالات است که نثر علایق مادی، مدیریت اجرایی و تفکر علمی، عقد دیرپای شعر، اسطوره و زندگی جمعی را فسخ کرده است. آنها همرای با هگل بر این نظر بودند که هنر و شعر بهمنزله فرمهای بیانی زندگی جمعی، اموری مربوط به گذشتهاند. همرای با شیلر و مادام دواستال اعلام میکردند که شعر آتی یا ادبیات جدید از مبدأ رجعت خیالبافانه تا مقصد مادیت از دسترفته، مسیری عکسی را بپیماید، ادبیات جدید باید طلایهدار خیزشی باشد که بر آن است تا ثوابت بوطیقایی کهن را در مسیر تفکراتی مستحیل کند که در عزلت خود فرو میرود و قلمروی خاص خود را کشف میکند و بر این مبنا در نبرد ایدهها مشارکت میجوید.
دستکم این فهمی است که مادام دواستال از دمکراسی ادبی جدید به دست میدهد: قلمرو برگزیده ادبیات خود ماحصل تأمل در حیات درونگرایی است که اگر اینک تعمیق و تعمیم مییابد، از اینرو است که دیگر از بین ابنای بشر به عناصری از رجال والامقام محدود نمیشود.
علاوه بر این ادبیات قلمرو برگزیده خود را در حیطه ایدههایی انتزاعی خواهد یافت که بهزعم معاصران، ارتقای آن، آینده همگان را متأثر خواهد کرد.این تجویز مندرج در همان مقالهای بود که در سال ١٨٠٠، کلمه «ادبیات» را باب کرد. با اینهمه ادبیات آینده موید چنین تجویزی نبود.
پینوشت:
١. ادعای بحثبرانگیز جامباتیستا ویکو، مورخ ایتالیایی در کتاب «علم جدید» حول این فرضیه بود که در سیر تاریخ بشر پیوسته نیروهای عاطفی و شاعرانه خود را از دست داده است و در عوض نیروی تعقل قوام بیشتری یافته است. از اینرو طبق نظر ویکو، هومر چیزی را به قالب شعر بیان نمیکرده، بلکه تلقی او از جهان پیرامونش چنان شاعرانه و عاطفی بوده است که حتی خشونت و سبعیت جنگ و مصائب تاریخ را هم با میانجی عواطفش درک میکرده است. جامباتیستا ویکو، که بعدها به نظریهپرداز مدرنیستهایی مثل ویلیام باتلر ییتس، تی اس الیوت و جیمز جویس بدل شد، در عرصه آفرینش هنری به ایده پیشرفت قائل نبود. بهزعم او، عقلانیشدن زندگی مدرن لزوما به پیشرفت یا ترقی آثار هنری یا فرهنگی نمیانجامید.
شرق