این مقاله را به اشتراک بگذارید
گابریل گارسیا مارکز
گابریل گارسیا مارکز رمان نویس، روزنامه نگار، ناشر و فعال سیاسی کلمبیایی بود که در سال ۱۹۸۲ برنده جایزه نوبل ادبیات شد. او را بیش از سایر آثارش به خاطر رمان «صد سال تنهایی» می شناسند که یکی از پرفروش ترین کتاب های جهان به شمار می رود.
او در بوگاتا، پایتخت کلمبیا به مدرسه رفت و خیلی زود به نوشتن روی آورد. مارکز از سال های جوانی به روزنامه نگاری پرداخت و در کنار گزارش های واقعی، نخستین داستان های کوتاه خود را منتشر کرد. گارسیا مارکز یکی از نویسندگان پیشگام رئالیسم جادویی است. او در سال ۱۹۷۲ سفری به اسپانیا داشت تا دیکتاتوری فرانکو را از نزدیک درک کند. حاصل این تجربه، رمان «پاییز پدرسالار» بود. مارکز به راستی عاشق موسیقی بود. او که شیفته همه نوع موسیقی از موسیقی تجاری گرفته تا کنسرتوهای بلایارتوک بود، می گوید: «پای هر نوع موسیقی در میان باشد، قلم از نوشتن باز می ماند.»
مارکز خود را در زمینه موسیقی صاحب نظر می دانست و عقیده داشت شاعران و نویسندگانی که فاقد دانش موسیقی هستند یا دست کم به موسیقی عشق نمی ورزند، درکی از هنر ندارند. او هنگام نوشتن رمان «پاییز پدرسالار» به موسیقی کنسرتو شماره سه بلابارتوک، آهنگساز و موسیقی دان مجار گوش می داد. همانطور که لا به لای نوشته های کتاب، نوای این موسیقی به گوش می رسد، او خود به این نکته مهم اشاره می کند که از موسیقی برای نوشتن رمان های جاودانه اش الهام گرفته است: «در کلمبیا نوعی از موسیقی موسوم به وایه ناتو وجود دارد که با گذشت زمان گسترش یافت و به موسیقی محبوب ملی تبدیل شد. شاید برای شما باعث شگفتی باشد اگر بگویم طرح و اندیشه کتاب «صد سال تنهایی» خود را از وایه ناتو گرفته ام.»
مارکز بزرگ ترین بیان موسیقایی نسل خود را آثار «پرس پرادو» می داند. او دلبسته و شیفته موسیقی بود و این عشق را در دل آثار خود زنده نگه داشته است.
میلان کوندرا
میلان کوندرا نویسنده اهل چک، از سال ۱۹۷۵ به فرانسه تبعید شد و نهایتا به تابعیت این کشور درآمد. قبل از انقلاب ۱۹۸۹، حکومت کمونیستی کتاب های او را در چک ممنوع کرده بود. میلان کوندرا تاکنون چندین بار نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات بوده است.
او ترجیح می دهد به دور از هیاهوی شهرت زندگی کند و کمتر با رسانه ها گفت و گو می کند. پدرش، لودویک کوندرا، نوازنده پیانو و شاگرد لئوش یاناچک بود و ریاست آکادمی موسیقی برنو را برعهده داشت. علاقه کوندرا به موسیقی در بسیاری از آثار او به ویژه رمان شوخی پیداست. لودویک، شخصیت این رمان، دانشجوی جوانی است که به دلیل مسخره کردن ارزش های نظام حاکم، از دانشگاه و حزب بیرون انداخته می شود. در حقیقت، زندگی و درگیری های لودویک، تجربه نسل رمان نویس و همچنین، تجربه گروهی از مردم چکسلواکی را در حکومت توتالیتر بازگو می کند.
او در سال ۱۹۴۸ تحصیل خود را در رشته ادبیات و زیبایی شناسی در دانشگاه چارلز در پراگ شروع کرد. میلان کوندرا، نوزاندگی پیانو را از پدرش آموخت و بعدها به تحصیل در باب موسیقی شناسی و ترکیب موسیقی پرداخت. تاثیرات موسیقی و موزیک جاری در متن را می توان به وضوح در آثارش دید.
او می گوید موسیقی در پیچیده ترین شکل خود، همچون یک زبان است. موسیقی، روزنه هایی در تن باز می کند که روح می تواند برای رسیدن به صفای یکرنگی از آنها بیرون آید.
کوندرا از ترکیب موسیقی برای توصیف زندگی فرد استفاده می کند. کوندرا اغلب به موضوعات موسیقی علاقه مند است و به نقل از لئوش یاناچک و باتوک، همواره موسیقی محلی چک را تجزیه و تحلیل می کرد. علاوه بر این، به عنوان مثال، در شوخی، او گزیده های موسیقی را به متن متصل می کند، یا از شوئنبرگ صحبت می کند. فضای رمان های کوندرا، فضایی آزاد، شفاف، آکنده از تخیل و خلاقیت، سرشار از صدها حقیقت نسبی متضاد و ناهمگون است. میلان کوندرا دوست دارد رمان هایش همچون سمفونی باشند و درون مایه های وجودی انسان را به ترنم درآورند. بهترین رمان های او را می توان نوعی «سمفونی هستی» نامید و زیبایی و بی کرانگی هنر رمان را در آن ها ستود.
هاروکی موراکامی
آثار هاروکی موراکامی، این نویسنده برجسته ژاپنی، تم تنهایی دارند. او در سال ۱۹۶۸ به دانشگاه هنرهای نمایشی واسدا رفت. به گفته خودش در آوریل ۱۹۷۸ هنگام تماشای مسابقه بیسبال، ایده اولین کتابش، «به آواز باد گوش بسپار » به ذهنش رسید. انتشار این اثر برایش جایزه نویسنده جدید گونوزو را به همراه داشت.
در سال ۱۹۸۰ رمان پینبال، اولین قسمت از سه گانه «موش صحرایی» را منتشر کرد و در سال ۱۹۸۱ پس از فروش کلوب جازش، نویسندگی را پیشه حرفه ای خود ساخت. در سال ۱۹۸۲، رمان «تعقیب گوسفند وحشی» از منتشر شد که در همان سال جایزه ادبی نوما را دریافت کرد.
در سال ۱۹۸۵، کتاب «سرزمین عجایب و پایان جهان» را منتشر کرد که جایزه «جونیچی» را گرفت. در سال ۱۹۹۱ در دانشگاه پرینستون و دو سال بعد از هاوارد تفت به تدریس پرداخت و در سال ۱۹۹۶ جایزه «یومیوری» را از آن خود کرد. موراکامی از ابتدا به موسیقی کلاسیک، جاز و راک بسیار علاقه داشت. در رمان «کافکا در کرانه» به «ارکستر سه نفره آرشیدوکِ» بتهوون گوش می سپارد و او را از ته دل تحسین می کند.
در کتاب «گربه های آدمخوار»، به آهنگ «قلب نازنین» هنری مانچینی، از آهنگسازان و رهبران ارکستر مشهور ایتالیایی اشاره می کند و در همین کتاب از جاز شادمانه بابی هکت، جک تی گاردن و بنی گودمن می گوید. راک هم در فضای کتاب «از دو که حرف می زنم از چه حرف می زنم»، با خواننده همراه می شود: «گاهی حین دویدن به موسیقی جاز گوش می دهم ولی اغلب راک را ترجیح می دهم چون کوبش سازها در آن بهترین مکمل برای ریتم گام ها در دویدن است. از میان گروه های راک هم بیشتر خواهان شنیدن آهنگ های ردهات چیلی پپرز، گوریلاز، بک و چند گروه قدیمی تر از جمله کریدنس کلیر واتر ریوایول و بیچ بویز هستم.» ناگفته پیداست که صدای موسیقی کلاسیک، جایز و راک در آثار موراکامی پیوسته از لا به لای نوشته هایش به گوش می رسد.
مارسل پروست
مارسل پروست نویسنده و مقاله نویس فرانسوی به دلیل نگارش اثر عظیمش با عنوان «در جست و جوی زمان از دست رفته»، یکی از بزرگ ترین نویسندگان تاریخ ادبیات قلمداد می شود. پدرش آدرین پروست، پزشکی سرشناس بود و مادرش ژن وی، زنی فرهیخته و علاقه مند به هنر و ادبیات.
در سال ۱۸۹۴ رفت و آمد هرچه بیشتر پروست به محافل اشرافی فوربور سن ژرمن، محله اشراف پاریس آغاز شد و تدارک لیسانس ادبیات در سوربن با درس خصوصی نزد دارلو فراهم گشت. در سال ۱۸۹۶ رمان بی اعتنا و کتاب خوشی ها و روزهای او با مقدمه آناتول فرانس و تصاویر مادلن لومر منتشر شد.
چندی پس از آغاز نگارش اثر عظیمش، جایزه ادبی گنکور به «در سایه دوشیزگان شکوفا» تعلق گرفت و پروست ناگهان معروف شد. او و رنالدو آن، موسیقی دان جوان ونزوئلایی، دوست نزدیکش بسیار در اپراها و سالن ها حضور می یافتند. برای نخستین بار با سونات در دومینور برای پیانو و ویلن اثر سن سان آشنا شد که در رمانش به صورت سونات ونتوی درآمد. رنالدو آن از افرادی بود که بر زندگی پروست تاثیر قابل توجهی گذاشت.
پروست عاشق موسیقی بود و تا جنگ جهانی اول قصد کرده بود تا حد ممکن و به کمک دستگاهی سخت و آزاردهنده، آثار واگنر را در خانه اش و به تنهایی گوش کند. در دوره جنگ یا حتی تا حدود سال ۱۹۲۰ در چند وهله و همیشه در دل شب، کوارتت کاپه را به خانه خود در آپارتمان خلوت بولوار دسمان فرا می خواند تا کوارتت های آخر بتهوون را بشنود.
شیفتگی او را نسبت به موسیقی می توان در رمان مشهورش به وضوح دید: «نخستین نت های سمفونی پنجم بتهوون، از تقدیری که در خانه ما را می زند چیزهایی می گوید که هیچ تصویر ذهنی دیگری نمی تواند بیان کند. به شخصه فکر می کنم آن چه را که قطعه انترمتزو ۶۴ اثر بِرامس در باب حیرت به ما نشان می دهد، هرگز هیچ فیلسوفی نتوانسته بگوید. در قطعاتی از موسیقی باخ هم تمامی انرژی پیدایش جهان به عنوان قسمتی از دلایل یگانگی خداوند جریان دارند.»
رومن رولان
رومن رولان، نویسنده فرانسوی در سال ۱۸۶۶ در خانواده ای مرفه به دنیا آمد. در ۱۴ سالگی به همراه خانواده اش برای تحصیل راهی پاریس شد، در نوجوانی با افکار باروخ اسپینوزا آشنا شد و لئو تولستوی را کشف کرد. در سال ۱۸۸۹ در رشته تاریخ ادامه تحصیل داد و در ۱۸۹۵ به رم رفت و در رشته هنر دکترا گرفت. رساله دکترای او در مورد تاریخ اپرای اروپا پیش از ژان باتیست لولی و الساندرو اسکارلتی است.
پس از اخذ دکترا، سه سال در مدرسه عالی به تدریس تاریخ هنر اشتغال داشت و از آن پس دوره ای کوتاه در دانشگاه سوربن تاریخ موسیقی تدریس کرد. سپس در سال ۱۹۱۲ به نوشتن روی آورد و طی هشت سال تا ۱۹۰۴ رمان ۱۰ جلدی ژان کریستف را به رشته تحریر درآورد.
رومن رولان، در سال ۱۹۱۰ مفتخر به دریافت نشان لژیون دونور شد و در سال ۱۰۱۳ جایزه بزرگ آکادمی فرانسه را به دست آورد. در سال ۱۹۱۶ نیز به جایزه ادبی نوبل دست یافت.
او عاشق موسیقی و آهنگ های بتهوون بود. از جمله آثار او می توان به زندگی بتهوون اشاره نمود. «ژان کریستف»، رمانی موزیکال است؛ به طوری که مخاط غرق در آن شده و فقط به موسیقی گوش می سپارد. ژان کریستف، موسیقیدان آلمانی که پس از درگیری با پلیس مجبور به ترک کشور می شود، به فرانسه مهاجرت می کند.
زندگی ژان کریستف تا حد زیادی به زندگی و اندیشه های بتهوون، موتسارت و واگنر شباهت دارد. در کتاب «موسیقی دانان دیروز و امروز»، از اثار رولان در مورد تاریخ مسویقی، او موسیقی را آواز قرون و گل تاریخ می خواند.
رویای رومن رولان این بود که زندگی اش را وقت موسیقی کند. اصلا نمی توانست از آن بگذرد. عاشقش بود و می خواست هر لحظه از زندگی اش را به آن اختصاص دهد. از این رو نوای موسیقی همواره لا به لای نوشته هایش موج می زند.
کازو ایشی گورو
کازو ایشی گورو، نویسنده انگلیس ژاپنی تبار است که خانواده اش وقتی پنج ساله بود به انگلستان مهاجرت کردند. ایشی گورو مدرک کارشناسی خود را در زبان انگلیسی و فلسفه از دانشگاه کنت در سال ۱۹۷۸ و مدرک کارشناسی ارشدش را در رشته نویسندگی خلاقانه در سال ۱۹۸۰ از دانشگاه انگلیای شرقی دریافت کرده است. در سال ۱۹۸۶ برای کتاب هنرمندی از جهان شناور، برنده جایزه وایت بِرد و در سال ۱۹۸۹ برای کتاب بازمانده روز، برنده جایزه بوکر شد.
از بین آثار او کتاب های «وقتی یتیم بودیم» و «هرگز رهایم مکن» نیز به فهرست نهایی جایزه بوکر راه یافتند. در سال ۲۰۰۸، مجله تایمز او را از برترین نویسنده های انگلیسی از سال ۱۹۴۵ قرار داد. رمان «تسلی ناپذیر»، در شهری بی نام در اروپای مرکزی اتفاق می افتد و رمان «بازمانده روز» هم در خانه ای اشرافی حول و حوش جنگ جهانی دوم.
او می گوید: «اصلا نمی خواستم نویسنده شوم، عاشق موسیقی بودم و زیاد از کتاب ها سر در نمی آوردم. تا ۲۳ سالگی که ناگهان فکر کردم می خواهم درباره ژاپن بنویسم؛ کشوری که در پنج سالگی ترکش کرده بودم و حالا خاطره های آن کم کم داشت از بین می رفت.»
او درباره موسیقی و سبک هایش چیزهای زیادی می دانست. اما برای این که درباره نویسندگی هم بداند، شروع کرد به ترانه سرایی و درواقع این کار برایش تمرین نوشتن بود.
ایشی گورو در «شبانه ها» سراغ موسیقی رفته است. او شخصیت های معروف تاریخ موسیقی غرب را لا به لای شخصیت های داستان هایش قرار می دهد. ایشی گورو در داستان «خواننده»، شخصیت خیالی تونی گاردنر را که خواننده ای معروف است، کنار فرانک سیناترا، خواننده معروف ده هفتاد آمریکا و گلن کمپل، خواننده، آهنگساز و گیتاریست آمریکایی که آلبوم هایش در دهه ۶۰ و ۷۰ خیلی پرطرفدار بوده، می آورد.
رد پای تاریخ معاصر موسیقی در تک تک داستان های این مجموعه به چشم می خورد. اسم خواننده ها و آهنگسازهای معروف موسیقی غرب در آثار او، عشق نویسنده به موسیقی را به وضوح به خوانندگان نشان می دهد.
آنتوان چخوف
آنتون پاولوویچ چخوف، داستان نویس و نمایش نامه نویس برجسته روسی در زمان حیاتش بیش از ۷۰۰ اثر ادبی آفرید. او را مهم ترین داستان کوتاه نویس بر می شمارند و پس از شکسپیر، بزرگ ترین نمایش نامه نویس می دانند. چخوف در ۴۴ سالگی بر اثر ابتلا به بیماری سل درگذشت. او در سال های ۱۸۸۰ تا ۱۸۸۴ علاوه بر آموختن پزشکی در دانشگاه مسکو با نام های مستعاری به نوشتن بی وقفه داستان و طنز در مجله های فکاهی مشغول بود و از درآمد حاصل از آن زندگی مادر، خواهر و برادرانش را تامین می کرد. در سال ۱۸۸۴ اولین مجموعه داستانش با نام «قصه های ملپامن» منتشر شد.
چخوف بعد از پایان تحصیلاتش در رشته پزشکی به طور حرفه ای به داستان نویسی و نمایش نامه نویسی روی آورد. در سال ۱۸۸۵ همکاری خود را با روزنامه پتربورگ آغاز کرد. در سپتامبر قرار بود نمایش نامه او به نام «در جاده بزرگ» به روی صحنه برود که کمیته سانسور از اجرای آن جلوگیری کرد. در سال ۱۸۸۵ داستان های مراسم تدفین، دشمن و… در روزنامه عصر جدید با نام اصلی چخوف منتشر شد. انتشار مجموعه داستان «هنگام شام» جایزه پوشکین را که فرهنگستان روسیه اهدا می کرد، برایش به ارمغان آورد.
پدر چخوف، شیفته موسیقی بود و همین شیفتگی او را به ورشکستگی کشاند. چخوف و آثارش از جهات مختلف با دنیای موسیقی ارتباط دارند. از میان آهنگسازان معاصرش، او با چایکوفسکی و راخمانینوف ارتباط دوستانه ای داشت. در آثار چخوف، فرم های موسیقایی و به ویژه فرم سونات را برجسته می شمارند. خود چخوف هم از یکی از داستان هایش به نام خوشبختی با عنوان سمفونی آرام یاد کرده است.
یکی از بهترین مثال ها برای نشان دادن این ارتباط موسیقایی داستان «راهب سیاه پوش» است که او به فرم سونات مانند در ساختار داستان اشاره کرده است. برخی آثار چخوف به چایکوفسکی و راخمانینوف هدیه شده و البته راخمانینوف قطعاتی را با الهام از اثار چخوف تصنیف کرده است. چخوف به طور خاص به رومانس کوتاه و خوش پرداخت چایکوفسکی با نام «دوباره، همچنان تنها» علاقه داشت. او به گونه ای موسیقایی می اندیشد و می نویسد و رد پای موسیقی را در آثارش به وضوح می توان دید.
جیمز جویس
جویس به ۱۳ زبان آشنایی داشت و دست کم به ایتالیایی و فرانسه مسلط بو.
درک موسیقی برای فهم ادبیات جویس و نوشته های او بسیار حائز اهمیت است. همچنین شعر و داستان جویس، برای آهنگسازان و نوازندگان الهام بخش بود. جویس استعداد موسیقی قابل توجهی در آوازخواندن، نواختن پیانو و گیتار و همچنین ساختن ملودی داشت. تدریس آواز جویس توسط وینسنت اوبراین و بنئتتو پالمیری صورت گرفت. او در سال ۱۹۰۴ در جشنواره موسیقی «فش کویل» موفق به دریافت مدال برنز شد. جویس همچنین مکرر از ملودی ایرلندی استفاده می کرد و اغلب موسیقی های سازنده نوشته های جویس از آثار پییر بولز، کلاوس هوبر، ربکا سوندرز، تورو تاکمیتسو و جرارد پیچیچ الهام گرفته شده بودند.
جویس علاقه خاصی به تنظیمات موسیقی کار خود داشت، با بسیاری از آهنگسازان ارتباط داشت و به خصوص به تنظیمات اولیه پالمر علاقه مند بود. استفاده ماهرانه جویس از ساختارهای موسیقی از جمله موتزارت و واگنر در اولیس و رستاخیز فینگان ها قابل ستایش و استفاده او از ساختارهای اپرا و آوازخوانی در داستان تحسین برانگیز است.
به نقل از روزنامه هفت صبح
1 Comment
داوود امیری
پیر بولز در دوران جویس اصلا وجود خارجی نداشته و فکر می کنم اشتباهی در متن پیش اومده باشه.