این مقاله را به اشتراک بگذارید
«سکوت» من برنامهریزی شده نبود
آرزو یزدانی
در یک سن و دوره ای همانطور که در تاریخ هم روایت هست انسان گاهی بعد از فهمیدن رنج هستی و رازهای آن به گوشه ای می رود و سکوت پیشه می کند
من هنگام نوشتن به اینکه برای مردم قابل خواندن باشد خیلی فکر نمیکنم مثلا خوانش این منظومه راحت نیست و بعید است که مردم این را تا آخر بخوانند و کار سختی است
احمد محمود و ساعدی و صادق چوبک نویسندگان برجستهای هستند اما چه کسانی آنها را میشناسند؟
اگر همه چیز سر جایش باشد هنر به وجود نمی آید هنر خلاقیتی است در مقابل نقص خلقت اما این به این معنی نیست که دیکتاتوری باشد خوب است
آن هنر مند است که بیشتر ظرفیت ندارد در جامعه خلاقیت داشته باشد.خود این هستی آنقدر نقص دارد، آنقدر مشکل دارد که بستگی به هنرمند دارد که چقدر کیهانی فکر کند
به نظر من خیلی فاجعه بزرگی است ودر کشور های عقب مانده دیگر خیلی فاجعه است که ما بگوییم پس فشار را بیشتر کنیم تا هنرهای بیشتری خلق کنیم .اصلا چنین چیزی نیست.
پدرم خودش حرفی نداشت اما فضا به گونه ای بود که افکار عمومی اجازه نمی داد من ترانه بخوانم وگرنه من در ۱۸ سالگی قرار بود خواننده شوم.
برای من ایده آل ترین حالت این است که یک جای خلوت و آرامی داشته باشم ونور و سایه و موسیقی باشد و هیچ کاری با جهان نداشته باشم
شمس لنگرودیاین روزها بیشتربه خاطربازی در فیلم «احتمال باران اسیدی» مورد توجه منتقدین و مخاطبین قرار گرفته و خودش هم با وجود تفاوت سینما با دنیای شاعرانه اش ازاین تجربهها بسیار راضی است. اصولا هم به کارگیری مدیومهای متفاوت و تجربه آن توسط هنرمند با توجه به شرایط زیست و هجوم رسانههای مختلف روشی اجتناب ناپذیر است اما مااینجا بیش از سینما باز دوباره سراغ شمس لنگرودی شاعر رفتهایم تا به بهانه کتاب «منظومه بازگشت و اشعار دیگر» که نوعی اتوبیوگرافی شاعرانه است و اسطورهها در آن به شکل امروزی کاملا نمود دارند و میتوان گفت از جمله آثاریاست که میتواند الهام بخش اشعار دیگر باشد، با اوگفتوگویی داشته باشیم.
به همین گونه شعر مینویسم/مدادم را در دست میگیرم و مینویسم باران/دیگر پروانه وباد خود میدانند پاییز است یا بهار
این شعر از «در مهتابی دنیا» شاید گویا ترین توضیح دربارهاین شاعر باشد که مرا به یاداین بیت شعر حافظ میاندازد:
در نظربازی ما بی خبران حیرانند /من چنینم که نمودم دگرایشان دانند.
منظومه بازگشت نوعی اتوبیوگرافی است از کسی که سالهای میانسالیاش را میگذراند و این سالها برایش ادامه دار به نظر میرسد.انگار کسی از تولد تا جوانی را نوشته و از یک قسمتی به بعد، به نظر میرسد نویسنده در سالهای جوانی مانده و دیگرسن اودر آن محسوس نیست …
بله درست است وعلتش را هم نمیدانم، شاید به نوعی ترس از پذیرش پیری باشد.آقای دولت آبادی یک تعریف بسیار عالی از پیری دارد میگوید پیری یعنی بی آیندگی.منظومه داشت به اتمام میرسید که من متوجه شدم اصلا به سمت پیری نرفتهام و آن را باایهام وکنایهای مانند برف نشان دادهام و اصلا از خود پیری صحبت نکردهام .
در جایی از شعر میگویید:« اسب دانای بزرگ بود که همیشه سکوت میکرد،اینجا مرا یاد باکسر، اسب کتاب قلعه حیوانات جورج اورول انداخت که نهایتا شاید سکوتش باعث شد به سلاخ سپرده شود» ارتباط این شعر با شما چه بوده است؟
اسب در اسطوره دانای بزرگ شناخته میشود و آن موقع در ناخودآگاه من بوده است. وقتی مینوشتم متوجه نبودم و وقتی دوباره خواندمش دیدم که اشاره به اسطوره است ودر هنگام نگارش آن به قلعه حیوانات توجهی نداشتم.
شما دراین مجموعه بیش از ۱۰ بار کلمه سکوت را به کار بردیدو درجایی هم کنایه به سکوت داشتید«و صدای مادر را بیآنکه لب از لب بگشاید ،اوهمیشه بیسخن از رنجها حرف میزد» « سکوت بچه غول خواب زدهای است» « برگهای زرد لرزان در سکوت دست نسیم را میخوانند»…رازاین سکوت چیست ؟
در یک سن و دورهای همانطور که در تاریخ هم روایت هست انسان گاهی بعد از فهمیدن رنج هستی و رازهای آن به گوشهای میرود و سکوت پیشه میکند.این سکوت هم شاید کنایه از همان دانستگی و لب فروبستن داشته باشد.در شعرمناینها همه اتفاق اند واین برای من حالت شهودی دارد یعنی برنامه ریزی شده نبوده است .
تا چه حد ممیزی اثر روی کار شما تاثیر داشته یا اینکه خودتان را مجبور به تغییر در شعر کردهاید که با ممیزی دچار مشکل نشوید؟
من هنگام نوشتن بهاینکه برای مردم قابل خواندن باشد خیلی فکر نمیکنم مثلا خوانشاین منظومه راحت نیست و بعید است که مردماین را تا آخر بخوانند و کار سختی است .من اگر میخواستم بهاین موضوع توجه کنم اصلااین مجموعه را چاپ نمیکردم اما اینکه سانسور چقدر نقش دارد، سانسور به دو نوع عمل میکند؛ یکیاینکه کتاب را میدهی و سانسور میکنند و دوماینکه در افکار وزندگی شما به مرور تاثیر میگذارد.یعنی ساختاری در ذهن ودرک و دید شما به وجود میآورد که شما خودتان هم خیلی متوجه نیستید چه اتفاقی افتاده است. حتما تاثیر گذاشته اما چقدرش را من نمیدانم . یعنی شاید اگر مثلا یک فضای دیگری بود و به دوره جوانی میرسیدم مسائل اروتیک را هم مطرح میکردم.من نمیدانم شاید نوع زندگی باعث شد که ناخودآگاه به آن سمت نرفتم. آن نقش پنهانش در ما تاثیر بیشتری دارد تا آن قسمت از نقش آشکارش.
یعنی خودمان تبدیل به سانسورچیهایی بالفعل شدهایم ؟
بله به خودی خوداینطور میشود. مثلا وقتی یک بچه در خانه یک مدل رفتاری دارد و در مدرسه جور دیگر یعنی در جاهای مختلف خودش را سانسورهای مختلف میکند.حالا چه بهطور آگاهانه و چه نا آگاهانه .
به نظر شما فشار و شرایط بد اجتماعی باعث میشود یک هنرمند شکوفا شود؟ برای مثال پرفورمنس آرت که خیلی موقعها به عنوان هنری اجتماعی و اعتراضی به کار میرود شاید در کشوری مانند سوئد که سیستم حکومتیاش برای مردم مطلوب است پویا و موفق نباشد. حتی من از هنرمندی شنیدم که میگفت شرایط بد اقتصادی و بحران اتحادیه اروپا باعث میشوداین هنر در آن منطقه پیشرفت کند، نظر شما چیست؟
این درکی غلط از یک سخن درست است بهاین معنا که هنر نتیجه نقص و نا مطلوب بودن وضعیت است. اگر همه چیز سر جایش باشد هنر به وجود نمیآید هنر خلاقیتی است در مقابل نقص خلقت امااین بهاین معنی نیست که دیکتاتوری باشد خوب است. دیکتاتوری نابود کننده هنر است واین بهاین معنی نیست که آزادی بد است. آن هنر مند است که بیشتر ظرفیت ندارد در جامعه خلاقیت داشته باشد.خوداین هستی آنقدر نقص دارد، آنقدر مشکل دارد که بستگی به هنرمند دارد که چگونه فکر کند وگرنه جیم جارموش چرا با مشکل مواجه نیست و هنوز کارهای خلاقانه به وجود میآورد یا روبرت برسون ، آنها هم همه درجوامع آزاد بوده اند یا همه موسیقیدانان و نویسندگان بزرگ آمریکا و اروپا .
کیفیت یک اثر در چنین شرایطی بهچه چیزی بستگی دارد؟
این مضوع به کیفیت و درک هنرمند از هستی بستگی دارد اینکه مشغله هنرمند چه باشد. دوباره تکرار میکنم که هنر نتیجه نقص خلقت است امااین دریافت غلط را رایج کردن که پس هرچه فشار بیشتر باشد بهتر است و
به نظر من خیلی فاجعه بزرگی است. ودر کشورهای عقبمانده دیگر خیلی فاجعه است که ما بگوییم پس فشار را بیشتر کنیم تا هنرهای بیشتری خلق کنیم .اصلا چنین چیزی نیست.به نظر شما افغانستان هنرمندان بیشتر و بزرگتری دارد یا فرانسه؟
صد درصد فرانسه…
درست است. شما هیچ کشور عقب ماندهای ندارید که هنرمند بزرگ خلق کنددر تمام اروپای شرقی در تمام مدتی که شوروی بود هیچ هنرمند بزرگی خلق نشد. در حالی که همه آنها یک ذره قبل از انقلاب شوروی وجود داشتند .چخوف بود داستایوفسکی ،مایاکوفسکی و تولستوی بودند، آنها چه شدند؟این برداشت بسیار غلطو ضربه زنندهای است که فشار باعث شکوفایی هنر میشود.
شما هم در سینما و هم در موسیقی فعالیت داشتهاید، آخرین کاری که انجام دادید چه بوده است؟
آخرین اثر سینمایی من ،فیلمی است به نام«احتمال باران اسیدی» با جوانی به نام بهتاش صنیعیها.
تجربه کار شما در بازیگری تا چه حد کنجکاوی برای دسترسی به ابزار ارتباطی متفاوت در دنیای هنر بوده و تا چه حد عشق و علاقه به بازیگری ؟ اساسا آیا شما خودتان را بازیگر میدانید؟
بهتر استاینگونه بگویم که همه کارهای هنری من برای خودم است. برای تسکین روح خودم وبرای آرامش خودم است. هرگز کاری را برای دیگری نمیکنم مثلا شعر نمیگویم که دیگری بخواند شعر مینویسم وقتی تصحیح میکنم وشکیل میشود و خوشم میآید چاپ میکنم که دیگری هم بخواند. فیلم هم برای تسکین خودم بازی کرده ام. آواز هم که میخوانم همینطور است. به سینما و تئاتر از نوجوانی علاقه داشتم.
شما فرزند یک روحانی بودید،این موضوع باعث شد که آن موقع به دنبال بازیگری در سینما یا تئاتر نروید؟
پدرم خودش حرفی نداشت اما فضا به گونهای بود که افکار عمومیاجازه نمیداد من ترانه بخوانم وگرنه من در ۱۸ سالگی قرار بود خواننده شوم حتی به رادیو هم نامه نوشته بودم وآنها هم تست گرفته بودند و گفته بودند که خیلی خوب است اما خودم دیدم برای پدرم درست نیست. چون آنموقع همهایران میگفتند پدر گلپایگانی روحانی است و او آواز میخواند واین برای خانواده ام خیلی بد میشد و من دوست نداشتم چنین چیزی پیش بیاید.درمورد سینما هم من در سنین ۲۶ – ۲۵سالگی دوره تئاتر دیده بودم نه برایاینکه میخواستم بازیگر بشوم بلکه برایاینکه ببینم اصلا داستانش چیست…بعدا که اوضاع و احوال عوض شد ودیدم فیلمیکه پیشنهاد شده خوب است رفتم و وارد بازیگری شدم. اولین کار هم که متاسفانه به آن اجازه اکران ندادند« فلامینگوی شماره ۱۳» بود. از آنجا به بعد خیلی خوشم آمد عرصه سینما عرصه دیگری است ، در شعر خیلی تنهایی زیاد است زیرا در شعر شما هم نویسنده کار هستید هم بازیگر و هم کارگردان شعر وهم فیلمبردار! این بعد از۳۰ ،۴۰ سال آدم را اذیت میکند. مخصوصا دراین طور کشورها. در سینما دیدم من یک نفر ازاین عناصر هستم و خیلی هم کیف میدهد! همه دست اندر کارند و از برآیند همهاین تلاشها یک مجموعه در میآید . سینما یک تنوع عجیبی در زندگی من بود برای همین الان بیشتر میل دارم در فیلم بازی کنم. پیشنهادهایی هم به من شد. اما من به دلایلی از آنها خوشم نیامد بعضیها فیلمنامه و بعضیها از دستمزد و بعضی دیگر از مدتش خوشم نیامد.این است که از کاری خوشم بیاید به طور مستمر و جدی پیگیری خواهم کرد.
امکان دارد مجددا یک مدیا و یک عرصه دیگر که تا کنون در آن قدم نگذاشتهاید را تجربه کنید؟
چون میدانم که آدمیمی میرد برایم مهم نیست که کسی چه میگوید، مهماین است که ببینم با کاری رضایت خاطر دارم یا نه.در حال حاضر هنر دیگری نیست که برایم آنقدر جذاب باشد که بروم دنبالش . اگر روزی پیش بیاید دنبالش میروم یک مدتی من گیتار میزدم و دستم آسیب دید و باعث شد ادامه ندهم اما خیلی میل داشتم که بتوانم ساز بزنم و بخوانم ،اما نشد.
شعری دارید که میگویید « بازگشتم از سفر ، سفر از من باز نمیگردد»من میخواهم که در مورد سفر و نقش سفر در زندگیتان بگویید اشعار شما جنبه شهودی قوی دارند، چقدراینموضوع از سیر آفاق متاثر است؟
یکی از غم انگیز ترین اتفاقات مدام زندگیام سفر است و به دلایل زیادی مجبور به سفرم.
چه جالب! من برعکس متوجه شده بودم…
همهاین اشتباه را میکنند برای منایدهآلترین حالتاین است که یک جای خلوت و آرامیداشته باشم ونور و سایه و موسیقی باشد و هیچ کاری با جهان نداشته باشم و به دلایل زیادی مجبور به سفرم از آمریکا برگشتهام و بلافاصله به چین رفته ام برای کنگره جهانی شعر،علاقهای ندارم اما کارماینگونه شده است و ظاهرا هم که بازنشستگی وجود ندارد.شما درست میگویید، اما من نگفتم که خوشیهایش از من بر نمیگردد.
فکر میکردم علاقه شدیدی به سفر دارید و خاطرات زیادی شما را در سفر نگه داشته است
فکرتان اشتباه نیست اما انواع و اقسام خاطرات است. یعنی خاطرات الزاما خاطرات شیرینی نبوده است اتفاقات غریب بوده و اتفاقات تازه و ذهن مرا مشغول کرده است .اساسا وقتی از سفر برمیگردماینگونه ام وقتی میخواهم به سفر بروم انگار درختی ام که میخواهد کنده شود.
تهران زندگی سخت نیست؟ دوست داریدبه لنگرود برگردید ؟
من اهل بازگشت نیستم من اهل نوستالژی نیستم واز گذشته گرایی در هیچ عرصهای خوشم نمیآید.این بهاین معنا نیست که از لنگرود خوشم نمیآید، خیلی هم خوشم میآید. گذشته اگر خوب بود که ترکش نمیکردیم.
قبل ازاینکه به تهران بیایید چقدر تصویری که در ذهن داشتید به تصویر اکنون نزدیک بود ؟ چقدر کسی کهاینجا نشسته به تجسم آن جوان لنگرودی نزدیک است؟
یک کتاب خاطراتی از من توسط نشر ثالث چاپ شده که آقای اکبریانی در قالب تاریخ شفاهیایران کار کرده است و چند جای دیگر که در آنها گفته ام وقتی بچه بودم دلم میخواست مسجد بزرگی بسازند و بالای آن با نور سبز بنویسند «شمس»این حس در من همیشه بوده است اسمش را نمیدانم حالا یک لغتی پیدا کنید.شایدعلتشاین بود که پدرم بزرگتر لنگرود بود ودر گیلان محبوب و من دلم میخواست مثل پدرم باشم.الان نمیدانم چه جایگاهی دارم و چه کسی هستم …اینها را من نمیدانم.
بیشتر توضیح میدهید؟
من اخیرا خیلی موسیقی خارجی گوش میکنم ازخوانندههای مورد علاقه ام کریس ریا است و ریچارز و… از دلی دلی خیلی خوشم نمیآید چندی پیش آهنگی انگلیسی شنیدم که خیلی خوشم آمد از خوانندهای به نام «مستررابس» رفتم و آن آهنگ راگوگل کردم ودیدم ۳۰۹ میلیون نفراین آهنگ را شنیده اند! درایران مجموعا ۸۰ میلیون جمعیت داریم ، مثلا شهرت و محبوبیت درایران تا کجاست ؟ متوجه عرض بنده هستید؟
بله ..
حالا هر علتی دارد زبان یا فرهنگ ماست یا چیز دیگری.یک مصاحبه خوانده بودم با آهنگساز بسیار عالی «ونجلیز» بهش گفته بودمند شما مشهور و محبوب هستید. چه احساسی دارید؟ گفته بود من فکر نمیکنم سیارههای دیگر من را بشناسند. آخراینها سقف ندارد، آدم نمیداند کجاست، نمیدانم منظورم چقدر گویاست.من حس میکنماین همه زحمتی که کشیدم برای چیزهایی که به دست آوردم ، آیااین ارزش را داشت؟
با توجه به افق دید وشرایط مختلف آدمهااین تعریف را متفاوت نمیبینید؟
بله ، همین وسط صحبتهایم گفتم دوست دارم یک جایی باشم آرام و خلوت با نور و موسیقی وگرنه ، چشم اندازم همین بود اما این یعنی چه ؟ روشن نیست. انسان دوست دارد برای زحمتی که میکشد همدلی بیشتری داشته باشد. آقای جابز ۳۲ ساله است و به خاطر امکانات و موقعیتی که دارد و حقش هم است شهرت بیشتری پیدا میکند. نویسندگانی در جهان شهرت دارند و حتی نوبل هم گرفته اند که انگشت کوچک «احمد محمود »و «ساعدی» نبوده اند ونیستند.من نمیدانم چگونه میشود نمیگویم حقاینها خورده شده یا آنها کلاهبرداری کرده اند. واقعیت است همان تصادفاتی که گفتم در زندگی وجود دارد. احمد محمود و ساعدی و صادق چوبک نویسندگان برجستهای هستند اما چه کسانی آنها را میشناسند؟ فروغ شاعری برجسته تر از بسیاری از شاعران شناخته شده دنیاست اما چند شب پیش که ترجمه سخنان آدونیس را میخواندم میگفت از شاعرانایران هیچ کدام را من نمیشناسم فقط خانمیبود که تصادف کرد و مرد، بد نبود!آیا جایگاه فروغاین است؟باتوجه به حرف شما میل داشتم کار کنم و جاه طلبی در من بود و به همدلی فکر نمیکردم بعدها به همدلی و هم رازی فکر کردم.الان شمااین همه زحمت کشیدی چند تا همدل پیدا کردی ؟
خیلی کم ، نمیدانم، هنوز در جستوجو هستم !برویم سراغ شعر،این ازدیاد چاپ مجموعه شعر خصوصا با هزینه مولف که خیلی هم رایج شده و موافقان و مخالفانی دارد همچنین انتشار شعر در فضاهای مجازی را چطور میبینید؟به ادبیات لطمه میزند یا یک اثر خوب مانند آب روان راه خودش را پیدا میکند؟این آسیب است یا یک تحول؟
الان ما به هر دلیلی در همه عرصهها دچار بحرانیم از جمله چاپ کتاب. هم ناشر حق دارد چند کتاب با هزینه خودش چاپ کند و اگر این کار را نکند ورشکست میشودو هم شاعران جوان بالاخره باید شعرشان خوانده شود.این را به حساب بحران بگذاریم .همانطور که ۴ دانه انجیر میخری ۵ هزار تومان و فلان میوه کیلو ۱۵ هزار تومان.اینها همه بحران است. وقتی اجاره خانهاینقدرزیاداست شعر هم جدای ازاینها نیست خوشبختانه فیسبوک واینستاگرام فرصت خوبی است برای به قضاوت و اشتراک گذاشتن و جای گله زیاد هم نمیماند. بقیه دعواها هم حاشیه روانی است تا واقعی. وگرنه به قول شما شعر را ۱۰ نفر میخوانند و کاری که خوششان بیاید را مردم به هم معرفی میکنند. مگر سهراب سپهری در عمرش هرگز مصاحبه کرده بود؟ و یا برای خودش تبلیغات کرده بود؟ مردم خوششان آمد و خواندند.امیدوارم همه چیز با آن امید فردایی که گفتیم بهینه شود.
پس میتوان گفت آب روان راهش را پیدا میکند؟
بله ! اگر کم نباشد.