این مقاله را به اشتراک بگذارید
رضا آشفته : چاپ و انتشار رمان «خزان خودکامه»، اثر گابریل گارسیا مارکز، چاپ پنجم مجموعه داستان «بیست، بیست» و چاپ سوم «مردان بدون زنان» اثر ارنست همینگوی ما را بر آن داشت تا با اسدالله امرایی، مترجم، گفتوگویی را انجام دهیم که در ادامه میخوانید.
چرا نام «خزان خودکامه» را برای رمان مارکز که با اسم پاییز پدرسالار معروف است، انتخاب کردید؟
این اسم پیشنهاد زندهیاد احمد شاملو و احمد کریمیحکاک است؛ ظاهرا این دو بزرگوار بخشی از این رمان را ترجمه کرده بودند. به هر حال امکان آنکه ترجمه کامل و منتشر شود، گویا نبوده است. موضوع را چند سال پیش با دکتر کریمی حکاک مطرح کردم که ایشان هم تایید کردند که پیشنهاد آقای شاملو برای عنوان کتاب «خزان خودکامه» بود؛ چراکه در خزان زوال است و در واقع در خزان خودکامه تکرار حرف «خ» هم زیبا جلوه میکرده است. به هر حال شاعر که کلمه را میشناسد، یک نمونه دیگر پیشنهاد شاملو برای رمان قدرت و جلال گراهام گرین مسیحای دیگر یهودای دیگر بود که خوب هم از آن استقبال شد.
شاید در «خ» نوعی خشونت تداعی شود که در رمان نیز از ارکان اصلی و فضاساز است؟
شاید در زبان اصلی چنین چیزی مشهود نباشد، اما در فارسی خزان برای به اصطلاح زوال یک دیکتاتور به نظر خیلی بهتر مفهوم داشته است.
چطور شد که این متن را که قبلا هم ترجمه شده است، برای کار انتخاب کردید؟
این متن پیشنهادی بود که از طرف نشر ثالث آقای جعفریه شد. او داشت پرونده کارهای گابریل گارسیا مارکز را منتشر میکرد. در این سری همچنین «ژنرال درهزاری توی خود»، «نوشتههای کرانهای»، «داستانی مرموز» درآمده است. به من هم «خزان خودکامه» پیشنهاد شد که انجامش دادم.
با توجه به ترجمههای قبلی که از این رمان بوده است، با چه رویکردی آن را ترجمه کردهاید؟
در مقدمه کتاب هم توضیح دادهام که از این کتاب تا الان چند ترجمه شده است منتها واقعیت ماجرا این است، نمیخواهم منکر زحمات دیگران بشوم، تنها یک ترجمه قابل اعتنا است و میشود به آن استناد کرد. آن هم ترجمهای است که آقای حسین مُهری انجام داده است به نام «پاییز پدرسالار». این ترجمه قبل از انقلاب توسط نشر امیرکبیر چاپ و منتشر شده بود. نمیدانم به چه دلیلی بعدا تجدید چاپ نشده است؛ بنابراین موقعیتی پیش آمد تا پس از ۳۰سال دوباره آن را ترجمه کنم.
فکر میکنم از آن متنهای خیلی سخت و پیچیده مارکز باشد؟
به هر حال کار آسانی نبود. بدون اغراق میتوانم بگویم که سخت است و من هم سعی خودم را کردهام که یک کار خوب بکنم و فکر میکنم در واقع از پس کار بر آمدهام. متن جملات طولانی در حد چهار صفحه دارد و البته چنین چیزی در متن کوری ساراماگو هم وجود داشت. در آنجا پنج شش صفحه مطلب بدون پارگرافبندی معمول وجود داشت و مدام راوی و دیدگاه داستان عوض میشد. در واقع الان من نباید این حرف را بزنم و دیگران باید بعد از خواندن بگویند که چقدر از پس این ماجرا برآمدهام. اما از کمک دوستان خوبی بهره بردم از جمله استاد رضا سیدحسینی. زحمات دوست داستاننویسم آقای محمد حسینی هم جای تقدیر و تشکر دارد.
اهمیت این اثر در میان آثار مارکز چگونه است؟
این رمان یکی از بهترین آثار مارکز است. خودش هم گفته که هفت سال برای نوشتنش وقت گذاشته است. به هر حال بیشتر مردم مارکز را با «صد سال تنهایی» میشناسند اما او کارهای خوب دیگری هم دارد؛ مثلا ژنرال درهزارتوی خود که هوشنگ اسدی ترجمه کرده، گزارش یک مرگ، بوی درخت گویا و البته صد سال تنهایی… تقریبا تمام کتابهای او به فارسی ترجمه شده است که البته برخی هم بعد از ترجمه مجوزشان لغو شده است مانند خاطره دلبرکان غمگین من.
اقبال عمومی از آثار مارکز در ایران به چه دلیلی است؟
به هر حال فقط در ایران از کارهای مارکز استقبال نشده است. باید این نکته را در نظر گرفت که تعداد نسخههای منتشر شده از رمانهای مارکز به پنج، شش و هفتمیلیون هم رسیده است. این بیانگر آن است که قشر کتابخوان جهان آثارش را میخرند و میخوانند.
در ایران علت خاص خود را ندارد؟
بیشتربازمیگردد به خود اثر. این مُد نیست که اگر در دنیا مردم سراغ آثار مارکز میروند در ایران هم چنین چیزی مد شده باشد. به هر حال کارهایش دشوار خوانده میشود. شایددرصد کمی از جماعت کتابخوان سراغش بروند اما همانها که میروند با شناخت میروند.
آیا غیر از «خزان خودکامه» در زمینه ترجمه آثار مارکز اقدام کردهاید؟
دو تا ترجمه دیگر هم از او دارم. یک مجموعه از کارهای کوتاهش را ترجمه کردهام و رمان «کسی به سرهنگ نامه نمینویسد» اما الان قصد انتشارش را ندارم. زائران غریب را که ترجمه کردم متوجه شدم استادم جناب صفدر تقیزاده آن را ترجمه کردهاند و از انتشار آن منصرف شدم.
*در مجموعه «بیست، بیست» از چه کسانی داستان انتخاب کردهاید که همچنان با اقبال روبهرو میشود؟
۲۰ داستان کوتاه از نامآوران جهان است که همگی جایزه نوبل ادبیات گرفتهاند. در واقع کتابی به این نام وجود ندارد و اینها انتخابهای خودم است از مجموعههای مختلف که در اینجا گردآوری شدهاند. در مقدمه هم مقالهای از مارکز آوردهام. در واقع نگاه انتقادی مارکز است به جایزه نوبل ادبی. در این مجموعه داستانهایی از هرتا مولر و ژان گوستاو لوکلزیو، ژانپل ساتر، گونتر گراس، آستوریاس، هاینریش بل، تاگور و… آمده است.
خود مارکز هم از گیرندگان جایزه نوبل ادبی است، در این مقاله چه ایرادی را وارد بر نوبل میداند؟
او نگاه انتقادی دارد و گمانم این است که قبل از دریافت نوبل این مقاله را نوشته باشد. به هر حال این نگاه منتقدانه بیربط هم نیست؛ مثلا او در این مقاله بحث میکند چرا تولستوی که رمان جنگ و صلح را نوشته و این رمان که بزرگترین رمان زمان خود است، نوبل نگرفته است. این در حالی است که تولستوی در سال ۱۹۱۰ مرده و ۱۰ بار تا آن زمان این جایزه به افراد مختلف داده شده است. تولستوی ۴۵ سال قبل از این موعد «جنگ و صلح» را نوشته و این امکان برایش بوده که حتما جایزه نوبل را بگیرد و در مقابل کسان دیگری جایزه نوبل را گرفتهاند که پس از مدتی از یادها رفتهاند؛ مثلا سولی پرودوم. حتی مارسل پروست هم میتوانسته نوبل بگیرد اما نگرفته است.
الان در حال ترجمه چه کاری هستید؟
در حال ترجمه «زندگی کاسترو» هستم که برای نشر ثالث این کار را انجام میدهم. این ترجمه مراحل پایانیاش را دارد طی میکند. در واقع کتابی است که در مجموعه کتابهای شخصیتهای تاریخی منتشر میشود. این کتاب گفتوگوی ایگناسیو رامونت است با کاسترو که از خود رامونت هم اجازه گرفتهام.
روزگار فعلی برای یک مترجم چگونه است؟
روزگار خوشی نیست برای مترجمها. به هر حال سعی میکنیم کنار بیاییم.
بهار-اسفند ۱۳۹۱