این مقاله را به اشتراک بگذارید
زندگی سیزیف وار در گودال
نگاهی به کتاب «زن در ریگ روان» نوشته کوبو آبه
مریم بیرنگ
تفکری که پشت این روایت در جریان است نشئت گرفته از تفکر و ناخودآگاه نویسنده ای است که در بستر شرایط تلخ جنگ جهانی دوم زیسته است.
«زن در ریگ روان» روایت انسان هایی است در تلاش برای بقا. در ابتدای رمان مردی حشره شناس با یک قمقمه و جعبه چوبی بزرگ راه می افتد تا گونه جدیدی از حشرات را پیدا کند. خواننده لا به لای همین کلمات و اتفاقات ساده در ریگزارهای ژاپن همراه نیکی جومپی راه می افتد. کم کم از چشم های او به جهان می نگرد و با هستی و سوالات عجیب و همیشگی اش رو به رو می شود.
مرد برای گذراندن یک شب از سفرش وارد خانه ای در یک گودال شن می شود. او که تصور می کند به یک مهمان خانه وارد شده در تاریکی شب پا به نقطه ای نامعلوم می گذارد. شب زنی که در خانه هست از او پذیرایی می کند، ولی روز بعد طنابی برای خروج از گودال شن نیست. او در شرایط گیج کننده و رقت انگیزی ناظر سیکل سیزیف وارد زندگی در گودال است.
تمام شب شن روبی می کنند تا زیر شن ها دفن نشوند! تمام تصوراتش از هستی دچار دگرگونی می شود. در امتداد انتظار بی حاصلش برای خاتمه این شرایط است که متوجه می شود «انسان گرگ انسان است» و آدم زودتر از آنچه فکر می کند فراموش می شود. حدس هایی در پی آگهی گم شدنش زده می شود و بعد گم شدن آدم ها به شکلی عادی و بی اهمیت توجیه می شود. تمام آنچه در لحظات اول این مواجهه وحشتناک و تحمل ناپذیر به نظر می رسد، در پایان رمان امری بدیهی است و در راستای شکل زندگی قبل از گودال.
ساختار نمادین داستان شکل جدیدی به اشیا و پدیده ها می دهد، در حالی که روستاییان در حد تیپ باقی می مانند، شن در این رمان هویتی در حد یک شخصیت می یابد. شن همراه با زن و مردم در تمام صحنه های این داستان حضور دارد؛ وارد خانه، غذا و لباس ها می شود. زندگی و مرگ در دستان شن است. گودال نمادین شن، زیستگاه همه ماست و شن روبی همان سیکل هولناک تکرار است که هر گاه از آن دست بکشیم، محکوم به مرگ خواهیم بود.
فرم در این رمان به بهترین شکل منجر به تولید معنا شده است. اغلب مولفه های رمان های اگزیستانسیالیستی در این رمان مشهود است. دست انداختن روزمرگی ها و شرایط تا بدان جاست که بدون ذره ای طنز همه چیز سخره آمیز به نظر می رسد. «من»ی که رمان حول آن می چرخد، دچار نوعی وانهادگی و دلهره ای است که در سراسر رمان به چشم می خورد و تکثیر می شود در حال و هوای داستان.
شالوده بخش مهمی از این رمان ها را انتخاب های «من» اصلی تشکیل می دهد که سرنوشت او را می سازد و سعی دارد وضع موجود را بشکافد و به سیستم فکری عام و غالب بتازد. معنایی که فرم دائم به آن ارجاع دارد همین آرای فلسفی است. تفکری که پشت این روایت در جریان است نشئت گرفته از تفکر و ناخودآگاه نویسنده ای است که در بستر شرایط تلخ جنگ جهانی دوم زیسته است.
زن در ریگ روان یک جهان بینی از نویسنده خود ارائه می دهد. با توجه به مشترکات زیاد نویسنده و شخصیت اصلی رمان اعم از سال تولد، شغل و شرایط زندگی به نظر می رسد نویسنده در پی تبیین خود و دنیای متلاطم ذهنش است. او در دیالوگ ها و تصویرهایی که در داستانش می سازد دائم به جبری اشاره می کند که بر انسان حاکم است؛ به وابستگی رمه وار به زندگی که خودت هم دلیلش را نمی دانی و ترس زده به زندگی کردن ادامه می دهی، فقط در پی میلی غریزی به بقا.
شخصیت زن داستان لایه های متعددی دارد که از منظرهای مختلفی می توان به آن نزدیک شد و آن را مورد مطالعه قرار داد. در همان لحظات اولیه مواجهه مرد با زن، با حس تحقیر، کاراکتر زن شروع به ساخته شدن می کند و سوالات متعددی را در ذهن خواننده ایجاد می کند: چرا او در برابر ظلم روستایی ها واکنش ندارد؟ کم هوشی و کم سوادی صفات دیگری است که در دیالوگ ها بر این کاراکتر سوار می شوند: «چطور شن می تواند چوب را بپوساند؟» بعد کم کم حس تحقیر به دلسوزی تغییر می کند.
او اعتراضی ندارد چون درکی از آزادی ندارد که بخواهد در فقدانش آشفته باشد. زن در مقابل کج خلقی های مرد برای آزادی مثل مادر صبوری که منتظر است تا نق زدن های بچه اش تمام شود، صبوری می کند… مردی که در تمام داستان دنبال راه فرار است و بیزار از زن و آدم های این روستاست، تصمیم می گیرد بعد از فرارش برای زن رادیو بفرستد. داستان در پایان خود ضربه ای نهایی دارد. درست آن جا که به نیکی جومپی و ما می گوید: «هیچ زندگی متعالی ای در کار نیست، بیرون گودال همان می گذرد که درون آن، فقط گاهی آن طرف تپه ها سبزتر به نظر می رسد.»
به نقل از هفته نامه کرگدن