این مقاله را به اشتراک بگذارید
قریب به یک دهه پیش از این به ابتکار مجله ارزنده آزما جلساتی برای بررسی و تحلیل ترجمه ادبی در ایران برگزار شد. در این نشست چهره های نامداری از میان نویسندگان و مترجمان حضور داشتند و بحث های ارزنده ای نیز شکل گرفت که هنوز خواندنی و کارآمد هستند. به همین سبب این نشست ها را برای استفاده خوانندگان مد و مه باز نشر می کنیم. امید آنکه مورد استفاده واقع شود . با تشکر از مجله آزما برای پیشرو بودن در ارائه چنین مباحثی در آن ایام.
چرا ادبیات آمریکای لاتین
عبدالله کوثری در پنجمین جلسه عصر ترجمه سخنان خود را با تشکر از مجله آزما برای تدارک این جلسات شروع کرد و گفت این که چرا ادبیات آمریکای لاتین را انتخاب کردهام دلیلش برای خودم روشن است چون من ادبیات جهان را به جرأت میتوانم بگویم که مطالعه کردهام اما این که چرا ادبیات آمریکای لاتین را انتخاب کردهام علتش این است که ادبیات آمریکای لاتین ادبیات عظیم و گیرایی است. من این شانس را داشتم که از سالهای دبیرستان ادبیات فارسی و ادبیات جهان را از طریق ترجمه مطالعه کردم و به طور سمبلیک بگویم وقتی ده ساله بودم یک دستم حافظ بود و یک دستم ویکتورهوگو. بنابراین وقتی زبان را تا حدی یاد گرفتم که بخواهم کار کنم چون با نوشتن بیگانه نبودم و از ۱۵ سالگی شعر میگویم و از ۱۷ – ۱۸ ساله گی هم شعرهایم چاپ میشد. با اشتیاق ترجمه را شروع کردم. آن زمان به خاطر مطالعه متون متعددتر ترجمه شده میدانستم ترجمه چیست و ترجمه را میشناختم. زمانی که ترجمههای کسانی که من هنوز و همیشه مدیون آنها بودم و هستم، استادانی مثل آقای سید حسینی، مثل ابوالحسن نجفی، آقای دریابندری و… و از طریق این عزیزان ترجمه خوب را از بد شناخته بودم. و بنابراین وقتی ترجمه را شروع کردم مشکلی نداشتم البته ترجمه اول من ترجمه یک کار زشت بود. به هرکس دادم که مطالعه کند گفت ترجمه خوبی است. و این برایم عجیب نبود چون با نوشتن بیگانه نبودم. بعد با ترجمه آقای رئیس جمهور جذب ادبیات آمریکای لاتین شدم و بعد بورخس ترجمه شد، بعد مارکز و…
از نظر زبان مبداء من هم مثل اکثر افراد نسل خودم انگلیسی یاد گرفتم البته من در دانشکده اقتصاد خواندم اما عشق اصلی ام ادبیات بود و بیش از هر چیز ادبیات خواندم اما مسئلهای که داشتم این بود که همیشه ادبیات غیرانگلیسی بورخس برایم جذابتر بود مثلا ادبیات فرانسه برایم جذابتر بود ادبیات آمریکای لاتین برایم یک کشف عظیم بود و خیلی خودم را نزدیک میدیدم از نظر عاطفی و روحی. من قبلا فوئنتس را در چند کتاب سیاسی و اجتماعی اسمش را خوانده بودم، اما زمانی که «آئورا» به دستم رسید یک شبه خواندمش و صبح به ناشرش گفتم این کتاب مرا دیوانه کرده و جز این که ترجمهاش کنم هیچ راهی ندارم و از همان جا آغاز آشنایی عمیقتر شد. جدود سال ۶۳، ۶۴ و حدود بیست سال است که بخش عمده کارم را روی ادبیات آمریکای لاتین گذاشتم و خودم خیلی راضیام. در واقع هیچ رمان این ادبیات نبوده که من با منتهای عشق به سراغش نروم. اشاره فرمودند
درباره نویسندگانی که آثارشان را ترجمه کردهام. تازگیها هم که دوستان ملاحظه فرمودهاند که نویسنده قرن نوزده برزیل ماشادو بئاسیس معرفی کردهام و خوشحالم چون جا داشت این نویسنده معرفی بشود.
به هر حال من فکر میکنم ادبیات آمریکای لاتین یک کشف دوباره جهان ادبیات و رمان بوده و این را از روی نوشتهها میتوانم بگویم که در دهه ۶۰ و ۷۰ وضع رمان در اروپا و آمریکای شمالی به آنجا رسیده بود که بسیاری از مرگ رمان صحبت میکردند. اما با کارهای مارکز و سایر نویسندگان دوره شکوفایی اهل کتاب به این باور رسیدند که نه، رمان دوباره متولد شده است.
نجمه شبیری: انتقال حس اثر مهمترین وجه ترجمه است
دکتر نجمه شبیری سخنران دیگر جلسه بود که در مورد ترجمه خوب و بد گفت من ذبیح الله منصوری را به عنوان یک نویسنده خلاق قبول دارم ولی در مورد ترجمه، یک خوب به نظر من ترجمهای است که بتواند فضای کار را در بیاورد و وقتی کتاب تمام شد بشود حس کرد که این متن یک متن ژاپنی بود یا هندی. اصلا درست نیست که وقتی شکسپیر میخوانی احساس کنی که در بولونیا هستی. شکسپیر در همان زندگی انگلیسی با زبان سرد انگلیسیها معنی دارد و اصلا نمیتوان گارسیا مارکز را خواند و حس کرد که او خیلی شیک و تروتیز نشسته و داستان مینویسد، نه وقتی مارکز میخوانی باید حس کنی که بدبختی از سر و روی او میریزد و من به عنوان یک خواننده آشنا با مسایل ادبی به آن احترام میگذارم. برخی از کتابهای ترجمهای که دیدم بخصوص در نمایشگاه امسال مثلا کتاب کسی به سرهنگ نامه نمینویسد اسم کتاب هنوز دارد مرا اذیت میکند. حس میکنم به مارکزی که متعلق به اسپانیایی زبان هاست توهین شده. مارکز میگوید این سرهنگ کسی را ندارد که به او نامه بنویسد. یعنی این حرف بار نوستالژیک دارد. جای نثر نوستالژیک، کشدار و خاص مارکز در این کتاب در ترجمه با جملههای کوتاه، نقطه سر خط و روایی عوض شده و این حس نوستالژیک در هیچ جای اثر نیست. واقعآ باید به این نوع ترجمهها هم از جهت نقد و ذکر نکات منفی هم پرداخت. در این کتاب سرهنگی تصویر میشود که فقیر و بدبخت است. حتی در قوطی قهوهاش را که باز میکند با آن صدای خراشیدن خشک که انگار هیچ چیز در آن نیست این بدبختی نشان داده میشود مثل همه افسرانی که در کشورهای جهان سوم در جنگ میمیرند و هیچ اسمی هم از آنها نمیماند. این فضای جهان سومی برای ما بیگانه نیست من وقتی مارکز میخوانم این را حس میکنم. من آن را میفهمم ولی در این ترجمه انگار این وقایع در آلمان یا انگلستان اتفاق افتاده حتی اگر ترجمه کلمه به کلمه هم درست باشد این حالت نوستالژیک در آن وجود ندارد. مثلا «دست شما درد نکند» فاسی را به هر زبانی میشود ترجمه کرد ولی مفهوم آن را نمیشود رساند. من یک بار در اسپانیا به کارگری برخوردم که برای چند ایرانی کار میکرد و به من گفت چرا این همشهریهای تو دایمآ حال دست من را میپرسند، دست من سالم است!
این ترجمه، ترجه بدی است اما ترجمهای که برای آن زحمت کشیده شود و به خصوص در زبانی مثل اسپانیایی که به نظر من زبان حجم داری است. به نظر من اسپانیایی خطی جلو نمیرود بلکه حجمی جلو میرود وقتی من یک اثر را به اسپانیایی میخوانم آن را فقط نمیخوانم بلکه حجم اثر مرا با خودش میکشد و میبرد. ادبیات آمریکای لاتین پیش از آن که بخواهد دردش را بگوید با چنگ و دندان خودش را به تو آویزان میکند، این حالت در زبان ادبیات آمریکای لاتین هست. و ترجمه از این زبان بسیر دشوار است چون مترجم وقتی دارد کار میکند یک جور حس خفهگی پیدا میکند. در مورد یوسا چون نویسندهای است که خود منتقدینش میگویند اگر یوسا بخواهد در مورد خودش بنویسد نمیتواند خودش را تکرار کند. به خاطر بار ذهنی که دارد. گذشته از وجوه بسیار خاصی که در زندگی آمریکای لاتینیها وجود دارد. در زندگی یوسا نقش اساسی داشته و تا ده ساله گی بدون پدر بزرگ شده و در ده ساله گی یک باره به او میگویند این پدر توست و این شوک در آثار یوسا و شکلگیری شخصیت او بسیار مؤثر بوده و این حسی است که من آن را در کتاب سور بز و پاییز پدر سالار میبینم و مسئله دیگری که میخواستم بگویم سیکل مکرر دیکتاتورهای متعدد آمریکای لاتین است که تأثیر بسیاری در نگاه آنها به رمان دارد.
چون اهالی آمریکای لاتین زیر دست و پای زندگی له شدهاند. در این جا این چند نکته به نظر میرسد. که میخواهم بگویم اگر کلیت ترجمه ایشان را به طور کلی ارزیابی کنیم. کار بسیار خوب است. من ترجمه ایشان را خواندم به آمریکای لاتین رفتم و نه مثلا انگلستان، فضای اثر حفظ شده و این همان حسی بود که وقتی ترجمههای آقای میرعلایی از بورخس را خواندم پیدا کردم.
زبان اسپانیایی خیلی زنده است، برگردان یک کار کلمبیایی به زبان انگلیسی مثلا یعنی این که بوئندیارا به قالب هملت ببرید این کار مشکل است. مترجم انگلیسی یک اثر آمریکای لاتینی یا اسپانیایی را ترجمه میکند به خاطر آن درون سرد و با اتیکتش از حس درونی اثر کم میکند و وقتی مترجم ایرانی این اثر را از متن انگلیسی ترجمه میکند اگر از او ایراد بگیریم بسیار بی انصافی است.
سئوال من این است که این چند نکته مورد نظر آیا در انگلیسی هم همین طور آمده یا نه چون در اسپانیایی فرق دارد.
پرسش و پاسخ با کوثری
عبدالله کوثری در قسمت پرسش و پاسخ شرکت کرد و گفت : باید بگویم و ترجمهای و به خصوص ترجمه ادبیات آمریکای لاتین در انگلیسی مترجمان قابل اعتمادی هستند و خیلی تخصصی کار کردهاند یعنی در مورد خود یوسا شاید قریب ۲۱ سال خانم «الن لین» مترجم او بود که اکثر کارهایش را ترجمه میکرد.
مثلا خانمی که سالها مترجم فوئنتس بود، هیچ وقت یوسا ترجمه نکرده. در آن جا یک نوع تقسیمبندی هست و این مترجمین اکثرآ استاد دانشگاه هستند در رشته اسپانیایی یا ادبیات آمریکای لاتین اما بدیهی است که هر زبانی یک طیف معنایی دارد و اتفاقآ این طیف معنایی است که جای بازیهای مترجم است من مترجم فارسی هم برای خودم مَنِشی دارم. به نظر من مترجم یک فیلتر منفعل نیست شخصیت مترجم و مجموعه واژگانی که دارد و حتی سلیقه واژگانی وقتی که ترجمه از انگلیسی میکنم ده بار لغاتش را در فرهنگ کمبریج چک نمیکنم. نه آن طیف معنایی و حسی که مترجم میگیرد در ترجمه کمک میکند چنین صفحهای است چنین حرف هایی رد و بدل میشود آن که میگوید فلان شخصیت را دارد این واژگان در دهان این آدم خاص میگذارم که با آدم دیگر و واژگان او فرق دارد. در ادبیات ما روی طیفها بیشتر مانور میکنیم و نه معناهای خیلی دقیق چون زبان، زبان حس است.
به نظر من در ادبیات این که چه میگوید مهم است ولی گاهی چگونه میگوید مهمتر است، کاملا طبیعی است که بخشی از این تفاوتها بر پایه همین حس مقداری در زبان انگلیسی و براساس منش آن مترجم انگلیسی زبان اتفاق افتاده و مقداری هم توسط من. اینها حتمآ یک مقداری ما را از آن اصل اصل اثر دور میکند ولی یک اتفاقی که افتاده این است، این اثر دیگر سور بز فارسی است. اگر کسی از این سور بز راضی شد میتوان گفت مترجم کارش را خوب انجام داده. من یقین دارم این ترجمه را اگر آقای دکتر پژمان انجام میدادند با این متفاوت بود. چون منش و نگاه من با ایشان فرق دارد. مثلا چون من شاعر بودهام طبعآ نگاهم به واژگان شاعرانهتر است و این در کار من منعکس میشود. من معتقدم طیف معنایی هر مترجم با دیگری فرق میکند و این مسلمآ در ترجمه انگلیسی هم بوده. فقط میتوان امیدوار بود که مترجمین انگلیسی که ما از کارهای آنها ترجمه میکنیم. تا همین حد لغزش داشته باشند.
گیتا گرکانی مترجم کتاب خدای چیزهای کوچک نخستین سئوال را پرسید که: شما راجع به گزینش طیف معنایی خاص یک مترجم گفتید که بسیار صحیح است اما مرز بین این انتخاب و هر چه که نویسندهاش میخواهد بنویسد کجاست؟
کوثری گفت: نمیتوان به صورت عینی آن را نوشت. من فکر میکنم مترجم به صورت فعال عمل میکند. نمیتوان از مترجم به عنوان یک انسان آن هم انسانی که خودش یک منش و سلیقه ادبی دارد و بخصوص من خیلی تأکید میکنم روی دانش فارسی مترجم. مترجم ادبی بهتر است خودش هم اهل ادبیات باشد و حداقل ادبیات جهان یا ادبیات کشورش را بشناسد حتی اگر اثر ادبی تولید نمیکند. پس وقتی تعریف مترجم را چنین ارائه میکنیم و برای یک مترجم اینقدر احترام قائلیم طبیعی است که به او اجازه بدهیم کمی هم سلیقهاش را در مسیر پیشرفت متن اثری که به دست خواننده فارسی زبان میدهد اعمال کند. سئوال دیگر این بود که جملات سخت گاه توسط مترجم اصلا حذف میشود چرا؟ کوثری گفت: فقط در این مورد باید امیدوار باشیم که مترجم صاحب صلاحیت برود به سمت متن. من هیچ وقت براساس تئوریهای ترجمه دست به ترجمه نزدهام و واقعیت این است که هیچ مترجمی هم با تئوری ترجمه نمیکند من ترجمه ادبی را نوعی ارتباط برقرار کردن با متن میدانم. و تلاش برای اینها دیگران هم در این ارتباط شریک بشوند آن هم از طریق ترجمه درست و انتقال حسی اثر. ما باید امیدوار باشیم عبدالله کوثری درست عمل کند و منصف باشد آنقدر که اگر نمیداند بپرسد و از آن مهمتر این که وقتی به سراغ یوسا برود که واقعآ یوسا را بشناسد. مادر ترجمه واقعآ مشکلمان این نیست که مترجم انگلیسی یا فرانسه بلد نیست و ترجمه میکند، بلکه بسیاری از مشکلات ما از این جا برمیآید که مترجمان ما سواد ندارند، یعنی آدم هایی نیستند که ادبیات را درست خوانده باشند. ترجمه میکنند چون یک طریق شهرت است یا شیوه پول در آوردن و… من چند اثر را مقابله کردهام و به صراحت فهمیدهام اشتباه ترجمه آنها به خاطر نفهمیدن جمله نیست بلکه به خاطر نداشتن سواد است کسی که هنوز نمیداند ما دو تا الکساندر دوما داشتهایم را باید چه کارش کرد؟ وقتی کسی به اسمی برخورد که آن را نمیفهمد باید بپرسد، نه این که اسم یکی از اساطیر ینونان را با نام یک میوه اشتباه بگیرد و به نظر من جلوی این مسایل را ناشر باید بگیرد. من مترجم نه وسیلهای دارم و نه حق این را که جلوی کسی را که این گونه با بی سوادی ترجمه میکند بگیرم و ناشر اگر خودش یا ویراستاران دست اندرکاران مؤسسه انتشاراتیاش آثار ترجمه را درست مقابله کند و هر ترجمهای را چاپ نکند و میتواند کمک کند. ما مشکل ناشر داریم. این کتابها را ناشر منتشر میکند و وظیفه دارد فرد صلاحیت داری را وادار به گزینش و سنجش آثار کند و این کار را تعداد کمی میکند.
در تأیید صحبتهای کوثری، دکتر پژمان اضافه کرد ترجمه غلط را ویراستار چه طور تا چه حد میتواند درست کند؟
کوثری پاسخ داد. من معتقدم اثر ادبی را نباید ویراستاری کرد. مترجم یا هشتاد درصد کارش را خوب انجام داده یا نداده، حتی مترجمی که ۵۰ درصد کارش را درست انجام داده قابل قبول نیست. متن ادبی را نمیتوان ویرایش کرد. مسئله ما در ترجمه، مسئله فقدان فرهیختگی است، فرهیختگی ربطی به سواد ندارد. وقتی در برابر یک واژه جدی ولی اروتیک یک واژه بسیار مبتذل میگذارند این مربوط به سواد نیست، فقدان سلیقه فاخر و فرهیخته گی است. هیچ دستگاهی نباید به وجود بیاید و باید این را فقط از ناشران خواست.
به خصوص که مترجم ایرانی از تماس با نویسنده هم محروم است. مترجم سایر زبانها دست کم سالی دو باری میتواند نویسنده را ببیند و اشکالاتش را بپرسد. اینجا که این امکان نیست حالا یوسا آدم فرهیختهای است هر وقت من ایمیلی فرستادهام پاسخ داده ولی فوئنتس فقط یک بار پاسخ داد که کتابها و نامه هایت رسیده ولی من خیلی گرفتارم نمیتوانم جواب بدهم، من با سئوالی که درباره متن این نویسنده دارم چه کنم؟ و اینها مشکلاتی هست که ریسک کار را بالا میبرد. هیچ نوشتهای به مرز کمال نمیرسد. من اگر همین کتاب را سه سال دیگر ترجمه میکردم حتمآ ترجمهام با ترجمه حالا خیلی فرق میکرد ولی این نکته را خیلی فروتنانه میگویم. این ترجمه یک پیشنهاد است، کس دیگری اگر پیشنهاد دیگری ارائه کند.
گرکانی گفت: متن دشوار را اگر با رعایت سبک جلوی خواننده بگذاریم تکلیف خواننده روشن است ولی در ترجمه اگر متن تبدیل به متن روانی بشود خواننده بهتر میفهمد و میپذیرد معتقد است آن مترجمی که سبک را حفظ کرده متن را نفهمیده نظر شما چیست؟
کوثری در پاسخ گفت: بسیاری از من میپرسند فلان اثر را که ترجمه کردی زبان اثر را چگونه پیدا کردی و من میگویم من هیچ تلاشی برای پیدا کردن زبان اثر نمیکنم زبان سور بز در داخل دیالوگها و متن کتاب است و زبان گفتگو در کاتدرال هم داخل متن خودش، من سعی کردم مطابق حسی که آن زبان به من داده ترجمه کنم. فقط سعی کردم سزاوار خودش آن را به فارسی برگردانم. مترجم اگر مترجم خوبی باشد نمیتواند متن مشکلی را ساده کند و برعکس، مگر بخواهد اقتباس کند، در ادبیات چگونه گفتن مهمتر است حرفهای حافظ را همه شعرا گفتهاند اما چگونه گفتن، حافظ را حافظ میکند. مگر تعمدی باشد برای ساده کردن متن.
سبک در میان چگونه گفتن نهفته است ما وقتی اثری را میخوانیم چارچوبی به دست میآوریم و در جزء جزء کتاب هم آن چه باید اتفاق بیفتد میافتد و این همان سبک است، برای همین است که چهار کتاب از یک نویسنده با هم فرق میکند این جاست که میفهمیم مترجم خودش را به نویسنده تحمیل نکرده است. با اشاره دکتر پژمان بر لزوم ذکر این نکته توسط مترجم در مقدمه کتاب که آیا ترجمهاش یک ترجمه آکادمیک است و یا لفظ به لفظ، یا یک ترجمه خوانندهمدار او مثالی در مورد ترجمه دن آرام شاملو و ذکر این نکته در ابتدا باعث شد که کوثری در پاسخ به این سئوال در مورد انگیزه مترجم از ترجمه هم توضیحاتی بدهد وی گفت یک وقت انگیزه یک مترجم از ترجمه یک اثر مثل شاملو در مورد دن آرام این است که به گفته خودش تواناییهای زبان محاوره فارسی را نشان بدهد. وقتی انگیزه ترجمه این باشد حتمآ محور ترجمه با یک ترجمه لفظ، لفظ فرق میکند. ترجمه شاملو در شعر طوری بود که باید شعر را دوست میداشت که آن را ترجمه میکرد ولی در داستانها غلبه با زبان شاملو بود تا حدی که داستان یکی از آن کتابهای گراهام گرین را عوض کرد ولی گفت که چه کرده.
شهرام اقبال زاده، جواد ذوالفقاری، سعید آذین و فانوس بهادروند به ترتیب سئوالات خود را مطرح کردند و عبدالله کوثری نیز به این سئوالات پاسخ داد.
یوسا و عبدالله کوثری
به روایت محمد قاسم زاده
عبدالله کوثری متولد ۱۳۲۵ همدان است. او قبل از پرداختن به کار ترجمه به عنوان شاعر وارد جامعه ادبی شد و در مجله خوشه به مدیریت احمد شاملو اشعارش چاپ شد و از جمله شاعران شرکت کننده در شبهای شعر خوشه بود. تسلط او را به زبان فارسی از اشعارش میتوان دریافت و بعد از ترجمه هایش او با این که از زبان انگلیسی ترجمه میکند اما برای معرفی نویسندگان آمریکای لاتین به مخاطبان ایرانی کوشش بسیار کرده و تاکنون چهار کتاب از یوسا ترجمه کرده است. (گفتگو در کاتدرال – جنگ آخر الزمان – مرگ در آند و سور بز) بارگاس یوسا چند سالی از مترجم ایرانی آثارش بزرگتر است او متولد ۱۹۳۶ است و در پرو به دنیا آمده از نویسندگان فرهیخته آمریکای لاتین است. در آنجا کمتر نویسندهای را میبینیم که ادبیات جهان را دور نزده باشد. معرف یوسا به جهان ادبیات یک شاعر بزرگ آمریکای لاتین بود «پابلو نرودا» وقتی در جوانی شروع به نوشتن کرد نرودا گفت یوسا آینده ادبیات آمریکای لاتین است. نرودا این نتیجه را از مطالعه تحقیق کوتاه او درباره صد سال تنهایی با عنوان «تاریخ خدا کشی» دریافت. یوسا در ابتدا به ادبیات اگزیستانسیالیستی روی آورد و برخی از آثاری که با دیگر آثارش تفاوت دارد نشانه گرایش یوسا به ادبیاتی است که در آن سالها در جهان علاقهمندان زیادی داشت. منشأ این نگرش ادبیات فرانسه و به خصوص ژان پل سارتر بود که تعهد اجتماعی را برای نویسنده و نه شاعر – سرلوحه کارش قرار داد. یوسا بعدها آرام آرام از این نوع ادبیات فاصله گرفت و خالق ادبیاتی شد که خاص خود اوست شاید بشود گفت که یوسا یکی از شجاعترین نویسندگان آمریکای لاتین است. در جامعهای که چپ گرایی و حتی چپ زدگی مد روز بود و هر نویسندهای که میخواست اعتباری کسب کند به چپ میپیچید. یوسا در برابر این عقیده ایستاد بدون این که ارزشهای انسانی را فراموش کند.
آزما