این مقاله را به اشتراک بگذارید
گلشیری نویسنده ای مدرن بود یا پست مدرن ؟ این پرسشی است که در خلال مطالعاتم درباره او و داستانهایش برایم پیش آمد برای رسیدن به جواب ابتدا تعاریف مدرن و پسامدرن را می آورم سپس به معرفی جیمز جویس نویسنده ی مدرن و فرانش کافکا نویسنده پست مدرن می پردازم ، البته در این بینابین گلشیری و داستانهایش (و البته تغییر و بررسی داستانهایش از زبان منتقدان ) را بررسی می کنیم . اما نوئل کانت فیلسوف بزرگ روشنگری آغاز عصر روشنگری را اینگونه می دانست : “خروج انسان از نابالغی به تقصیر خود “بود . او نابالغی را وضعیت رقت انگیز آدمی توصیف کرد که از به کارگیری فهم خویش بدون هدایت دیگری ناتوان است و برحسب عادت و تن آسائی ،حتی خود میل هم دارد که در سبد کودکی اش بماند . کانت دلیل آن را نه کمبود فهم که کمبود اراده و شجاعت برشمرد . بنابراین شعار روشنگری را این سخن هوراس- شاعر و ادیب رومی- قرار داد که “دلیر باش در به کارگرفتن فهم خویش” ۱
جان لچت مدرنیته را اینگونه معرفی کرده است: در واقع مدرنیته را می توان عمدتا به معنی ارج گذاری و به رسمیت شناسی آگاهی به عنوان نیرویی متکی به خود درک کرد گفته ی بودلر که مدرنیته عبارت است از امر”گذرا،فراروممکن” می توان به این معنی دانست جویس نویسنده یی است که به طور جدی می کوشد پیامد های این گفته را در مورد هنرنویسندگی (رمان)دنبال کند .۲
و پسامدرنیته را اینگونه: پسامدرنیته متضمن زیر سئوال بردن معرفت شناسی مدرنیستی است که به تمایز آشکار سوژه وابژه مبتنی است.
نکات دیگری که در توصیف پسامدرنیته گفته می شوند به “بی باوری به فرارویتها” (لیوتار) مربوط می شوند. به این معنی که در عصر عقلانیت هدفمند به هیچ گونه توضیح جهانی در سلوک انسان نمی توان باور داشت.۳
شاهرخ حقیقی نیز در کتاب گذار از مدرنیته به نقل از متفکران پست مدرنی چون دریدا،نوکو،لیوتار،بودریار،رورتی،مکنتایر،کون وفایرآبند،ویژگی پست مدرن را اینگونه توضیح می دهد :اکثر این متفکران در این باره هم نظرند که آرمان تحقق عقل و سازماندهی عقلی جامعه باقیمانده ی سنت روشنگری است و در دوران ما ، یعنی دوران پست-مدرن،از اعتبار افتاده است. عقل ،به گمان آنها ذاتا مدعی جهان گستری و فراگیری است و در نتیجه گرایش به مطلق باوری را در دل خود می پرواند . اعتقاد به احکام و جهانگستر ،قبول قوانین ضروری در روند تارخ و اصول کلی تعمیم پذیر به تمامی جامعه های بشری و وضعیتهای گوناگون زندگی ،وبه طور خلاصه اندیشیدن به جامعه هم چون کلیتی یگانه و ندیده گرفتن بسیار گونگی فرهنگی درون یک جامعه یا میان جامعه های مختلف را می توان از ویژگی های مدرنیسم کلاسیک خواند. به گمان متفکران پست-مدرن،خرد باوری مدرن و ادعاهای فراگیر و جهانگستر آن ایدولوژی مناسب برای نظام های توتالیر است .
در میان هنرمندان و نویسندگان معاصر ایران دو سنت وجود دارد یکی آنکه ارزش فراوانی برای معرفت علمی و مدرن قائل است و همه شناختها را جزء از طریق علم گرائی (پوزیتویسم) می داند و دیگری دسته ای است که علاوه بر معرفت علمی در شناخت انسان رویه های دیگری هم چون شهود را معتبر می دانند و انتقاداتی نسبت به مدرنیته دارند به روایت عباس میلانی : در سنت فکری- هنری نیم قرن اخیر ایران ،دو جریان عمده می بینیم . یکی میراث دار تفکر روزگار روشنگری است بنده ی کیش علم است . جهان و هرچه در اوست را در کهنه”تفکر علمی” می داند و معرفت برخاسته از “تجربه ی علمی ” تنها معرفت معتبر می شناسد،ریشه همه مصائب اجتماعی و شرارتهای انسانی را تاریخی – اجتماعی می پندارد و در عین حال به آینده بشر سخت خوش بین است،ترقی به سوی کمال جزئی ناگزیر از جوهر تاریخ می انگارد و ناچار گمان دارد که با دگرگونی روابط اجتماعی و سر رسیدن عصر تاریخی نوین ،شر و مصیبت نیز از مبان خواهد رفت و در ملکوت موعود ” ترقی” ،اندیشه و باور مذهبی جایی نخواهد داشت ، زیرا ریشه این اندیشه جهل و نادانی است و گسترش معرفت ،درخت دیرین این باور را از بیخ برخواهد کند . پیشرفت و ترقی تاریخی ،و رواج معرفت علمی انسان را از وادی خیال و خرافه و نیاز به سر منزل یقین و بی نیازی خواهد رساند . کار هنر تسریع جریان این حرکت است.تعهد هنرمند به تاریخ و نیروهای تاریخی است. هنر او وسیله ای است در نبرد رهایی بخش انسان . پس (پیام) اثر هنری تعیین کننده ی ارزش آن است. پیامی که به به مخاطب،یعنی سازندگان تاریخ نرسد یا مفهوم ذهن آنها نشود، پیامی است بی ارزش. ناچار باید زبان هنر(و ساحت اثر هنری)رابا ذهن عوام همپا کرد. باید همواه به (عقل سلیم)و ساده اندیشی ها و ساده طلبی های آن باج داد . چه بسا متفکران و هنرمندانی که از جنبه پنداروکردار سیاسی با هم تفاوتهای فراوان دارند اما از منظر ساخت اساسی اندیشه در مقوله پیروان این سنت جای می گیرند . ارانی و تقی زاده و دهخدا بی شک از سرسلسلگان این جریان فکری اند و در عرصه ی هنر روایت امروزی این سنت را می توان ،به گمان من،در آثار بهرنگی و دولت آبادی سراغ گرفت. بانی و ستون دوم هدایت بود.در سنتی که او پایه گذاشت ،معرفت علمی تنها جزئی از معرفت معتبر انسانی است.جوانبی از حیات انسان در دسترس تجربه و مشاهده علمی نیست. شناخت شهودی در کنار شناخت علمی ارج دارد. * ریشه شر را در خود انسان باید جست.آدمی را نمی توان به ظاهر عقل و عمل او فرو کاست. نیروهایی ناشناخته و اساطیری و دیرینه باورهایی دیرپا و نازددودنی برانسان اثر می گذارند. شناخت کامل همه عوامل شدنی نیست و تنها می توان به جنبه هایی از واقعیت به غایت پیچیده ی انسانی پرتویی انداخت. ترقی و پیشرفت مطلقی هم در کار نیست برعکس، از بسیاری جهات ، انچه زیر لوای پیشرفت صورت میگیرد به تنهایی بیشتر انسان می انجامد و حیات انسانی و هم پیوسته را دشوارتر می کند.
*باید بر این نکته تاکید کرد که مرزی به ظاهر باریک این نوع تفکر را از منادیان دیروز و امروز خرد ستیزی متمایز می کند هدایت و گلشیری در عین ارج نهادن به خرد علمی نابسندگی هایش را نیز بر می شمارند و بر جاهائی اشاره می کنند که خرد و مفاهیم علمی نادیده اش می انگارند خرد ستیزان سودایی دیگر در سر دارند جهان را سیاه یا سفید می بینند باب خرد را یکسره بسته می خوانند و یا معرفت را تابع جزئیات پیشین می کنند و شور شناخت را از جنس وساوس شیطانی می پندارند .
عرصه ی هنر یکی از گریزگاه های انسان است خلاقیت هنری فی نفسه و نه به عنوان ابزاری هدفی برتر و بیرونی ازرشمند و زیبا است ، تعهد هنرمند به هنر اوست و بس هیچ مصلحتی برتر از منطق درونی خود اثر نیست و چه بسا که پیچیدگی تفکر و جهان جدیدند میان عوام ،که در چنبر تلاش معاش گرفتارند و هنر دوستانی که فرصت پروراندن طبع و سلیقه ی هنری و توان بهرمندی از هنر جدید را یافته اند شکافی پرکردنی پدید اورده است .برعکس سنت نخست که همواره جهان پرتلاطم و پویایی بیرون را تخته بند نظم پیشین بنیاد می کند در این سنت نابسامانیهای عظیم که درپس ظاهر منظم جهان رخ می نماید . امکان رهائی ،یا به زبانی دیگر امکان برگذشتن از تفکر بت انگارانه و از خود بیگانه در گرو شناخت این نابسامانی هاست .
ناگزیر نباید گمان کرد که هیچ متفکر یا هنرمندی یا حتی شخصیتهائی چون خود هدایت وارانی را می توان در بست در یکی از این دو جریان جای داد .برعکس گر چه ساخت اساس فکر و اثر هر کس در یکی از این دو جریان جای می گیرد اما همواره در جنبه (یا جنبه هائی )از اثر او نشانه هائی از برخی از اجزای سنت دیگر را مشاهده می توان کرد در هر حال امروزه گلشیری را می توان از ادامه دهندگان اصلی سنت دوم در عرصه رمان دانست .۴
گلشیری شکلی از ذهن انتقادی را وارد امر روائی کرد که آراستگی زبان و تاریخ نگری از علل لازم آن بود. به واقع هوشنگ گلشیری که به شدت به اشکال مختلف روایت در ادبیات کهن وا بسته و دلبسته بود به نحوی مدرن بودن را جایگزین امر سنتی کرد که شکاف عمیق میان این دو به شدت نمایان بود و این دو پارگی اخلاقی،تاریخی و زبانی از نخستین آثارش تا آخرین آنها حضور دائمی دارد . گلشیری نویسنده ای بود نوجو وعلاقه مند به ویژگی های تکنیکی مدرن داستان نویسی به نظر جمال میر صادقی : ( کوششی که نویسنده با یاری گرفتن از تکنیک داستان هایی با ساختار غیر خطی، برای باز افرینی وقایع از دیدگاه تازه از خود نشان میداد او را از نویسندگان دیگر مشخص می کرد)
اما جیمز جویس در(اولیس) با شرح رویدادهای یک روز از زندگی بلوم در ۷۳۵ صفحه * و علاوه بر ثبت حوادث و حرفها ، با ” گفتارهای درونی” یا اندیشه ها و احساسات به زبان نیامده و شخصیت های اصلی داستان ،بر مؤلف ادیسه پیشی می گیرد . این نه تنها نخستین تجلی ، بلکه تکان دهنده ترین نوع استفاده از تکنیک در” جریان سیال ذهنی ” بود .جویس تلاش می کرد تا ذهنهای (معمولی )را با اندیشه ها و احساسات و خاطره های نا گفتنی آنها به گونه ای فارغ از منطق ،دستور زبان یا کنترل های اخلاقی توضیح دهد . بدین قرار او “واقعیت”را به دست آشفتگی های اندیشه سپرد،او به “رمان واقعیت گرایانه “آن قدرها لطمه نمی زد زیرا دوربین خود را برجهان درون به همان گونه متمرکز می کرد که بر دنیای دیدنی ها و شنیدنی های بیرون . نتیجه این کار،ژرفا و جان و توان جدیدی در تصویر کردن شخصیتها بود.۶
*شازده احتجاب داستانی است که در یک شب اتفاق می افتد ،داستان در شب با سرفه کردن شازده شروع می شود و در صبح با مرگ او به پایان می رسد اولیس نیز داستان یک روز از زندگی بلوم است .
(اما مسئله ی امکانیت نیز جنبه مهمی از رمان اولیس است . باید یاد آوری کنیم که[مفهوم] امکانیت بودلر را شیفته ی خود کرده بود و برای او به منزله ی سر نخ درک سرشت تجربه به راستی مدرن مبتنی برآگاهی بود . به نظر بودلر،آنچه تجربه مدرن را از تمام تجربه های دیگر متمایز می کند.
“دور بودن از خانه و در عین حال احساس در خانه بودن ” است.در اینجا ،دور بودن از خانه به معنی گشوده بودن برروی امرنو وزودگذر، امر فرار وگذرا است. تا پیش از مدرنیته ،تجربه “خانگی” – یعنی قابل-پیش بینی و آشنا-بود.پس،تجربه ی مدرن با امر پیش بینی ناپذیر و ناآشنا ،یعنی با تغییر و تازگی روبه رو است،حتی اگر فعالانه (چون بودلر)آن را جستجو و پیدا نکند. در مقابل،در خانه بودن به معنی زیستن در نظامی بسته است که در آن همیشه تعادل و تکرار(امرآشنا)حاکم است و نوطرد یا سرکوب می شود.)۷
در رمان (شازده احتجاب)هم چون داستانهایی که به شیوه ی جریان سیال ذهن نوشته می شود ،ادراکات و افکار شازده هم چون رویدادی به ظاهر بدون هیچ دلیل و غرض و هدف خاصی ،بی نظم و ترتیب در کنار هم آورده می شود و سیر بی پایان احساسات خاطره ها و تداعی های آزاد در ذهن شخصیت اصلی بازتاب می یابد ،همچنان که سیر بی نظم فکر انسان چنین است . نویسندگان بزرگی چون جیمز جویس ، ویرجینیاوولف و ویلیام فاکنر از این شیوه بازگوئی در رمان هایشان استفاده کرده بودند.
(می گفت: فخرالنساءجان ،هنوز بیداری؟حتما کتاب می خواندی . من در عوض ،آن یک دانگ ساروتقی را باختم . بعد می خندید و می گفت: “هان توئی ،فخری ؟پس خانمت کجاست ؟ ” چرا به من می گفت فخرالنساء ؟ فخرالنساءنشسته بود کنار پنجره و بوی کاج و یاسها را می شنید . شازده که پیاده می شد ،زیر بغلش را می گرفت و شازده سرش را می گذاشت روی شانه ی فخری با هم از پله ها می آمدند بالا . شازده دستش را می انداخت دور کمرم ،دور کمر فخری . دهنش چه بوئی می داد! سرش داغ بود . من پیشانیش را که خیس عرق بود پاک می کردم ،مراد از روی پاگرد پلکان زیر شانه ی شازده را می گرفت می بردش بالا. سایه هایشان می افتاد روی پله ها . شازده میخواست بیفتد . مراد می گفت” : شازده این اسبها ….،این کالسکه….،”شازده
می گفت: ” به جهنم به جهنم ! ” شازده می گفت: “مرادخان ،تازگی ها کی مرده ، هان ؟)کاش باز هم میشد از پنجره ها نگاه کنم و بوی کاجها و شمشادها را بشنوم . همه اش دو تا گلدان شمعدانی و یک درخت بید ،آن هم توی این خانه با این دیوارهای بلند چرا شازده آن خانه را فروخت؟”۸
(آقای بلوم،آرام از بغل کامیونهای کنار خیابان ساحلی (سیرجان راجرسون )گذشت و کوچه های آسیاب بادی ،روغن کشی ” لیک ” و اداره پست و تلگراف را پشت سر گذاشت. این جوری هم می توانستم نشانی بدهم . از مقابل خانه ی ملوانان عبور کرد. از سروصدای صبحگاهی کنار اسکله روی گرداند و وارد خیابان لایم شد. کنار کوچه ی کلبه های “برادی” پسرکی نحیف ،چسپیده به سطل اشغالش ،لمیده بود و ته سیگاری جویده شده را دود می کرد. دخترکی کوچک تر از او با لکه های اگزمای روی پیشانیش در حالی که اسباب بازی فرسوده ی خود را با بی حالی دست گرفته بود ،به او نگاه کرد . به او بگو اگر سیگار بکشد بزرگ نمی شود . نه ،بگذار بکشد ! زندگیش آش دهن سوزی نیست )۹
گلشیری همچنین در حدیث مرده بر دار کردن سواری که خواهد آمد (یا معصوم پنجم) و بره ی گم شده ی راعی از اسطوره و نمادهای ملی و مذهبی استفاده کرده گلشیری این نوع سبک نوشتن را از جویس درا اولیس که بر اساس ادیسه هومر و رمان (فارغ در ماه اوت )از فاکنر که بر اساس زندگی عیسی مسیح آفریده شده است فرا گرفته.
در هر دو اثر نوعی کیمیاگری می بینیم که در آن واقعیت و خیال اسطوره و عمل روزمره جابه جا می شوند * و با نگاهی دقیق تر به هریک ،آن دیگری را بهتر می شناسیم .گلشیری جزئیات زندگی روزمره را به داستانهای اساطیری واری تاویل می کند و به توازی و تکرار و درهم آمیختگی این دو عرصه تاکید دارد . انگار میخواهد در کنار ،ما بعد زیبائی شناختی – اساطیری زندگی را کشف کند و بدین سان برای حیاتی به ظاهر پوچ و بی معنی مفهوم و معنایی ماندگار بیابد .۱۰
در حدیث ، گلشیری جهانی خیالی افریده که هم اینه ی تمام نمای تاریخ ماست و هم راهی است که به وادی هنر می انجامد ونوید رستگاری می دهد . می توان اجزای گوناگون این جهان خیالی را به ریشه های تاریخی ان تاویل کرد.
در راعی وضعیت روشن فکرانی را می بینیم که در چنبر زندگی روزمره ، تلاشها، شکست سیاسی و جامعه ای در حال فروپاشی گرفتارند . در حدیث ، از منظر دبیری با درایت، وضعیت مردمی را می نگریم که در مدار بسته ی جامعه ای خودکامه ، منجی طلب و هزاره پرست دست و پا می زنند و به سواری دل خوش کرده اند که روزی به معجزه ای، بهشت موعود را در همین ارض خاکی برپا خواهد کرد .
“اما در مکتب ملاحم از این پس همه ی سخن از صاحب امر است و انکه به پایان این دوره خروج کند از شرق . و نشان او انکه بر دوش بالاپوشی دارد خونین و همه ی ابدال و اولیای حق در رکاب او باشند . ونیز گفته اند بر هر خاک خشک که اسب دواند از هرگونه گل وگیاه که در جنت هست برویاند و خلق از ان همه زنبق و لاله و انواع ریاحن واسپر غم که بر خاک هست بدانند که ان سوار هم اوست . و باز امده است که مردمان چوبی خشک به راهی بنشانند تا اگر فی المال شکوفه کرد و برگ اورد و درختی شد گشن بدانند که اوست)۱۱
معمولا منجی پرستی در دوره های بحرانی رواج پیدا می کند،اما در موطن راوی کانون همیشگی حیات اجتماعی است. مقتضای مدار بسته و تنگ جامعه هم چیزی جز این نیست . این انتظار شیشه عمر عوام است.
همین چشم انداز را در بره ی گم شده ی راعی نیز می بینیم . به گمان گلشیری یکی از گرفتاری های اساسی جامعه جدید ( و یکی از پیامدهای ناگزیرنوسازی اجتماعی ) فرو ریختن جهان معنوی انسان است .
*برخی بر انند که این نوع کیمیا گری از مهم ترین دستاوردهای هنر مدرن است . الیوت بارز ترین و بدیع ترین شگرد جویس (دراولیس ) را ایجاد توازی و تلفیق میان اسطوره و واقعیت امروزی می داند کوندرا هم نبوغ کافکا را در تلفیق خیال و واقعیت می بیند و معتقد است بدین سان کافکا جهانی خود بنیاد افرید که در ان واقعیت خیالی است و خیال نقاب از چهره ی واقعیت برمی دارد .
راعی در صحنه ای از کتاب نیچه وار ، به فراز کوهی می رود تا خدا را بیابد اما می داند که دیری است که خدا را کشته اند .او هول انگیزی جهان بی خدا را می شناسد .
” به قله کوه که رسیدم ، نشستم و به سیری دل گریه کردم .وقتی خواستم برگردم چندتا سنگ روی هم چیدم،درست همان جایی که فهمیده بودم که گله برای همیشه در بیابانی بی انتها پراکنده است ) ۱۲
حالا کافکا را به عنوان نویسنده ای پست مدرن برسی می کنیم .” کافکا از دو نظر ، تاثیری ژرف به جا گذاشته است . نخست انکه نوشته هایش ( که در انها از قرار معلوم دنیایی اسکلتی و راز امیز افریده شده است” بر موضعی حساس در زندگی جامعه مدرن انگشت می گذارند. در این نوشته ها ، هیچ انگاری (نهیلیسم ) یک جامعه بی خدا ،عقل گرایی افراطی سلطه ی دیوان سالارانه که انسان بی گناه را در تارهای خود خفه می کند و پایان تمام ارمان گرایی ها ، از جمله چه بسا پایان مفهوم علیت همراه با تمام اصول اولیه به تصویر کشیده شده اند .
آثار کافکا حکایت جامعه یی است که نه تنها هیچ هدف خاصی ندارد ،بل قطعی و مقدر است که به معنایی مادی به پایان خود برسد. از این رو است که ،در درمان محاکمه نمی تواند بفهمد که به چه جرمی دستگیر شده است، همانگونه که ، در درمان قصر
نمی تواند وارد شود،اما نمیداند چرا. پس به یک معنا ،کافکا را می توان افشا کننده ی خطرهای روابط اجتماعی و روانی ،که فقط به وسیله تبدیل شده اند،دانست. به احتمال قوی خوانندگانی که آثار کافکا را برای دریافت پیامی درباره ی مدرنیته می خوانند ،می توانند این پیام را در یابند،زیرا تلفیق پیام یکی از ویژگی های اساسی راهبرد کافکا در نویسندگی است .
در جامعه مدرن از اواسط قرن هجدهم به بعد ،درست یا غلط ،مقوله یی به نام ادبیات به وجود می آید. ادبیات دست کم از یک نظر به معنی “مشروعیت”نویسندگی به راستی یکتا است . این نکته ،در مورد کافکا ،به معنی وقف خصوصی ترین تجربه ی درونی او است. نویسنده نه تنها برای نوشته اش بل با تمام وجود در نوشته اش زندگی می کند ،و حتی به معنایی فیریکی با نوشته اش شکل می گیرد.نویسندگی کافکا متعهدانه نیست،آن گونه که در مورد سارتر می بینیم ،زیرا حقیقت آرمانی لازم برای اینگونه تعهد سیاسی در داستانهای کافکا وجود ندارد.
کافکابا نواخت (تونالیته)زبان آلمانی بازی می کند،از به کار بردن استعاره خوداری می کند، چنان می نویسد تا زبان را آشنائئ زدائی کند، ازپیوند های تبارشناسانه روی برمی گرداند و بر چیزهای بسیار کوچک حول و حوش خود تکیه می کند ،به جای طرح بینشی کلی،سیلی از حروف جاری می کند .
از زاویه ای دیگر نیز،فقدان مرزهای ثابت را می توان از ویژگی های رمان های کافکا به شمار آورد . منشاء یا خاستگاه محو می شود:خاستگاه قانون ،خاستگاه تغییر،جنسیت ،علت در رابطه علت و معلول ،همه به صورت معما تبخیرمی شود. در یک کلام ،پرسش “چرا”هیچ پاسخی نمی یابد. به این معنا کافکا نیچه ای و از بیخ و بن ضد ایده آلیت است .برای کافکا هیچ سرزمین موعودی وجود ندارد،آرمان موسی دست نیافتی است. زیرا ما با زندگی انسانی (دنیای مادی و فیزیکی )سروکار داریم ونه قلمروی لاهوتی و استعلایی. بی تردید کافکا ،با کوشش اش برای سیال کردن تمام مرزها و بدین سان تمام هویت ها با برخی از ویژگی هایی که(پسا مدرن)نامیده شده اند ،همخوانی پیدا می کند.)۱۳
همانگونه که می بینیم گلشیری از جهاتی با کافکا شباهت دارد از جمله اینکه فروریختن جهان معنوی را از عواقب مدرن شدن جامعه می داند”و در این برهه ی ماشین زده ای که همه ی پیوند های انسانی از هم گسیخته و تنهایی و هراس همزاد آدمی شده ،تنها پناهگاه انسان وادی هنر است.” همانگونه که کافکا به نوشته هایش پناه می برد و در آنها زندگی می کند و از زاویه یی دیگر سر گشتگی انسانها در حدیث مرده … و به خصوص در بره ی گمشده ی راعی با انسانهای کافکا در محاکمه و قصه شباهتهایی دارند.
گلشیری از جهات ساختار و بدنه و شیوه ی به کار گیری جریان سیال ذهن در داستانهایش و هم چنین استفاده از اسطوره از جیمز جویس وام گرفته اما در مقاطعی نیز تنه به پست مدرنها می دهد ، چنان که عباس میلانی می گوید :” اگر مجازا بخواهیم تفکر گلشیری را مقوله بندی کنیم و بر آن مهری آشنا بزنیم،قاعدتا باید گفت که او در طیف نورما نتیکهایی جای می گیرد که از نیچه تا آدورنو امتداد دارد . آنها منتقد تجربه ی تجددند و درمان درد انسان شی ء شده وتنهای امروزی را می طلبد.”۱۴
گلشیری شکلی از اخلاق و روابط سنتی را با توجه به مصادیق عینی شان باز آفرینی کرد تا با استفاده از بستر بوجود آمده تردیدهای کاملا مدرنش از جمله فروپاشی ذهن اخلاقی ،عدم تعین زمانی شخصیتها ،گذشته نگری پر رمز و راز و از همه مهمتر تنهایی و بلاتکلیفی را روایت کند .
گلشیری بیش از هر چیزی از تقابل ذهن مدرن و ذهن تاریخ نگرمی نوشت با وضعیتی که در آن آدم ها ،مکانها و زمانها صامت،راکد و تقدیس شده بودند . البته این حرکت از بیشتر نوشته های داستانی او بر اساس نابخردانگی شخصیتهای اصلی او و توجه به ناآگاهی شان شکل می گیرد .
سنت در این میان از دل همین بافت تاریخی شده متصور می شود . به این معنا که امر تاریخی در هیئت آداب و رفتارهای صامت و ایستا به جهان ذهن قهرمان گلشیری رسوخ می کند یا او را کاملا مسخ کرده یا توسط او دچار ساختارشکنی و تخریب می شود . نمونه اول این ادعا را می توان در شازده احتجاب و نمونه دوم را در مثلا داستان بلند فتح نامه مغان دید. با این روند امر مدرن یا همان چیزی که گلشیری از آن به عنوان “جادو”یا “کتابت” صحبت می کند مترادف آگاهی و معرفتی است که قرار است شکل زیستی و حیات قهرمانهای او را تغییر دهد. او برعکس برخی داستان نویسان مدرن ایران ،از ابزارهایی وابسته به سنت استفاده می کند تا مسیر نابخردانگی را روایت کرده و بتواند ارواح تاریخ زده خود را احضارکند. جعل تاریخ واگر دقیقتر بگوئیم برهم زدن نظم وجودی امورتاریخی نیز از جمله آرای مدرن هوشنگ گلشیری است.داستانهای او حاوی نوعی صحنه آرایی کاذب سنتی هستند که نفس را تنگ کرده و مرزهای جنون را گسترده می سازند. در داستانهای درخشان (معصوم اول تا چهارم) شکل های مختلف اجرای این نفس تنگی برآمده از سنت را می بینیم. هرچند این سنت الزاما به معنای امر قدیمی نبوده و حتی دامن شخصیتهای روشن فکر اثار او را نیز می گیرد . در واقع قرار گرفتن در روندی از تخریب و زوال و حضور امری صاحب قدرت گاه نوشته های او را به شکل فکری اثار کافکا نزدیک می کند . اگر دقت کنیم به خوبی می بینیم که قهرمان های گل شیری مدام در اضطراب و تشویش به سر می برند گلشیری نویسنده ای بود که از امر مدرن برای نشان دادن فربگی سنت و تراکمی استفاده کرد که مدام در حال پیشرفت بوده و حتی باعث شده تا قهرمان های او در انزوا و پایین ترین حالت زیستیشان قرار گیرد گلشیری با ابداع مفهوم تازه ای از “کتابت” و ” کلمه” تقابل با این وضعیت را اغاز کرد تا شکل پیچیده این اندام فربه شده را از پس رنگهای زیبا و خوش لعابش بیرون کشد .۱۵
پانوشتها:
۱-خردنامه همشهری(ماهنامه)،شماره۳۳و۳۴،مقاله شکاف روشنگرحقیقت ص۴۲-۴۵
۲-پنجاه متفکر بزرگ معاصر(ازساختارگرایی تاپسامدرنیته)،جان لچت،ترجمه محسن حکیمی،ص۲۹۷،انتشارات خجسته سال۱۳۷۷
۳-همان ص۳۳۹
۴-تجدد و تجدد ستیزی در ایران،عباس میلانی،مقاله سرزمین سترون،ص۲۵۷-۲۵۸،انتشلرات اختران ،سال۱۳۸۰
۵-داستان نویسهای نام آورمعاصرایران،جمال میرصادقی ص۲۷۳،نشر اشاره
۶-تفسیرهای زندگی،ویل و آریل دورانت ترجمه ابراهیم مشعری،(مقاله جیمزجویس ص۱۴۰)نشر نیلوفر،سال۱۳۸۵
۷-پنجاه متفکر……مقاله جیمز جویس ص۳۱۴
۸-شازده احتجاب ص۵۹(به نقل از داستان نویسهای نام آور معاصر)
۹-پنجاه متفکر….مقاله جیمز جویس ص۳۱۵
۱۰-تجدد و …..ص ۲۶۰-۲۶۱
۱۱-معصوم پنجم یا حدیث مرده بردارکردن سواری که خواهد آمد ص۳۰-۲۹(به نقل از داستان نویسهای نام آور معاصر)
۱۲-بره ی گمشده راعی ص۱۸۵(به نقل از تجدد ستیزی)
۱۳-پنجاه متفکر….مقاله کافکا ص۳۵۵
۱۴-تجدد و….ص۲۷۳
۱۵-شهروند امروز،یادنامه ی هوشنگ گلشیری،(مقاله عقل سرخ)ص۱۱۷شماره۵۱
منابع:
۱- خرد نامه همشهری (ماهنامه) شماره ۳۳-۳۴
۲- پنجاه متفکر بزرگ معاصر، جان لچت /محسن حکیمی
۳- تجدد و تجدد ستیزی در ایران ، عباس میلانی
۴- داستان نویسهای نام اور معاصر ایران ،جمال میر صادقی
۵- تفسیر های زندگی ،ویل و اریل دورانت، ابراهیم مشعری
۶-هفته نامه شهروند امروز شماره ۵۱
۷- گذار از مدرنیته ؟ (نیچه،فوکو، لیوتار،دریدا) ،شاهرخ حقیقی ،نشر اگه
همچنین از این منابع بهره گرفته ام :
۱- فصل نامه ارغنون شماره ۱۱-۱۲(مقاله رمان و جهان مدرن ، آندروفین برگ / فضل اله پاکزاد)
۲- یاد بعضی نظرات ، سیمین بهبهانی نشر البرز