این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
هاینریش بُل، راوی ابدی «عقاید یک دلقک»
محمود حسینی زاد
تولد هینریش بُل مصادف است با سال آخر جنگ جهانی اول. مرگش در سال ۱۹۸۵ مصادف با وقایعی بود که منجر به اتحاد دو آلمان شدند. در این فاصله هم یک دنیا حوادث و واقعی تاریخی: جمهوری وایمار، بحران جهانی اقتصادی، تورمی که هنوز جزو مثال های تاریخی است، قدرت گرفتن نازی ها، دوران جنگ و نابودی، شرکت خودش در جنگ و به اسارت درآمدنش، ویرانی آلمان و اروپا، بازسازی پس از جنگ، دوپارگی آلمان، هجوم پناهندگان از شرق به غرب، کمبود مسکن، اقتصاد آسیب دیده، کمک های آمریکایی ها، شکوفایی شگفت آور اقتصادی آلمان، جنگ سرد، کشمکش شرق و غرب، جنگ سرد، کشمکش شرق و غرب، جنگ ویتنام، جنبش های دانشجویی، تظاهرات و مبارزات علیه سلاح های اتمی، اعتصاب ها، جنگ های منطقه ای، کودتاها، انقلاب ها، جنبش های هنری و ادبی پشت سر هم.
بل افکارش آمیخته ای است از مذهب و سیاست و سوسیالیسم. تمام عمرش درباره آلمان نوشت و آلمانی ها. از جنگ، کلیسا، سیاست، از دوز و کلک های کلیسا و سیاستمداران و از ضعف و قدرت بشر. از زندگی. حالا سی و یک سال پس از مرگش می توان داوری کرد که بل بخاطر زندگی و بخاطر انسان ها قدرت نویسندگیش را در خدمت زمانه خودش گرفت. با موفقیت تمام. حالا گویا، آن ور که در پایان این نوشته می آورم، دارد فراموش می شود. بشود. کارش را کرده. در همان اولین رمانش به نام «صلیب بدون مهرورزی» که ۱۹۴۶ و ۱۹۴۷ نوشت، موضوع هایی را مطرح می کند که با تفاوت ها و شدت و حدت کم و بیش خط اصلی تمام آثارش است. کلیسا، سیاست، نازی ها، شکست ها و پیروزی ها، رفتارهای انسان در برابر حوادث و کلا، درباره زندگی.
«صلیب بدون مهرورزی» داستان خانواده ای مذهبی است. پدر خانواده معمار است و باید سربازخانه ای بنا کند، برادرهای مادر در جنگ جهانی اول جان باخته، سه فرزند هر یک به کاری مشغول. هیتلر قدرت می گیرد و این خانواده مذهبی با او مخالفت می کند، اما یکی از پسرها طرفدار هیتلر است.
«بیگانه اگر به اسپارت رسیدی…» به نظر بعضی منتقدین از قوی ترین کارهای بُل به حساب می آید، و برخلاف عمده آثار او که از بازی های تکنیکی و زبانی عاری است، از لحاظ تکنیکی قوی است. قسمت اول داستان ضرباهنگی تند و قسمت دو ضرباهنگ آرام تری دارد. داستان دانش آموزی است که از مدرسه به میدان جنگ فرستاده شده و در جنگ زخمی، حالا منتقل شده به یک بیمارستان صحرایی. بیمارستان پیش تر دبیرستان محل تحصیل این سرباز بوده که سه ماه قبل مجبور به ترکش شده.
سرباز جوان در یکی از اتاق ها دستخط خودش را، یعنی شعری که خودش چند ماه پیش بعنوان دانش آموز روی تخته ای نویشته است، می بیند، شعری که با «بیگانه، اگر به اسپارت رسیدی…» شروع می شود. در انتهای داستان این دانش آموز که دو پا و یک دستش را در جنگ از دست داده، با تکنیکی تاثیرگذارانگار به رحِم مادر بازگردانده می شود. موضوع رمان «خانه بی سرپرست» کلیسا است و زنان باقی مانده از جنگ.
«بیلیارد در ساعت نه و نیم» شرح و جستجوی ریشه های فاشیسم از جنگ جهانی اول است تا جنگ جهانی دوم در سه نسل. «عقاید یک دلقک» ترسیم اجتماعی پس از جنگ است، نقش و قدرت مجدد بازماندگان دوران نازیسم، نقش تعیین کننده کلیسا و در این میان مردی که در زندگی شخصی اش واداده و شکست خورده است. «سیمای زنی در میان جمع» اگرچه مشابهت هایی با «عقاید یک دلقک دارد، اما در اینجا زن که با یک روس ازدواج کرده، وا نمی دهد، تسلیم نمی شود، از خود دفاع می کند و برای زندگی خود مبارزه.
«زنان در چشم انداز رودخانه» زندگی زن ها و معشوقه های سیاستمدارهایی است که در بن، پایتخت آن زمان آلمان، قربانی می شوند. در «آبروی از دست رفته کاتارینا بلوم» به مساله وسایل ارتباط جمعی در یک جامعه سرمایه داری می پردازد که چطور زندگی انسان ها را به بازی می گیرند. امروز هینریش بل چه جایی در ادبیات آلمان دارد؟
نوربرت نیمان، نوینسده، در سال ۲۰۰۳ نوشت: «حتی آن کارهای هینریش بل که به نظر ناموفق هستند هم کارهای بزرگی اند. مانند آثار بالزاک، آثار هینریش بل را هم در آینده بعنوان آینه زمانه ای که دیگر نیست، خواهند خواهند.»
مارسل رایش رانیتسکی، منتقد پرنفوذ ادبیات در سال ۲۰۱۰ به مناسبت بیست و پنجمین سالمرگ هینریش بل نوشت: «بل کم و بیش از یادها رفته، حدس هم می زنم چرا. هینریش بل استعدادی داشت در یافتن موضوع هایی که برای آلمانی ها حاد بودند. ولی الان بیست و پنج سال پس از مرگش، مسائل روز آلمان کاملا فرق کرده. لاجرم فاصله بین ما و او و کارهایش مدام بیشتر می شود.»
در همان سال هم نویسنده آلمانی، اولا هان نوشت: «موضوع ها و مسائلی که بل می نوشت، می توانستند خواننده را به چالش بکشند. از نظر ادبی تکنیک معقولی داشت. از آنجا که بل بیشتر به جنبه های اجتماعی ادبیات می پرداخت تا جنبه های زیباشناسانه، رمان هایش را امروزه باید بعنوان مدارک و شواهد زمانه اش مطالعه کنیم.»
لااقل برای ما مسائلی که بل مطرح کرده، هنوز به روز است.
دلقک فیلسوف
به دلقکی بیندیش که در وان حمام می گرید
مهسا ملک مرزبان: چه باید بشود که کسی در این روزگار، با وجود تنوع آثار منتشر شده از زبان ها و نویسندگان مختلف، به سراغ خواندن «عقاید یک دلقک» هاینریش بل برود؟ رمانی که در سال ۱۹۶۳ نوشته شده و از قوی ترین رمان های عشقی ادبیات مدرن به حساب می آید. عقاید یک دلقک داستانی است سراسر طعنه و ترس و احساس تنهایی و از دست رفتگی، انزوای تحمیلی و تعارضات اجتماعی.
این رمان با دیالوگ های تنش زا با مایه های مذهبی و اخلاقی به وضوح در برابر قوانین و مقررات دست و پاگیر و تحمیلی کلیسای کاتولیک و جامعه محافظه کار منبعث از آن ایستاده و با لحنی بی تفاوت و نگاهی بی روح و ظاهر دلقکی فعالیت های روزانه انسان اندیشمند را گاه حتی با حیوان مقایسه می کند و به نقد تظاهر و ریا، زندی انگلی و رفتارهای غیرمسئولانه که متاسفانه طبیعی پنداشته می شود، می پردازد. این شاید مهمترین مفهومی باشد که در کتاب به آن پرداخته می شود و آن را تا حدی به رمان های روانشناختی نزدیک می کند.
به باور من، هاینریش بل در این داستان نه صرفا از کلیسا، بلکه از سکوت آن در مقابل اعمال غیرانسانی هیتلر انتقاد کرده است و به همین دلیل در زمان انتشارش با نقدها و حملات زیادی مواجه شد ولی به تدریج اهمیت تاریخی یافت. قهرمان داستان دلقکی است که آه در بساط ندارد چون به ثروت پدر کارخانه دارش پشت پا زده و کارش این است که به مجالس مذهبی برود و کاری را که باید، انجام می دهد و حرفی را که باید، می زند. بنابراین از گفتن حقیقت ابایی ندارد و به همین دلیل تزویر اطرافیانش را به ویژه زمینه تضادهای رفتاریشان در ارتباط با نازی ها، جنگ جهانی دوم و سایر مسائل مورد نکوهش قرار می دهد.
دلقک ها هم فکر می کنند!
مصطفی علیزاده: عقاید و دلقک؟ این زوج کلمه لااقل در ابتدا پارادوکسیکال می نماید. اگر صحبت از عقاید یک نویسنده، عقاید یک پزشک یا حتی عقاید یک کارمند بود، برای ما جای تردید و پرسش نداشت و پذیرفتنی بود اما روی عنوان «عقاید یک دلقک» توقف می کنیم و توجهمان جلب می شود. واژه «عقاید» ما را به سمت «تفکر و اندیشه ورزی و خردمندی» می کشاند و از طرف دیگر، در نگاه پیش داورانه ما، دلقک ها که صورتشان را رنگین می کنند و خود را به شکل مضحک می می آرایند، لباس های مسخره می پوشند و کارشان تقلید و ادا درآوردن و مسخرگی است. با اندیشه ورزی نسبتی ندارند. شاید به خاطر همین تصور و پیش فرض بود که حدود پانزده سال پیش که محمد اصفهانی ترانه «نون و دلقک» را خواند و کلیپش از تلویزیون پخش شد، کلی انتقاد شنید.
در آن کلیپ، چارلی چاپلین شده بود دلقکی که برای «نون» شکلک و بازی در می آورد و مردم را می خنداند. و خواننده مدام تکرار می کرد: «واسه نونه… واسه نونه». منتقدین می گفتند که به ساحت هنرمند بزرگ، چارلی چاپلین، اهانت شده؛ او کمدین است نه دلقک و بازی او هنرش است و نه برای نون و این حرف ها!
معروف است که کمدین ها (و نیز دلقک ها) عموما آدم های غمگینی هستند. راست و غلط این گزاره به کنار. اما فکر می کنم اگر این قول و جمله را شنیده باشیم، اساس پیش داوریمان به هم می ریزد و دیگر عقاید یک دلقک برای ما پارادوکس نخواهد بود چرا که براساس یک گزاره معروف دیگر، کسانی که متفکرند و اندیشه ورزی می کنند و عقایدی دارند، معمولا آدم های غمگینی هستند.
هاینریش بل شاهکار خلق کرده است؛ شخصیتی که آن قدر خوب و عمیق و دقیق ساخته و پرداخته شده که دلقک بودنش و اندیشه ورزی و عقاید فیلسوفانه اش به هم چفت شده و برای ما- خوانندگان- کاملا پذیرفتنی و مقبول افتاده است. در این رمان، قصه زندگی هانس شنیر را می خوانیم. او دلقکی است که روزگاری کیرکه گارد خوانده تا از او «درس های مفیدی برای کسی که در حال طی مراحل اولیه برای دلقک شدن است» بیاموزد. او بکت و یونسکو می خواند و درباره شان حرف می زند و عقاید محکم و متقنی درباره دین و دینداری، سیاست و جامعه و اخلاق و هنر دارد.
شنیر به نقد کاتولیک ها و پروتستان هایی می پردازد که میاشان گرفتار شده است و آن هارا چاپلوس و دورو و متظاهر می خواند. او از همه آن ها اخلاق مدارتر است. هانس معتقد است انسان هامی توانند، علی رغم داشتن ایدئولوژی های مختلف، با هم رفتاری انسانی داشته باشند. اما دلقک رمان ما به بدروزی افتاده است؛ او از نردبان زندگی سقوط کرده و حالا فرصتی است تا زندگی اش را و آنچه بر او گذشته، روایت و عقایدش را بازگو کند.
معشوق کاتولیکش- ماری- او را پس از سال ها ترک کرده است تا ازدواجی معقول تر و اخلاقی تر داشته باشد و هانس نمی تواند این شکست را بپذیرد. او به الکل پناه برده و زودتر از یک شیروانی ساز مست سقوط کرده است. هانس برای پس گرفتن ماری به روش خود عمل می کند؛ دست به تخریب خودش می زند. او دلقک بودنش را- یعنی خودش را- ویران می کند. بیکار می شود و بر می گردد به شهری که محل سکونتش بوده و نبوده. شاید برای جلب توجه و ترحم ماری تا او را برگرداند. هانس به گدایی می افتد و فکر می کند که «اگر ماری مرا در آن حال می دید و با این حال باز می توانست اونیفرم مذهبی تسوپفنر را بگیرد و اتو کند، آن وقت او برای من حکم یک مرده را داشت و ما از هم جدا می شدیم».
تقابل فردیت و جامعه از زبان یک دلقک
مجتبا پورمحسن: «عقاید یک دلقک» یکی از درخشانترین آثار آلمان پس از جنگ است. این کتاب اگرچه ۱۸ سال پس از جنگ جهانی دوم نوشته شده، اما راوی درگیری های روانی مردم آلمان با میراث فاجعه بار هیتلر و نژادپرستی است. این رمان بسیاری از سویه های جامعه آلمان از جمله اعتقادات مذهبی و سیاسی و تلاقی کاتولیک ها و پروتستان ها و تاثیر جنگ بر خانواده های بورژوا را به نقد می کشد.
بدمن رمان عقاید یک دلقک، کلیسای کاتولیک است که جامعه را به گروه های مذهبی غالبا متعارض تقسیم بندی می کند. هانس شنیر، دلقکی متفاوت است. او که از خانواده ای پولدار آمده، دچار مشکل شدید مالی است. اما حریف او کلیسای کاتولیک است، نه خانواده متمولش که کمر به پاک کردن لکه های سیاه بر وجدان خود بسته اند. او با خودش هم درگیر او شاید بیش از حد با خودش صادق است. به اعتقاد هانس شنیر، «دلقکی که به می خوارگی بیفتد، زودتر از یک شیروانی ساز مست سقوط می کند.»
عقاید یک دلقک، رمان تقابل هاست. بزرگ ترین این تقابل ها فردیت دلقک داستان با جامعه پیرامونش است؛ جامعه و ارکان جزئی ترش نظیر باورهای مذهبی و اخلاقی که همسرش را از او می گیرد. هانس شنیر با خودش هم درگیر است. وقتی ماری او را ترک می کند، شنیر به شکل خودآزارانه ای جهان درون خود را به نقد می کشد و در واقع دچار فروپاشی روانی می شود.
این تقابل تا جایی پیش می رود که امکان تفکیک آن از عشق دشوار می شود، مثل جایی از رمان که او تیوب خمیردندان را فشار می دهد و می گوید مگر می شود ماری هنگام فشار دادن تیوب به یاد او نیفتد؟ عقاید یک دلقک، داستان مردی است که شکست فردیت در مقابل جامعه را نمی پذیرد و جهان را به خود و محبوبش محدود می کند، وقتی می گوید: «یک وسیله درمان موقتی وجود دارد؛ آن الکل است. و یک وسیله درمان قطعی و همیشگی می تواند وجود داشته باشد و آن ماری است. ماری مرا ترک کرده است.»
‘