این مقاله را به اشتراک بگذارید
پس از خدایان زاده شد و پیش از آنان درگذشت
پرتو مهدیفر (پزشک – منتقد)
◾ادبیات آمریکای لاتین[۱] از آغاز تا جنبش بوم
پیشینهی ادبیات مکتوب در آمریکای لاتین به دوران استعمار برمیگردد و عقبتر از آن صرفا با ادبیات شفاهی بومیان منطقه تعریف میشود. مسیر شکوفایی و عملی شدن پتانسیلهای ادبیِ شگفت در این سرزمین شامل چند مرحله بلوغ و دگردیسی است. نخست «ادبیات استعمار» که در قرن پانزدهم با ورود دریانوردان اسپانیایی به قارهی آمریکا آغاز شد، و شامل وقایعانگاریهایی از مواجههی استعمارگران با ساکنان منطقه بود؛ گزارشاتی که عموما توسط مبلغان مسیحی نگاشته میشد. با گذر زمان و نفوذ هنر و ادبیات باروک از اروپا به مستعمرهها و ادغاماش با فرهنگ بومی منطقه، ادبیاتی به نام «باروک سرخپوستی» در قرن هفدهم پدید آمد. سپس دغدغههای هویتی و نوعآوریهایی که ارمغان جنبشهای استقلالطلبانه در قرن نوزدهم بود، آمریکای لاتین را به سمت ادبیاتی مستقل سوق داد و نهایتا در قرن بیست به دوران شکوفایی و برآمدن «جنبش بوم» (مدرنیسمو در شعر) انجامید؛ ادبیاتی پرکشش و نسبتا دشوار که انقلاب کوبا مهمترین عامل محرکاش بود، از معضلاتِ استعمار، جنگ ودیکتاتوری تغذیه میشد، و رگههای غلیظی از باورها و اسطوره داشت. ادبیات بوم زندگی شهروند آمریکای لاتین را که به تعبیر اوکتاویو پازهمواره در حاشیهی تاریخ و حومهی غرب زیسته بود و قرنها خارج از حوزهی اهمیت و ارزشمندی بهسر میبرد، به مرکز توجه جهان منتقل کرد. شاید میگل آنخل آستوریاس در جملهی کوتاه خود کاملترین تعریف را از این وضعیت ارائه داده باشد: «اکنون شما بنشینید، این ماییم که میخواهیم برایتان از بسی چیزها حکایت کنیم». جنبش بوم، ظهور چندین استعداد ادبی از کشورهای مختلف، اما با وجوهی مشترک بود. جریانی که از دل رئالیسم سنتی بیرون آمد، خود را از قید کلیشههای رایج رها کرد و طیف وسیعی از نویسندگان با ملیتها، سبکها و شخصیتهای مختلف را در حوزهی فرهنگی-زبانی مشترکی به نام «آمریکای لاتین» گرد هم آورد؛ غولهای ادبیِ عمیقا سیاسی و بیتکراری که ازیک نویسندهی جدی و ساختارمند.ِ راست (یوسا) تا شخصیت شهودیِ چپ (مارکز) متفاوت بودند والبته گاه بیاعتنا به سیاست، به انتزاع وپیچیدگیهای متافیزیک میل میکردند (بورخس). جنبش بوم، مهمترین جریان ادبی آمریکای لاتین که با «لیلی بازی» خولیو کورتاسار شروع شد و با «صد سال تنهایی» مارکز به اوج رسید، عنوان خود را مدیون خوزهدونوسو، نویسندهی شیلیایی بود و طنین انفجاری را تداعی میکرد که موجب جلب نگاه جهان به ادبیات آمریکای لاتین شد. بوم، ادبیات منحصربهفردِ سرزمینی بود که با اسطوره و باورهای کهن خویش همزیستی داشت، به تناوب، دیکتاتوری ژنرالهای نظامی یا چریکها را میزبانی میکرد. تا سه دههی آخر قرن بیست، هیچ نویسندهای در مقابل نویسندگان این جریان توان عرض اندام نداشت.
◾موج نوی ادبیات آمریکای لاتین و جریان پُستبوم
تشخیصِ اینکه دقیقا چه شخصی و درچه زمانی از جریان ادبی غالب جدا میشود معمولا کار دشواری است، مگر نویسندهای شاخص یا شاهکاری مسلم نخستین حلقهی زنجیرهی جدید را پدید آورده باشد. بنابر این جنبش ادبی «پستبوم» را هم میتوان به یک تاریخ تقریبی نسبت داد. دههی هشتاد نویسندگان جوان آمریکای لاتین دیگر تمایل به تبعیت از قواعد رئال جادو و زیباییشناسی مدرنیستی بوم نداشتند. ترجیح آنها ارائهی تصویری جهانیشده و متاثر از عناصر فرهنگی و رسانهای غرب در آمریکای لاتین بود. دغدغهی هویتِ این نویسندگان بیشتر معطوف به فرد بود تا تاریخ، و گلوبالیسمی را نشانه میگرفت که فردیت شهروند لاتین را در سیطرهی خود داشت. آثار این نویسندگان عاری از فضاهای محلی شگفت و جذابیتهای جادویی بود. و بهجای دیکتاتورهای سفاک، ازخودبیگانگی و عصیان انسان معاصر را به تصویر میکشید. و گاه در اهداف خود چنان بیمهابا عمل میکرد که نمادهای شاخص دوران شکوفایی را به سخره میگرفت. مثلا عنوان «مَک اوندو» را برای حرکت نوی خود برگزید که اقتباسی غیر محترمانه از «ماکوندو» بود و به غلبهی مظاهر غربی مثل رستورانهای مک دونالد در آمریکای لاتین اشاره داشت[۲]. اما این جریان به رغم پویایی، تا پیش ازظهور «روبرتو بولانیو» شاهکاری در قد و قامت آثار برجستهی نسل بوم برای عرضه نداشت.
◾بولانیوی شاعر و اینفرارئالیسم
روبرتو بولانیو پیش از تبدیل شدن به رساترین صدای ادبیات معاصر آمریکای لاتین و تنها کسی که به اعتبار و شهرتی همپایهی رماننویسان بوم دست یافت، مسیر ناهمواری طی کرد. او در سال ۱۹۵۳ در سانتیاگو متولد شد. مادرش معلم و پدرش یک راننده کامیون فقیر بود، این شغل همچون یک فراخوان، سرگردانی را به سرنوشت خانواده دعوت کرد. پس از ۱۵ سال آوارگی در شیلی آنها بالاخره به مکزیکوسیتی مهاجرت کردند. این شهر برای روبرتوی جوان با اشتیاق و آزادی و تجربههای جدید همراه شد، عطش حریصانهاش به ادبیات هم در همین زمان پا گرفت، «خودآزارانه مینوشت و با لذتی دگرآزارانه میخواند». این خورهی کتاب که جثهی نحیفی داشت، و مبتلا به خوانشپریشی و بیخوابی مزمن بود، به زودی از مدرسه اخراج شد و روزگارش را وقف شعر کرد. راهپیماییهای اعتراضی اواخر دههی ۶۰ و خصوصا قتلعام دانشجویان معترض در «میدان تلاتلولکو»[۳] رویدادی بود که کنجکاوی او را به سیاست برانگیخت، پس از آن جذب تروتسکیستها[۴] شد، به السالوادور رفت و به حلقهی شاعران تندروی چپگرایی پیوست که دفتر شعر و اسلحه همراه همیشگیشان بود؛ گروهی که بعدها یکی از هممسلکان خود را در خواب به قتل رساند. در مصاحبهای میگوید: «ما برای احزابی میجنگیدیم که اگر پیروز میشدند، ما را یکراست به اردوگاههای کار اجباری میفرستاد. ما با جانودل برای آرمانی میجنگیدیم که پنجاه سال پیش از بین رفته بود.» کاراکترهای شاعرِ نوگرا و سرکش در داستانهای او شبیه شخصیتهای همین دوستان هستند. در کل هریک از آثاربولانیو بدلی از تاریخ شخصی اوست. او در سال ۱۹۷۳به قصد همکاری با جنبش چپ شیلی به سانتیاگو بازگشت و با کودتای پینوشه مواجه شد. به عنوان خبررسان گروه مقاومت، به زندان افتاد ولی به کمک همکلاسی سابق گریخت و به مکزیکوسیتی برگشت. جنبشهای چریکی در گواتمالا، نیکاراگوئه، کلمبیا و پرو هم یکی پس از دیگری شکست خورد، و این سرخوردگیِ مفرط، نقطهی عطف فعالیتهای بعدی بولانیو شد. او بعد از آشنایی با شاعر سرخپوست، «ماریا سانتیاگو» در مکزیکوسیتی یک گروه چریک ادبی تشکیل داد و آن را «اینفرا رئالیستاس» نامید. گروهی که با بخش بزرگی از ارزشهای ادبی وقت در تضاد بود و مجلات مخالف جریان چاپ میکرد. اعضاء آن به تحریک و جلب توجه در انظار عمومی دست میزند، کتابهای مورد نیازشان را با آگاهی میدزدیدند و جلسات سخنرانی شاعران تثبیت شدهای چون اوکتاویو پاز را با پرتاب نوشیدنی و قرائت اشعارشان بهم میریختند. تاجایی که یک نویسندهی مکزیکی آنان را «وحشتآفرینان ادبی» نامیده بود. جریان اینفرارئالیسم مانند نسل بیت[۵] بنا داشت با چرخش به سمت زندگیِ در حاشیهی جامعه یک سبک آوانگارد در ادبیات لاتین ایجاد کند. آشفتگی در ساختار، زندگی روزمره، هنجارشکنی، خشونت عریان، سکس و عناصر دادائیستی از ویژگیهای بارز این سبک بود. بولانیو در این دوران موفق به چاپ دو مجموعه شعرشد، اما اواخر دههی هفتاد به علت شکست عاطفی مکزیک را به قصد اروپا ترک کرد، سانتیاگو هم عازم اسرائیل شد و به این ترتیب اینفرارئالیستاس در غیاب رهبرانِ خود از هم پاشید. سفر کولیوار و بی هدف بولانیو به فرانسه، شمال آفریقا واسپانیا همراه با اعتیاد به مواد مخدر و الکل، نیز لیست متنوع و موقتِ مشاغلی چون نگهبانی، پادویی، کارگری و فروشندگی بود. روی کارت ویزیتی که چاپ کرده بود این عبارت به چشم میخورد: «روبرتو بولانیو، شاعر و ولگرد». گرچه او سرانجام خود را از این انحطات نجات داد و دوباره به زندگی بازگشت، اما عواقب جسمی این زیستِ مسموم، سالها بعد گریبانش را گرفت. ازدواج ( با کارولینا لوپس کاتالونیایی در دههی هشتاد) و پدر شدن بولانیو را به کلی تغییر داد، او برای گذران زندگی بهاجبار از شعر،عشق همیشهی زندگیاش دست برداشت و به نثر روی آورد و برای امرار معاش نوشت.
◾نویسندگی و دوران کمال
بولانیو با نوشتن داستانهای کوتاه برای مسابقاتی که جایزهی نقدی داشتند آغاز کرد و گاهی پس از بردن جایزه، مجددا همان داستان را با تغییر نام در مسابقهی دیگری شرکت میداد. در سال ۱۹۹۱، ده سال پس از ازدواج و در سن ۳۸ سالگی متوجه شد که به نارسایی کبد مبتلاست. از آن زمان بیوقفه و بدون استراحت نوشت. وبا اینکه برای سرعت بخشیدن بهکار از وسواس خود کاسته بود اما کیفیت بالای آثارش توجه منتقدین را برمیانگیخت. جایی گفته بود که همیشه در برابر سرقت ادبی، متوسط بودن و سکوت مقاومت کرده است، همینطور هم بود. جغرافیای آوارگیهای بولانیو تعلقِ محض به یک وطن را بیمعنا کرد. او هرگز برچسب «ادبیات تبعید» را بر آثارش نپذیرفت «کتابفروشی تنها وطن یک نویسنده است». ادبیات، واپسین آرمانشهرش بود. او ریشهی کاراکترهایش را هم در یک زمین محکم نمیکرد؛ آنها غالبا شاعران سرکشی بودند با خصلتهای هیپیوار، ملغمهای از طنز و یاس، و هویتی سیال. بولانیو متفاوت نوشت و به قواعد مسلط ادبی بیاعتنا ماند. سبک رواییِ تازهای برگزید و لحناش هرگز به غولهایی که وامدارشان بود و نوستالژی مخاطباناش را ساخته بودند، شبیه نشد چرا که بهجای نشستن برشانهی آنان، رودررویشان ایستاد. به عقیدهی او وضعیت آمریکای لاتین تغییر کرده بود و دیگر به «کلیشههای اسرار آمیز ِ دیکتاتورها، فاحشهها، پدرسالاران و اشباح برای جلب توجه دنیا نیاز نداشت. اکثر دیکتاتورها رفته بودند و سرمایهداری، بانک جهانی، تجارت بینالمللی مواد مخدر، به عنوان مظاهر شرِ نوین جای دیکتاتورهای نظای، جوخههای مرگ و شکنجههای سیاسی را گرفته بود. اوهام و هراسهای دوران شکوفایی، تبدیل به چیزی مبهمتر و پراکندهتر شده بود، گسسته از پایبندهای بومی». دررمانهای دوران کمال او هم جغرافیای بومی جای خود را با مکانهای شبهه اروپایی که در منجلاب فرهنگ عامهی آمریکای شمالی دستوپا میزند، عوض کرده است. او در سال ۱۹۸۸ هنگام دریافت جایزهی «رمولو گایهگوس» گفته بود هرچه مینویسد در واقع نامهی وداعی برای جوانانی است که درجنگهای کثیف آمریکای لاتین کشته شدهاند. تمامی ده رمان و سه مجموعه داستان بولانیو در سالهای بحرانیِ پایان عمرش تکمیل شدند. به جزدو شاهکار حجیماش که در بخش دیگر یادداشت با جزئیات بیشر به آنها خواهیم پرداخت، باقی رمانهای او کتابهای قطوری نیستند. چند مورد از مهمترینشان که به فارسی نیز ترجمه شدهاند بهقرار زیر است:
✔ ستارهی دوردست (۱۹۶۶) روایت جوخههای مرگ و سربهنیست شدگان پس از کودتای شیلی است. و مانند دیگر آثار بولانیو ازاتمسفر آرمانگرای دانشجویی و کارگاههای ادبی آغاز میشود؛ حلقههای رمانتیک و شاعرانهای که سرانجام درگیرِ خشونتهای هولناکِ دیکتاتوری خواهند شد. اینبار سرنخ به شاعر جاهطلب و کاریزماتیکی میرسد که میفهمیم از اعضای دستگاه امنیتیِ پینوشه است. چرخش خودسردانهی راوی از رخدادهای پیرامون به قلب جنایت درانتهای فصل نخست نفسگیر و آغاز سقوط به ورطهی هراسی است که این شخصیت با بیان هنری نامتعارفش تدارک دیده و در نهایت به پارادوکسی دیوانهوار از همنشینی جنایت و هنر ختم میشود؛ نمایشی که فقط از یک قاتل زنجیرهای شاعر! برمیآید.
✔ تعویذ (۱۹۹۹) کاراکتر اصلی این رمان کوتاه زن میانسال شاعری در اواخر دههی ۶۰ میلادی است که از اروگوئه به مکزیک مهاجرت کرده و به محافل روشنفکری رفتوآمد دارد. او در سال ۱۹۶۸ هنگام حملهی نیروهای ضد شورش به دانشگاه ملی مکزیک به دستور تخلیهی دانشگاه توجه نکرده و چند روز در یکی از دستشوییهای دانشگاه پنهان میشود و جان سالم بهدر میبرد. او اشعارش را روی دستمال توالت مینویسد و آنرا اوج فعالیت اعتراضی خود میداند. تعویذ مونولوگهای زنی در آستانهی فروپاشی است. ما پیشتر با او در فصل دوم “کاراگاهان وحشی” هم ملاقات کردهایم؛ قطعهای کوچک اما درخشان در پازل سرگشتگیهای ویرانگر سیاسی.
✔ شبانههای شیلی (۲۰۰۰) مونولوگهای هذیانگونهی یک کشیش سالخورده است که خود را در شرف مرگ میبیند. او که منتقد ادبی نیز هست، معلم خصوصی پینوشه بوده، با ژنرالهای نظامی همکاری کرده و درسهایی از مارکسیسم به آنها آموخته است. کشیش سعی دارد خود را از رویدادهای شرمآور گذشته تبرئه کند. ما در میانهی اعترافات تبآلود با برخی از چهرههای ادبی چون پابلو نرودا و روشنفکران شیلی که در کوران تنگناهای سیاسی با او مرتبط بودهاند، آشنا میشویم و از خانههایی میشنویم که همزمان محفل ادبی و شکنجهگاه مخالفین بودهاند! شبانههای شیلی نخستین رمان بولانیو بود که به زبان انگلیسی در آمریکا منتشر شد. و از جانب سوزان سانتاگ و بسیاری از منتقدان مورد استقبال گسترده قرار گرفت.
✔ آنتوِرپ (۲۰۰۲) در ۱۹۸۰ نوشته شد اما با تاخیری بیش از دو دهه، درست یک سال قبل از مرگ نویسنده انتشار یافت. بولانیو این رمان را برای خودش نوشته بود، دربارهی آن میگوید: «آنتورپ تنها رمانی است که شرمندهام نکرد، شاید چون هنوز هم کماکان پیچیده است. نقدهای بدی که در موردش نوشته شد بهمنزلهی نشانِ افتخاری ازیک نبرد واقعی است نه از مبارزهای کوچک که با آتشی شبیهسازی شده.» این نوولا بیشتر یک اتوبیوگرافی است که به لحاظ فنون روایی، مداخلهی نویسنده در گفتار راوی، ساختار پراکنده و تقطیع شده، زبان استعاری و ایجاز، پیچیدگی و جذابیت پیدا میکند. عدم قطعیت و ابهام مرزهای داستان با زندگی شخصی تا مرز تغییرجایگاه روای و نویسنده، از دیگر ویژگیهای پستمدرن این رمان کوتاه است.
✔ گورهای گاوچران تازهترین کار بولانیو در بازار کتاب ایران، مجموعهای مشتمل بر سه نوولای مجزا اما مرتبط است که بین سالهای ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۳ نگاشته، اما پس از مرگ نویسنده منتشر شدهاند. عناوین اول وسوم ( گورهای گاوچران و سرزمین پدری) محصول دههی ۹۰ و عنوان دوم ( کمدی وحشت فرانسوی) نتیجهی آخرین تلاشهای نویسنده در سال پایانی عمر یعنی زمانی است که واپسین رمق حیاتی خود را صرف به انجام رساندن ۲۶۶۶ میکرد. بیتردید کسانی که بولانیو را با شاهکارهایش شناختهاند، او، زیستهها، مخلوقات و جغرافیایش را در این داستانها بازخواهند شناخت؛ آن جوانک مهاجر، کتابخوارِ اخراجیِ کتابدزد، حامی انقلابیِ آلتده و سرخوردهی سوسیالیست، یا کاراکتر خلبان فاشیست و شاعرانِ آوانگاردِ زیر زمینی که قرار است پایهگذارِ جهان آینده و ادبیات نوین باشند.، نیز راویانِ بدلِ نویسنده؛ آرتور ( ریگوبرتو) بلانو و در آخر صحرای سوزان سونورا و خشونتهای رازآلودِ یک شهر مرزی…. بولانیو اینجا هم خلاق، عمیق، شوخ طبع، غیر منتظره، نامتعارف، مبهم و تا حد زیادی مغشوش است. فراموش نکنیم جهان بولانیو شبیه یک پازل ترکیبی ( مکعب روبیک) عجیب است که تنها با اشراف بر کلیت آن میتوان قطعات بههم ریختهاش را سر جایشان برگرداند. هر یک از داستانهای کوتاه و نیمهبلند بولانیو، جزئی از یک شبکهی فرامتنی گسترده و مقطعی از یک حرکت پویا و بیوقفه در زماناند. گورهای گاوچران شاید پرترهای نوستالژیک از جوانی بولانیو و اتوبیوگرافیکترین داستان او باشد، اما نه به عنوان نقطهای برای شروع که در نقش قطعهای به منظور تکمیل یک تصویر کلی. بیشک برای پرهیز از بدفهمی و تحریف این شیلیاییِ شگفتانگیز باید از شاهکارهایش آغاز کرد.
◾شاهکارهای بولانیو
دو شاهکار قطور «کارآگاهان وحشی» و «۲۶۶۶» با اینکه مانند دیگر آثار بولانیو از دل ادبیات برآمدهاند اما بهوضوح آنهارا تحتالشعاعِ عظمتشان قرار میدهند. حضور پررنگ نماد، بینامتنی پیچیده، شخصیتهای پرشمار، تغییر مکرر راوی و اطلاعات متناقض، خصوصیتِ هردوی آنهاست. خطوط اصلی هر دو رمان را سه مرد و یک زن ترسیم میکنند که در جستجوی نویسنده (شاعری) گمشدهاند، اما طیف وسیع خرده روایتها و نزدیک به صد کاراکتر فرعی هم نقشی تعیینکننده دارند. در کنار اینها، تکنیکهای غیر داستانی مانند شهادت شفاهی (کاراگاهان وحشی) یا گزارش قضایی ( ۲۶۶۶) شگرد ویژهی بولانیو جهت ایجاد قلمروی تازه بین واقعیت و حدسیات متن عمل میکند؛ امکانِ سومی که اتفاقا حجم قابل توجهی را هم به خود اختصاص میدهد. گسستِ بارزی که در متن مشاهده میشود، در کلیت اثر، تابعِ نظم قدرتمندانهای است که تنها در صفحات پایانی این رمانهای قطور خود را در قالب تصویری واحد مینمایاند؛ تابلویی که وقتی به آن نزدیک میشوید درمییابید که نویسنده بهعمد شفافیت را از برخی نقاطش زدوده است. انتخاب صحرای سونورا، با هویت دوگانه و پرت افتادگیِ وهمناکاش در هردو رمان هم به این عدم قطعیت دامن زده است. بولانیو هرگز خیال خوانندهاش را با سهمِ کامل و بینقصی ازحقیقت آسوده نمیکند.
✔ کارآگاهان وحشی (۱۹۹۸) یک حماسهی مدرنِ منحصربهفرد و از مهمترین آثار ادبیات آمریکای لاتین است. تا پیش از انتشار این رمان، آثار بولانیو فقط تحسین منتقدان را برانگیخته بودند، اما کارآگاهان وحشی از طرف خوانندگان هم با استقبال چشمگیری مواجه شد و او را به شهرت جهانی رساند. این رمان شخصیترین اثر اوست. رویدادهای کتاب در مکزیکوسیتی آشفتهی دههی هفتاد میگذرد، همان بازهای که بولانیوی جوان و سرکش با دوست سرخپوست خود، ماریا سانتیاگو جنبش اینفرارئالیسم (ویسرالرئالیسم) را بوجود آورده بود. این رمان ریشه در زندگی واقعی بولانیو دارد، درواقع دو کاراکتر کلیدی داستان یعنی «آرتورو بلانو» و «اولیسس لیما» که رهبران افراطی یک حلقهی ادبی به نام «رئالیستهای دوآتشه» هستند نیز مابهازای این دو نفر و جنبش آوانگاردشان محسوب میشوند. داستان به شکل روایتی گسیخته و مالیخولیایی، سرشار از استعاره، تعلیق و هیجان در سه بخش تنظیم شده است و رمزوارگیِ گیجکنندهاش کتابخانهی بابل (بورخس) را تداعی میکند. از اینروست که «یگناسیو اِچِواریا» منتقد برجسته اسپانیایی ضمن تمجید از کارآگاهان وحشی از آن به عنوان رمانی یاد میکند که بورخس میتوانست نویسندهاش باشد. فصل نخست در یک محدوده زمانی دو ماهه و از دفتر خاطرات شاعر هفده سالهای به نام «خوان گارسیا مادورو» نقل میشود، «گمشدهای در مکزیک» که بخشی از شخصیت نویسنده را نیز در خود حمل میکند. مادورو پس از آشنایی با لیما و بلانو به جمع رئالیستهای دوآتشه میپیوندد، جوانانی که قصد دارند تحولی بنیادین در شعر مکزیک ایجاد کنند، دیوانهوار کتاب میخوانند، و خود را در الکل و مخدر و روابط متقاطعِ بیمارگونه غرق کردهاند. کتابهای مورد نیازشان را میدزدند با آنها کتابخانهی شخصی درست میکنند! یا بیستوچهار ساعته شعر میگویند ولی ما حتی یک نمونه از این اشعار را در رمان نمیبینم. و این تمهیدی هوشمندانه است که بر خامی و عقیم ماندن این هیجانات تند مهر تایید میزند. آنها از رهبران خود اسطوره ساختهاند، اما شناخت کاملی از ایشان ندارند؛ رهبرانی دستنیافتنی و شاید غیرقابل اعتماد که از راه فروش ماریجوانا هزینهی چاپ نشریهی خود را تامین میکنند! حضورشان مرموز و گاهبهگا است و رفتارشان به بمب ساعتی میماند. در انتهای این فصل ما قهرمانان داستان را در بزنگاهی حساس، تحت تعقیب و تهدید به مرگ رها میکنیم و بیاطلاع از سرنوشتشان به فصل دوم میرسیم، چهارصدوپنجاه صفحه که برپایهی مصاحبههای افراد مختلف با تاریخ و مکان دقیق شکل گرفته و واقعیتهایی از انگیزهها وچرخهی اودیسهوارسفرهای لیما و بولانو را طی دو دهه به شمال و جنوب قارهی آمریکا، آسیای میانه و آفریقا روشن میکند. این سفرهای بیآغاز و پایان درواقع ادامهی حوادثی است که در فصل سوم و صحرای سونورا (مرز مکزیک با ایالات متحده) بهوقوع پیوسته است؛ فصلی که رویدادهای رها شدهی نخستین بخش رمان را ادامه میدهد با پایانی که در قابی نقطهچین پروندهی یک شروع دیگر را در ذهن مخاطب میگشاید….
کارآگاهان وحشی، آمیزهای از رادیکالیسم، زوالِ ایدهآلها، انحطاط اخلاقی و قابلیتهای سوخته است. خودش آن را جوابیهای به «هاکلبری فین» میداند؛ داستان معصومیت ازدسترفته. لیما و بولانو در سالهای جنگهای کثیف آمریکای لاتین با نویسندگان دولتی مبارزه میکنند. اما قادر به پیاده کردن آرای خود نیستند و بهنظر نمیرسد با تجربهی بیست سال نومیدیِ فراگیر و برگشتناپذیر، قدرتِ پیشبرد جریانی را داشتهاند. این اقلیت آوانگارد که قصد دارد جهانبینیِ خود را بی کموکاست به دیگران القا کند، از لزوم حذفِ عقاید رادیکالی که به جریان اصلی آسیبهای جدی میزند غافل میماند. ادبیات نزد این قانونشکنان ادبی جایگاهی بالاتر از روابط انسانی دارد، بینشی آنقدر افراطی که درمقابل منتقد، دیوانهوار دست به سلاح میبرد. این متاستاز شاعرانه واین سطح توقع از ادبیات و پتانسیلهایش در راستای تغییر، آنهم وقتی که فراتر از فهم مردم باشد، توقعی گزاف است. کارآگاهان وحشی نقدِ بولانیو به خود و انتظارات خود است، آنچنان سخت که راه را بر هر منتقدی میبندد. اما این پایان ماجرا نیست. بیانیهی نهایی بولانیو، پروژهی عظیم و بلندپروازانهای است که در واپسین سالهای زندگیاش نوشته است؛ مانیفست هزارو دویست صفحهای که چکیدهی جهان تاریک و خشن و رازآلود داستانهای اوست.
✔ ۲۶۶۶ (۲۰۰۴) شاهکار غولپیکر و تکاندهندهی بولانیو یک سال پس از مرگش منتشر شد. او کتاب را زمانی نوشت که در لیست انتظار پیوند کبد قرار داشت و میدانست تا مرگ فاصلهی اندک و ناگزیری دارد، فرصتی کوتاه که در نهایت مجال بازخوانی و تجدید نظر نهایی به او نداد «کاری که برای تمام کردن ۲۶۶۶ لازم است دیگر درتوانم نیست، تصحیح بیش از هزار صفحه فقط از عهدهی یک کارگر معدن قرن نوزدهمی بر میآید… بعد از جراحی کبد شروعاش میکنم.» مصرانه اعتقاد داشت این کتاب شاهکارش خواهد بود، او به مزیتهای آثار بلند و کوتاه اشراف داشت «رمان، هنری ناقص است، شاید هم ناقصترین در میان انواع ادبی، هرچه صفحههای بیشتری سیاه کنی امکان بروز نقص بیشتر است. ساختن خانه با برج فرق میکند. برای ساختن برج باید خیلی مهارت داشته باشی.» با تمام این اوصاف و به رغم ناکام ماندن از آخرین ویرایش، او برجاش را با موفقیت افراشت. مجریان ادبی دستنوشتههای ۲۶۶۶ را که با دقت طبقهبندی شده بود، پس از مرگ روی میز کار بولانیو یافتند. آنها کامل و بینقص و حائز شرایط انتشار بودند. این رمان باشکوه و بی رحم با هزارو دویست صفحه قرار بود حجیمترین رمان تک جلدی جهان باشد، اما بولانیو وصیت کرده بود پنج فصل کتاب در پنج جلد مجزا به چاپ برسد. البته که انگیزههای مادی، یک پدرِ در شرف مرگ را به سمت چنین تصمیمی سوق داده بود، زیرا پنج رمان کوتاه میتوانست بهتر از یک غول کمرشکن برای دو فرزندش بفروشد. نهایتا ایگناسیو اِچِواریا، منتقد ادبی سرشناس و دوست نویسنده، به علت ارزش ادبی بالای اثر نهایتا آن را در یک جلد منتشر کرد. بولانیو همواره به نوشتن داستانهای جنایی علاقه داشت، منتها پایش را فراتراز مرزهای معمول این ژانرمیگذاشت، این رویکرد برای او شیوهای در راستای تفحص و ریشهیابیِ انگیزه و عملکرد خشونت بود، انگیزههایی که دربزنگاههایی چون دیکتاتوری و جنگ قوت میگرفت و به حوزههای متعدد دست میانداخت. مضامین جنایی برای او در رابطهی بین استبداد و خشونت یا رسوایی و هنر تعریف میشد. بولانیو یک بار در گفتوگوی خود با «مونیکا ماریسین» نویسنده و ژورنالیست آرژانتینی گفته بود بیشتر دوست دارد کارآگاه جنایی باشد تا نویسنده. واژهی «کارآگاه» برای او معنای ویژه دارد؛ «کسی که بیش از بقیه، منظرههای ناخوشایند دیده، رو برنگردانده و خود را نباخته است. کسی که به مغز استخوان میرسد، به هستهی خونبار ماجرا» گرچه رگههای این جنس گرایش را در غالب آثار او میتوان یافت اما کاملتریناش در ۲۶۶۶ شکل میگیرد. داستان، مبدلی از واقعیتِ قتلها و تجاوزهای زنجیرهای دریک شهر مرزیِ مکزیک است. سال ۱۹۹۳ شهر «سیوداد خوارِز» شاهد زنکشیهایی بود که پلیس، مقامات دولتی و کارتلهای مواد مخدر در آن دخیل بودند. با اینکه این رویدادها رسانهای شد، تظاهرات بزرگی برای آن به راه افتاد و حتی دستمایهی ساخت فیلم سینمایی و مستند قرار گرفت، اما زدوبندهای مخفی وتوالیای از مصونیتهای قضایی مانع رسیدن به سر نخ اصلی شد و براساس گزارش عفو بینالملل در نهایت به محکومیت کسی نیانجامید «جامعه سعی میکرد مرگ را با استفاده از کلمهها فیلتر کند. با خواندن روزنامههای آن زمان آدم فکر میکند جرم و جنایتی اتفاق نمیافتد، اما واقعیت این بود که همه نوع جنایت به وقوع میپیوست…. البته قاتلان زنجیرهای هرگز دستگیر نشدند. همه چیز از فیلتر کلمهها میگذشت و طوری تغییر میکرد که با ترس مردم سازگار باشد. کودک وقتی میترسد چهکار میکند؟ چشمهایش را میبندد.» بولانیو این بارهم جغرافیای تخیلیِ خود را در صحرای سونورا، قرار میدهد؛ شهری به نام «سانتاترزا» که نماد پیچیدگی و فسادِ یک شهر مرزی است. ۲۶۶۶متشکل از پنج فصل با فرم و حیاتی مستقل است که در عین حال رابطهای پیچیده و تنیده دارند؛ شبکهی دقیق و ظریفی از درونمایههای تکرارشونده. مجاری ارتباطی از افراد تا رویدادها و حتی کتابها متفاوت است. اینجا هم مانند کارآگاهان وحشی، فصل نخست و پایانی کتاب در امتداد هماند. منتها شخصیتهای ادبی، دیگر، نه شاعران جوانِ قانونشکن و مالیخولیایی که چند منتقد و پژوهشگرِ اروپاییِ میانسال، خوشگذران و بیبندوبارهستند. این چهار نفر (یک زن و سه مرد) دریک کنگرهی ادبی همدیگر را ملاقات میکنند و در مقالات و مباحثشان به فصل مشترکی میرسند؛ علاقهی مفرط به آثار «بنووُن آرچیمبولدی»؛ نویسندهی انزواطلب پروسی با اسمی آلمانی و فامیلی ایتالیایی! که به رغم کاندیداتوریِ نوبل، هیچ اطلاعاتی از زندگی، پیشینه و محل سکونتاش در دست نیست. آنها به دنبال یافتن سرنخهای مشکوک از آرچیمبولدی، سر از سانتاترزا درمیآورند؛ «واحهای هراسناک در برهوتی کسالتبار». اینبار هم پایانِ ناگهانیِ فصل اول خواننده را در نقطهای حساس رها میکند، درست زمانی که قهرمانان داستان، گنگ و مایوس برلبهی مغاکی عمیق ایستادهاند. فصل دوم در مورد استاد فلسفهای به نام «آمالفیتانو» ، مابهازاء داستانیِ دیگری از بولانیو است. او با دخترش زندگی میکند. در متن قرائن زیادی بر خطر بالقوهای که دختر را تهدید میکند وجود دارد که از جنسِ رویدادهای مخوفی است که در شهر جریان دارد. فصل سه دربارهی یک خبرنگار ورزشی به نام «فیت» است که برای گزارش مسابقات بوکس به مکزیک آمده و پایش به ماجراهای سانتاترزا باز میشود. بخش چهارم «فصلی دربارهی جنایات» به شیوهی خاصِ مستندسازیِ تخیلی بولانیو، بر نتیجهی معاینات پزشکیِ قانونی استوار و شامل چهارصد صفحه گزارش عریان و پرجزئیات از اجساد قربانیان سانتاترزاست. خواننده زمانی به آخرین بخش «فصلی دربارهی آرچیمبولدی» میرسد که ممکن است منتقدان ماجراجوی فصل نخست را فراموش کرده باشد.
۲۶۶۶ صدها شخصیت دارد، و سانتاترزا، این جهنم آلودهی فاسد مهمترینشان است؛ ناکجاآبادی که پیچیدگیهای جهانی شدن و گذار به کلانشهر[۶] را تجربه میکند، و اجساد صدها زنِ را در بطن خود پنهان کرده است. ورود بولانیو به این اتمسفر تدریجی است. بخش نخست با اطلاعات اندک و سطحی از سانتاترزا بیشتر به یک رومنس روشنفکرانه شباهت دارد و بخش دوم با محوریت آمالفیتانو، که از وحشتِ قربانی شدن دخترش در شرف فروپاشی ذهنی است، رویکردی اگزیستانسیال پیدا میکند. مواجههی مستقیم خواننده با واقعیت در فضایِ نوآرِ سومین فصل به وقوع میپیوندد؛ وقتی که خبرنگار ورزشی با ورود به دایرهی خلافکاران و مشاهدهی آزار زنان در کلابهای شبانه و ویدیوهای آزار جنسی، متوجه میشود رینگ واقعی، خارج از سالن مسابقه، در گسترهای به وسعت یک شهر و بسیار ترسناکتر مهیا شده است. وقایعنگاری فصل چهارم این کلاژ شوم را تکمیل میکند، کلاژی که منتقدین بخاطر توالی و تکرارهایش آنرا به یک فوگ[۷] تشبیه کردهاند. بولانیو در سال هفتاد سفری به شما مکزیک داشت اما خوارز را هرگز ازنزدیک ندیده بود. او اطلاعات خود از این پروندهی راکد را از جراید و اینترنت بهدست آورد و زمانی که انتشار اخبار مربوط به جنایات خوارز ممنوع اعلام شد، دوست خبرنگاری را از درون ماجرا پیدا کرد. خبرنگار که «گونزالس رودریگز» نام داشت، اقدام به تحقیق و افشاگری دربارهی پرونده خوارز کرده بود و بعدها در کتابش «استخوانها در صحرا» شرح داد که بهخاطر این شفافسازیها ربوده، شکنجه و تهدید به مرگ شده است. تاجایی که علیه او پروندهسازی و برای سرش جایزه تعیین شده بود. به اعتقاد او مقامات دولتی عمدا سعی در گنگ نگه داشتن واقعیتهای خوارز داشتند، و تبهکاران بخاطر مصونیت ناشی از ثروت، و رشوه به پلیسِ محلی و سیاستمداران محافظت میشدند. بولانیو مستقیما از ماجرای گونزالس با شخصیتی همنامِ او در ۲۶۶۶ استفاده کرد. پیش از آن نیز در مقالهای مراتب تحسین و محبت خود را به او و کتابش بهجا آورد: «استخوانهای صحرا تنها تصویری ناقص از اهریمن نیست، بلکه خود را به شکل استعارهای از مکزیک، گذشتهی آن و آیندهی مبهم مردم آمریکای لاتین درآورده است.» پس از این جریانات، تعدادی از نشریات مکزیک به منظور محافظتِ خبرنگاران خود، از درج نام آنها در گزارشات خوددارری کردند. با اینکه ایدهی مرکزی ۲۶۶۶ فجایع هولناک یک شهراست که فساد سیستماتیک استتارش میکند. اما بولانیوقصد گسترش دامنهی تهدید و توطئه را دارد، و ردپای مصادیق «شر» را در عرصهی وسیعتر و تا قارهی اروپا جستجو میکند. کاراکتر آرچیمبولدی و آنچه از خشونت قرن بیستم و تاریخی به قدمت جنگ جهانی با خود میآورد، از جبههی شرق و نبرد با رایش سوم تا خرابههای برلین، از قلعهی رومانیاییها تا استخوانهای مدفون، همگی نمایشی تاریک از وجوه اهریمنی حیات بشر در طول تاریخ است. تاریخی که نو نمیشود، بلکه در رقابت دیوانهوار لحظاتِ هولناک، خود را تکرار میکند. سانتاترزا فقط بخش کوچکی از این مغاک خوفناک است، مغاکی که شاید درتاریخِ رمزآلود ۲۶۶۶، آیندهای نهچندان بعید، پیش از پایان هزارهی سوم به گورستان جمعی بشر تبدیل شده باشد.
◾سخن آخر؛ همه چیز را رها کن
بولانیو، سال ۱۹۷۶ در کتابخانه «لیبرتا گاندی» مکزیکوسیتی زمانی که فقط ۲۳ سال داشت از جا برخاست و با الهام از «آرتور رمبو» بیانیهای با عنوان «همه چیز را رها کن» قرائت کرد. او از دوستان شاعرش خواست همه چیز را بهخاطر ادبیات کنار بگذارند و قالبهای شعر و شاعری را نه در برجِ عاج ادبیات که در بطن واقعیتهای فردی و اجتماعی جستجو کنند، به زعم او شاعر باید آنچه را که مینویسد زیسته باشد، تا خواننده هم ضرورت آنرا احساس کند. نویسنده و شاعرباید بتواند در جایگاه یک تکتیرانداز یا بیجایگاهیِ انسانی تحقیر شده و بینامونشان، حتی منجلاب یک حقهبازِ منحط حرفی برای گفتن داشته باشد…. لازم بود بیست سالِ سخت و پرنشیب سپری میشد تا بولانیو به درجهای از رشد فکری و حرفهای برسد که مانیفست اینفرارئالیسم را از خامیِ شعار تا پختگیِ عمل طی کند، دنیا هم بالاخره توانست با لحن او ارتباط بگیرد. در واقع بولانیو تا پیش از ۱۹۹۵ و ملاقات با خورخه هرالد[۸] در تنگنای مالی شدیدی بود. با اینکه جوایز مسابقات داستان کوتاه را درو میکرد، اما رمانهایش توسط ناشران رد میشد. تا اینکه دستنوشتههای «ستارهی دوردست» را به هرالد سپرد، او رمان را ستود، برای خواندن دیگر آثارش ابراز اشتیاق کرد، مسئولیت انتشار تمامشان را برعهده گرفت و در طول هفت سال ده کتاب از بولانیو چاپ کرد. بولانیو با هرکتاب، خوانندگان بیشتری یافت، به جوایز مهمی رسید، که پیش از او نصیب مارکز و یوسا شده بود. شاید اگرعمر یاری میکرد نوبل را هم به کارنامهاش میافزود؛ تفاوتی نداشت، او واقعا هیچ ارزشی برای جوایزادبی قائل نبود. بولانیو تا امروز هم تنها چهرهی عصر جدید ادبیات آمریکای لاتین است که در مرتبهای یکسان با خدایان دورهی شکوفایی قرار گرفت، گرچه پس از آنها زاده شد، اما مجال کمی داشت و پیش از ایشان درگذشت. همانطور که برای خواندن، بیش از نوشتن اهمیت قائل بود و کتابهای دیگران را بیش از کتابهای خودش دوست داشت تا واپسین روزهای زندگی، بیوقفه وعطشناک خواند و در نوشتن هم انسجامی آهنین داشت. جاودانگیِ ادبی را جدی میگرفت، شاید به همین دلیل «نویسندگان ناکام، شخصیتهای تکرار شوندهی او هستند، همینطور نویسندگان گمشدهای که میراثشان باید حفظ شود.» بولانیو علایق ادبی وسیع و دغدغهی فرم داشت، شیفتهی بورخس بود، از ادبیات گوتیک و اروتیک لذت میبرد، تسلط شگفتانگیزی به اسطوره داشت و ادبیاتش بینالمللی و فراملی بود. او بیپروا به نویسندگانی که دوست نداشت میتاخت و برای خود دشمن میتراشید «دههی هشتاد را دههی فلاکتبار آمریکای لاتین و مملو از مقلدان نابلد رئالیسم جادویی میدانست. عاشق فهرستسازی هم بود؛ سه نویسندهی بد اسپانیایی، پنج نویسندهی….» او همیشه ساده زندگی میکرد، که با وخامت حالاش سادهتر هم شده بود؛ جوشاندهی بابونه، سیگار پشت سیگار و نگارش بیوقفه، حتی از خوردن قهوه هم محروم بود. وقتی گونزالس ( خبرنگار پروندهی خوارز) برای صحبتهای نهایی با او از مکزیک عازم اسپانیا شد و مقداری قهوهی کافه هاوانا برای او برد، همان کافهای که در کارآگاهان وحشی جاودانه شد، بولانیو فقط توانست بینیاش را داخل پاکت کند و نفس عمیقی بکشد….. او زیاد در مورد بیماریاش صحبت نمیکرد، در خطابهی دردناک خود با عنوان «ادبیات + بیماری = بیماری» گفت: «نوشتن در باب بیماری، خاصه اگر کسی سخت بیمار باشد، بدل به شکنجه میشود. وقتی شخص هم سخت بیماراست و هم خودبیمارپندار، نوعی رفتار مازوخیستی یا از سرِ درماندگیست.» با تمام این اوصاف بولانیو شوخ طبعیِ زیرکانهاش را تا هفتههای پایانی زندگی حفظ کرد، و این واقعا حیرتانگیز بود. بخش کوتاهی از آخرین مصاحبهی او شاهدی برمدعا و حسن ختام این نوشتار است:
« – بیماری چه تغییری در شخصیتتان بهوجود آورد؟
– هیچ. میدانستم عمر جاودانه ندارم و ۳۸ سالگی برای فهمیدن این موضوع سن مناسبی بود.
– آرزو دارید پیش از مردن چه کاری انجام داده باشبد؟
– خب، واضح است که ترجیح میدهم نمیرم. اما دیر یا زود بانوی محترم از راه میرسد. مشکل اینجاست که اوگاهی بانو نیست و البته خیلی هم محترم نیست. روسپی جذابی است که دربرابرش دیگر اهمیت ندارد چه تصوری از خودت داشته باشی، او کاری خواهد کرد که دندانهایت بههم بخورد.
– دوست دارید در آخرت چه کسی را ببینید؟
– من به آخرت اعتقاد ندارم. اگر وجود داشته باشد، غافلگیر میشوم و فورا در دورههایی که پاسکال تدریس میکند ثبت نام خواهم کرد.
– بهشت کجاست؟
– امیدوارم شبیه ونیز باشد،
– و جهنم؟
– آینهی ما. انعکاسی تکاندهنده از ترسهایمان. و تفسیر ننگینمان از آزادی.
– از چه کسی دربارهی آثارتان مشورت میگیرید؟
– من به توصیههای دیگران گوش نمیدهم (حتی دکترم) اما با اشتیاق فراوان دیگران را نصیحت میکنم.
-آیا اعتراف میکنید زندگی کردهاید؟
– خب من به زندگی کردن، مطالعه، نوشتن و تماشای فیلم ادامه میدهم و مادامی که زندهام این پرچم پایین نخواهد آمد.»
◾منابع
مقالات:
https://lithub.com/the-complicated-afterlives-of-roberto-bolano/
https://www.thenation.com/article/culture/savage-detectives-reread/
https://lithub.com/on-translating-bolano-and-his-obsessions/
https://www.theguardian.com/books/2009/jan/11/roberto-bolano-2666
https://www.vice.com/en/article/4xkzpg/bolano-translator-natasha-wimmer-on-the-pressure-of-working-with-great-male-novelists
https://www.theguardian.com/books/2019/feb/10/the-spirit-of-science-fiction-by-roberto-balano-book-review-alex-preston
https://www.independent.co.uk/arts-entertainment/books/reviews/2666-by-roberto-bola-241-o-trans-natasha-wimmer-1232942.html
مصاحبهها:
https://youtu.be/B0PMd4f80iQ?si=9b1BxoBoFIOR2I4j
https://youtu.be/zuXrQFtQsWY?si=AfAjxcWHi0jtq-lZ
https://youtu.be/t124s-TVPZ8?si=E5v-09RklUwq94Mf
https://youtu.be/nw1M6u2RXpU?si=kqVGsewja2_hhNsG
https://youtu.be/gPj28WS_sNw?si=JOObFF1JM4aOoa3C
https://disquietthoughts.blogspot.com/2010/10/literature-illness-illness.html?m=1
کتابها:
- ادبیات مدرن آمریکای لاتین/ روبرتوگونسالس اچواریا / لیلا مینایی/ نشر فنجان
- روبرتو بولانیو، آخرین مصاحبه و گفتگوهای دیگر / مارسلا والدز/ بهاره سالک/ نشر ثالث
- شرم نوشتن / روبرتو بولانیو / گروه مترجمان / نشر نیکا
- – ۲۶۶۶ / روبرتو بولانیو / محمد جوادی / کتابسرای تندیس
- کارآگاهان وحشی / روبرتو بولانیو / محمد جوادی / نشر نون
- ستارهی دوردست / روبرتو بولانیو / اسداله امرایی / نشر نگاه
- تعویذ / روبرتو بولانیو / رباب محب / نشر ماهی
- آنتورپ / روبرتو بولانیو / فریده شبانفر/ نشر مروارید
- کابوی تحملناپذیر / روبرتو بولانیو / وحید علیزاده رزازی / نشر بیدگل
- گورهای گاوچران / روبرتو بولانیو/ محمد جوادی / نشر چشمه
[۱] آمریکای لاتین، اشاره به بخشهایی از قارهی آمریکا دارد که به زبان اسپانیایی و پرتغالی یعنی انشعابی از زبانهای رومی تکلم میکنند، و اطلاق واژهی لاتین بهخاطر ریشهی این زبانهاست. به جز مکزیک که در شمال واقع شده، تمام این کشورها در بخش مرکزی و جنوبی قاره آمریکا قرار دارند.
[۲] نویسندگان جددید آمریکای لاتین دو گروه شدند: گروه مّک اندو و گروه کِرَک. مک اندو در اصل نام مجموعه داستان کوتاهی بود که به کوشش آلبرتو فوگت و سرخیو گومس شیلیایی در سال ۱۹۹۶ منتشر شد. در همان سال گروهی از نویستدگان مکزیکی مانیفست کرک را منتشر کردند، و به نفی غرابتهای موجود در آثار مارکز و پیروانش پرداختند ( ادبیات مدرن آمریکای لاتین / روبرتو گونسالس اچواریا / لیلا مینایی/ نشر فنجان)
[۳] کشتار تلاتلولکو در اکتبر ۱۹۶۸، درست ده روز پیش از آغاز بازیهای المپیک تابستانی در مکزیکوسیتی رخ داد. این المپیک یکی از سیاسیترین المپیکهای تاریخ بود. نیروهای مسلح به روی تظاهرکنندگانی که در اعتراض به برگزاری مسابقات دست به راهپیمایی مسالمتآمیز زده بودند، آتش گشودند و صدها نفر را به خاک و خون کشیدند و بیش از هزار نفر را بازداشت کردند. این واقعه بخشی از جنگهای کثیف آمریکای لاتین محسوب میشود.
[۴] تروتسکیستها خود را مارکسیستهای انقلابی میدانند. تروتسکیسم جریان سیاسیای بود که تعاریف ارائه شده از سوی استالینیسم اروپای شرقی و احزاب سوسیالدموکرات غرب از مارکسیسم را مردود میدانست و به “انقلاب دائمی” معتقد بود. در باور لئون تروتسکیی انقلاب سوسیالیستی در عرصهی ملی شروع میشود، اما در عرصهی بینالمللی تکمیل خواهد شد. از این رو به صورت یک حرکت مدام و گسترده در میآید. ترو تسکیسم تنها در یک کشور به صورت نیروی سیاسی تتوانمند درآمد و به حکومت دست یافت. در سایر کشورها به صورت گروههای کوچک انقلابی باقی ماند.
[۵] “بیت” یک جنبش فرهنگی – ادبی پس از جنگ جهانی دوم در دههی پنجاه بود. از نظر آماری هرگز به جنبشی بزرگ تبدیل نشد، اما به لحاظ جایگاه فرهنگی و بهزیر کشیدن قطعیتهای جامعهی آمریکایی بسیار قدرتمند عمل کرد. آنها کاپیتالیسم و مصرفگرایی را مخرب و مانعی برای رسیدن به برابری اجتماعی میدانستند. نسل بیت در دنیای هنر درست مقابل فرمگرایی رایج قرن بیسم ایستاد. بیت به هنجارشکننی در مورد تابوهای اجتماعی و اعتقادی پرداخت و به شعر وسبکهای موسیقی زیرزمینی مثل جاز گرایش داشت. بسیاری از افراد، ادبیات نسل بیت را هرگز جدی نگرفتند و آن را صرفا ابزاری برای جلب توجه دانستند. به رغم اینها تاثیرگذاریشان نسلها ادامه یافت. پدران نسل بیت، جک کروآک و آلن گینزبرگ، دانشجویان دانشگاه کلمبیا بودند. در دو دههی بعد نویسندگانی چون ریچارد براتیگان و چارلز بوکوفسکی تحت تاثیر این جنبش نوشتند. نویسندگان نسل بیت، الهامبخش جوانان دههی ۶۰ در پیدایش جنبش هیپی بودند.
[۶] مابهازای واقعی سانتا ترزا، شهرخوارس، پاتوق آمریکاییها بود. بعد از امضای قرارداد تجارت آزاد، صدها کارخانهی مونتاژ درآن ساخته شد. و با انبوه جمعیت کارگری، بازار بزرگ مصرف و سهولت تردد قاچاق به بهشتِ دلالان مواد مخدر تبدیل شد.
[۷] فوگ در موسیقی به مفهوم یک فرم با ساختاری چند صدایی است که درونمایهی یکسانی دارند.
[۸] خورخه هرالد بنیانگذار و مدیر انتشارات آناگرما به دلیل نقش کلیدیاش در انتشار و ترجمه آثار نویسندگان اسپانیایی به دیگر زبانها مشهور است
1 Comment
علیرضا امیرخیز
خیلی خوب بود👌همه کتابها و داستان های کوتاهش هم دوست داشتم