این مقاله را به اشتراک بگذارید
همیشه داستاننویسان و آثارشان، سوژه یادداشت ها، نقد ها و ازاین دست بودهاند؛ اما اینبار – و از این پس- قصد داریم به سراغ منتقدان هم برویم و به شکلی هرچند مختصر اشارههایی به چند و چون کارشان داشته باشیم. در روزهایی که کمتر نقد ادبی خوبی میخوانیم و اغلب شاهد کلیگوییهایی شتابزده هستیم که اغلب تحت تاثیر بده بستان برون متنی ادبیات نوشته میشوند، گاه خواندن نقدهایی که نشان از بینش نقادانه و نگاه جزیینگر منتقد در رهیافت به دنیای اثرو نقد و بررسی آن دارد، آدم را به سر شوق میآورد. پس چرا اینبار به جای داستان و داستاننویسی به نقد و منتقد نپردازیم. آنهم نقد یا یادداشتهایی که به آدم می آموزد و توجه ما را به نکاتی که از چشممان پنهان مانده، جلب میکند.
علی شروقی نمونه یکی از چهرههای شاخص این سالهاست که نوشتههایش به درستی واجد جنبههای انتقادیست، و خود نیز شایسته صفت منتقد. از شروقی نقدهای سنجیده و هوشمندانه بسیاری خواندهایم که خوب هم نوشته شدهاند با نثری مقبول و بیان و زبانی روشن. در اینجا اما تنها دو نقد کوتاه او را برگزیدهایم، اولی درباره «بگذارید میترا بخوابد» اثر کامران محمدی و دیگری «سنگ صبور» اثر صادق چوبک، دو نقد درباره دو اثر، یکی از ادبیات امروز ایران و دیگری از ادبیات دیروز(البته این گزینش به معنای هم نظر بودن با شروقی نسبت به این رمانها نیست، بلکه چون از نمونه کارهای خوب اخیر او هستند و انتخاب شده اند).
در نقد اول صرف نظر از جنبههای مختلف نقد او و نکاتی که از دل داستان بیرون کشیده و نتایج و تاثیرات آنها را بازگو می کند. بارز ترین نکته اشاره به یک حقیقت برونمتنی که از دل جامعه امروز برآمده (در برابر موضوعی مثل جنگ) و تعمیم دادن آن به دنیای متن است. هرچند که به زعم من آن تقلیل یافتن بحران از یک امر عمومی و غیرقابل کنترل و آشوبزا به یک امر خصوصی و قابل کنترل و برطرف شدنی، که از سوی شروقی مورد اشاره گرفته و نتیجه آن را تقلیل وتنزل تجربه تاریخی بزرگ، به تجربهای صرفا خصوصی و حذف عمدهترین سویههای حوزه عمومی از ادبیات و به تبع آن رسیدن به نوعی گفتمان عامهپسند و سادهکننده هر نوع پیچیدگی دانسته؛ از منظری دیگر میتواند حسن رمان نیز فرض شود. چرا که اگر رمان اجتماعی را به عنوان بازتابی از دنیای بیرون از متن در ساحت متن بدانیم. رمان محمدی دقیقا همان چیزی را بازتاب میدهد که در جامعه سویههای آن را میتوان دید. اما فارغ از این بحث (چه موافق و چه مخالف)، بیرون کشیدن نکاتی از این دست، طرح آنها و جلب توجه مخاطب به آنها از ارزشهای کار شروقی محسوب میشود.
از دیگر سو اما او به درستی دست روی نکته ای می گذارد که مشکل بسیاری از رمانهای امروز است،ارجاع به متنی دیگر و یا نام بردن از آدمها، فیلمها، داستانها و… که در ادبیات امروز بسیار دیده می شود، و شاید از یک منظر راه حلی کار آمد و ساده برای خلق فضاهایی امروزین به حساب می آید، اما به دلیل وابستگی ای که در متن به وجود می آورد بدان لطمه می زند. حال فکر کنید در ترجمه یک رمان به زبانی دیگر تکلیف خواننده نا آشنا با بسیاری از این کد ها چیست، حتی خواننده نا آشنای داخلی.
اما آنچه در نقد او بر رمان بگذارید میترا بخوابد قابل توجه به نظر می رسد اشاره به پژواک جامعه امروز و مناسبات آن و چگونگی انعکاس آن در دنیای درونی اثر است، آن هم با بیانی ساده و فشرده.
و اما نقد شروقی بر چوبک و سنگ صبور، از این رو واجد اهمیت مینماید که برخلاف شیوههای معمول، منتقد به جای نقب زدن به زمان نوشته شدن اثر، از افق زمانه خود بدان مینگرد و درواقع به جای بازگویی اهمیت این رمان در زمان نگارش آن، میکوشد به ما نشان بدهد که آیا این رمان با نگاه این زمانه و امروز هم واجد ارزش و اهمیت هست یا نه. و دقیقا چنین نقدیست که به سهم خود، تکلیف مخاطب را با میزان ماندگاری یک اثر روشن میکند، چرا که این نکته برای هر خواننده آشنا با ادبیاتی روشن است که سنگ صبور در زمان انتشار خود اثر قابل اعتنایی بوده.
و سرانجام اینکه باوجود کوتاهی این دو نوشته علی شروقی و انتشار آنها به عنوان نمونههایی از نقد روزنامه ای که درواقع نقد ادبی ژورنالیستی را نمایندگی می کند، حکایت از این واقعیت دارد که در در همان حجم اندکی که در روزنامهها در اختیار منتقد قرار میگیرد و با همان بیان ساده و بهدور از پیچیدگیهای فنی که لازمه یادداشت های و نقدهای روزنامهایست میتوان با رعایت ایجاز و رویکردی سنجیده نه تنها در دام کلیگویی و تکرا نیفتاد که جزیینگرانه نکات بسیاری را مطرح کرد.
این را هم اشاره کنیم اشاره منتقد به وجوه مختلف یک اثر و تمام کردن حجت درباره آن، در یک یادداشت کوتاه، از آن دست که اغلب شروقی می نویسد، ممکن نیست. بلکه به زعم در این شیوه از نگارش چه بهتر که به جای افتادن منتقد در کلی گویی و تکرار، که با کنار هم گذاشتن نقدهای مختلف به روشنی خودش را نشان می دهد، بهتر آن است که منتقد یکی از وجوه مهم اثر را که به نظرش نقش تعیین کننده ای داشته بگیرد و به همان بپردازد.
اگر وقتی بود و حوصله ای اشاره گذرا به نقدها و منتقدان موفق را در آینده نیز ادامه خواهیم داد!
***
درباره «بگذارید میترا بخوابد» نوشته کامران محمدی
دخمه لو رفته ایوب
علی شروقی
دومین رمان کامران محمدی، ادامه همان ایدهای است که رمان قبلی محمدی – آنجا که برفها آب نمیشوند – حول محور آن شکل گرفته بود. ایوب و ماریا، در یکی از لحظههای بمباران، شاهد صحنهای هولناک بودهاند. صحنه کشتهشدن پدرشان در بمباران خانه و تجاوز به مادر مقابل چشمان خواهر و برادر. سالها از این واقعه گذشته و اکنون شوک آن صحنه، زندگی خانوادگی ایوب و ماریا را مختل کرده است گرچه درپایان هردو شخصیت یکی با کشف عشق خالص و وفاداری شوهر و آن یکی با خجالتزده شدن بابت لو رفتنش نزد هر دو معشوق در خانهای مخفی که به آن دخمه میگوید، به همسران قانونی خود رو میکنند. ماریا، به دلیل فداکاری فوق تصورش و البته عشق خالص به شوهرش، با آغوش باز از طرف همسر قانونیاش پذیرفته میشود و در عوض ایوب جزای خیانتپیشگی خود را میبیند و تنها میماند و رمان بدینترتیب با نوعی نتیجهگیری اخلاقی به پایان میرسد و پیشاپیش توفیق خود را در تبدیل شدن به یک سریال تلویزیونی به نمایش میگذارد و نشان میدهد که اگر دستمایه اقتباس برای سریالسازی قرار بگیرد، از این امتحان سربلند بیرون خواهد آمد. بهویژه که سطرسطر رمان نشان میدهد که نویسنده بیشتر به ریشههای روانشناختی رفتار شخصیتهای داستانش اهمیت داده تا به خود ادبیات و ادبیت متن و با توجه به فقدان ادبیات در متن، طبیعتا در انتقال محتوای کتاب از رسانهای نوشتاری به رسانهای تصویری، خللی به متن وارد نمیآید و این، یکی از مشکلات اساسی «بگذارید میترا بخوابد» به عنوان یک رمان است.
از برخی جزییات تکنیکی که نویسنده در این کار دومش بهتر از قبل از عهده اجرایشان بر آمده که بگذریم، در غالب صفحات کتاب، ادبیات غایب است و در عوض راوی مدام به زبانی ساده از علل روانشناختی بحران شخصیتهای داستان سخن میگوید. دلیل غیاب ادبیات، تقلیل یافتن بحران از یک امر عمومی و غیرقابل کنترل و آشوبزا به یک امر خصوصی و قابل کنترل و برطرف شدنی است. کنترل آشوب، استراتژی اغلب آثار داستانی نوشته شده در سالهای اخیر است. آثاری که با تقلیل بحران و حتی شوکهای تاریخیای نظیر تجربه جنگ و… بحران و شوک را در حد تجربههایی خصوصی نگه میدارند و از ارایه سویههای عمومیتر بحران، تن میزنند. اینگونه است که تجربه تاریخی بزرگ، به تجربهای صرفا خصوصی تنزل مییابد و عمدهترین سویههای حوزه عمومی از ادبیات حذف میشود و به تبع آن خود ادبیات به عنوان گفتمانی مسالهساز و تفکرانگیز، جای خود را به نوعی گفتمان عامهپسند و سادهکننده هر نوع پیچیدگی میدهد. اتاقهای دربسته شیک وتر و تمیز و آدمهایی همیشه معطر و انگار آماده برای پذیرایی از میهمان در بسیاری از داستانهای امروز و از جمله همین رمان «بگذارید میترا بخوابد»، نشانهای است از بلعیده شدن حوزه عمومی در محدوده زندگی خصوصی. بلعیده شدن و نه تلفیق و آمیختنی که هر دو قلمرو را دچار آشوب کند. چراکه حوزه عمومی در اینگونه رمانها تنها با در وضعیت میهماندار بودن صاحبخانه مرتب، حضور خود را اعلام میکند و میهمانی، جنبه منظم و بدون آشوب حوزه عمومی است. در «بگذارید میترا بخوابد»، خانهها به ندرت در وضعیت به هم ریخته و شلوغ هستند و لباس آدمها هم همیشه مرتب است. بدینسان از یک سو تصویری خیالی و ناقص و کنترل شده از حوزه عمومی در روابط خصوصی آدمها منعکس میشود و از سوی دیگر، بحران از حوزه عمومی به حوزه خصوصی انتقال مییابد و با کوچک شدنش در حوزه خصوصی امری قابل حل جلوه میکند. بیدلیل نیست که در «بگذارید میترا بخوابد»، ماریا وقتی میخواهد درخصوصیترین مکان خانه خود به استقبال شوهرش برود، لباس شب به تن میکند که لباسی است مخصوص بیرون و بدینسان حوزه خصوصی به جز میهمانی و شب نشینی دیگر جنبههای حوزه عمومی را میپوشاند و رمان به یک شب نشینی طولانی و پایانناپذیر بدل میشود که در آن از زندگی روزانه آدمها رد و اثری نیست و به همه اینها باید اضافه کرد سیل ارجاعات هنری از جمله موسیقی و شعر و… را که دست و دلبازانه به درون متن سرازیر شدهاند. از سمفونی پنج بتهوون گرفته تا دوتارحاج قربان و موسیقی لسآنجلسی و موسیقی فیلم و شعر شاملو و فروغ. ارجاعاتی از این دست که بیشتر جنبهای دکوری دارد و فهرست وار، علقههای فرهنگی طبقه متوسط را معرفی میکند، ویژگی بسیاری از داستانهای نوشته شده در سالهای اخیر است و این، ویژگیای است که رمان ایرانی را بیشتر به وبلاگها و سررسیدهای شخصی شبیه کرده است. در همین فرآیند است که ادبیات استقلال خود را از دست میدهد و از مقاومت در برابر هرآنچه بدیهی و مسلم فرض شده باز میماند و میشود ادبیاتی بدون مخفیگاه و نقطه کور که در آن مخفیگاهی هم اگر هست این مخفیگاه خیلی زود به سود امر از پیش تثبیت شده و بازگشت به وضعیت آرام و بدون تنش، لو میرود مثل دخمه ایوب در رمان «بگذارید…»
***
سنگصبور چوبک و رمان امروز
زبالهها زیر فرش جمع شدهاند
علی شروقی
«حالا دیگه عوض همه چی زلزله میاد.» این جمله، آغاز «سنگصبور» صادق چوبک – یکی از بهترین رمانهای ایرانی معاصر – است. «سنگصبور» با مونولوگ احمدآقا درباره زلزله آغاز میشود، اما رمانی درباره زلزله و با هدف درشت کردن یک حادثه طبیعی به عنوان یک وضعیت موقت، غیرعادی و در عین حال برطرف شدنی نیست، بلکه بسط این وضعیت و تکثیر آن تا آنجاست که پایههای مستقر را در لرزشی دایمی قرار دهد. تاکید احمدآقا در «سنگصبور»، وقتی از زلزله سخن میگوید، بر تداوم زلزله است، نه بر یک آن لرزش شدید و بعد دوباره آرام شدن و کنترل همه چیز و برگرداندن وضعیت به لحظه پیش از بحران. چوبک در «سنگصبور» در پی آشوبناک کردن ادبیات است، نه درصدد کنترل آشوب آنگونه که در جریان غالب رماننویسی امروز ایران شاهد هستیم. بنابراین اگر در «سنگصبور»، زلزله نه با درشت شدن که برعکس با لرزشهای ریز اما مداوم، بدنه رمان را متلاشی میکند، رمان امروز ما در پی هرچه درشتتر کردن بحران به قصد کوچک کردنش تا حد یک امر موقتی و بیرون از سازوکارهای مستقر است. چوبک به سراغ ساخت بحران میرود و ادبیات امروز ما در وجه غالب، رونوشتی از یک اتفاق مشخص ارایه میدهد و در حد و حدود همان اتفاق هم میماند بیاینکه بتواند ساخت برسازنده حادثه را به ساخت نوشتار ادبی تغییر شکل دهد. درک بحران به مثابه یک «موضوع موقت» از طرف نویسنده امروز، نوعی جدا کردن آن از حوزه عمومی و تبعید و محصور نگه داشتن آن در حوزه خصوصی است. کاری از جنس مخفی کردن زبالهها در زیر فرش.
در اغلب آثار داستانی نوشتهشده در سالهای اخیر انگار زبالهها در زیر فرش مخفی نگه داشته شدهاند تا خانه همیشه تمیز و مرتب و برقانداخته جلوه کند. این برقانداختگی نوعی انعکاس تصویر خیالی بیرون به درون چهاردیواری آپارتمانهای شیک رمانهای ایرانی است و به عکس نظم بیرون انعکاس برقانداختگی درون آپارتمان. اینگونه است که بینظمی و عرصههای آشوبناک از هر دو قلمرو حذف میشود و جای آن را یک «شبنشینی» ابدی میگیرد. شبنشینیای که برخلاف شبنشینی بیپایان شخصیتهای فیلم «ملکالموت» لوییس بونوئل، نه از فرط طولانی شدن به تنش و آشوب میانجامد و نه هیچ تمهیدی میتواند به آن پایان دهد. به عکس، این تمهیدها هستند که مقابل شبنشینی دوستانه پایانناپذیر و عاری از بحران، از رو میروند. وقتی همه چیز روبهراه است البته نیازی به تمهید نیست. دراز شدن شبنشینی در رمان معاصر ایرانی نه به عنوان یک امر آشوبزا که به عنوان یک تصویر خیالی ایدهآل ارایه میشود. تصویری که همه عوامل تنشآفرین از آن حذف شده است تا آنچه بهجا میماند شکل به شدت رسمی و تقلیلیافتهای از زندگی عمومی باشد. شکلی که در آن بحران، یک غده سرطانی خوشخیم است که به آسانی میتوان آن را برداشت و سلامتی را به بیمار بازگرداند. کنترل آشوب، سیاست اصلی ادبیات داستانی ما در سالهای اخیر بوده است و این، طبیعتا با هرچه خصوصیتر کردن ادبیات، ممکنتر میشود. به میهمانیهای خصوصی و شبنشینیهای رمانهای معاصر نگاه کنید و حتی به خانههای بدون میهمان که در آنها شخصیتها حتی درخصوصیترین لحظهها و مکانها چنان آراستهاند که انگار هر لحظه ممکن است میهمانی سر برسد. محیطهای کار هم که اغلب روزنامه یا محیطهایی فرهنگی – هنریاند، کمتر از بحثهایی که ختمبهخیر میشوند فراتر میروند. در این میان البته برخی هم به سراغ زندگیهایی از نوع دیگر رفتهاند اما در آن زندگیها هم چیزی فراتر از دغدغههای خصوصی آدمها با چاشنیای از بزن و بکش و ماجراجویی نیافتهاند. به «سنگصبور» باز میگردم که با بیش از ۴۰ سال تقدم زمانی بر رمانهای سالهای اخیر، انگار بدیل هنوز نوشته نشده اوضاع امروز ادبیات ماست. کار رماننویس راستین، دورخیز به عقب برای پرتاب به آیندهای هنوز نیامده است. شخصیتهای «سنگصبور»، همه در اتاقهای دربسته چهاردیواریشان محبوساند. اما چوبک درست از عمق تاریک همین چهاردیواریهاست که به تصویر رسمی و خیالی عصرش میتازد و این تصویر را آشوبناک میکند. استثنا کردن «گوهر» از میان همه قربانیان «سیفالقلم» به معنای تقلیل یافتن یک حادثه جمعی به یک امر خصوصی نیست بلکه به عکس به معنای فشردن عصاره یک ساخت تاریخی، فرهنگی و سیاسی در یک تن و تعمیم آن تن به یک تن عمومی است. اگر در رمان معاصر، زلزله از حدود قلمرو چند خانواده و روابط خصوصیشان فراتر نمیرود و قابلیت تعمیم پیدا نمیکند، زلزلههای پیدرپی سنگصبور، کل زبالههای به دقت مخفی نگه داشته شده را از زیر فرش، از زیرزمین، از اعماق ناخودآگاه و فرهنگ و تاریخ جمعی بیرون میکشد و زندگی چند نفر در خانههایی تنگ را به ساختهای بنیادین تاریخ و اسطوره و باورهای عام متصل میکند.
منبع نقدها: روزنامه شرق
1 Comment
نادر نظری
به نظر من مطلب بی سر و تهی بود. این آقا و همدستانش خورشید فر و یاسر نوروزی و علی چنگیزی و یزدانی خرم گند زده اند به ادبیات و نقد ایران .