رفتن به محتوا رفتن به فوتر

داستان امروز (۱): یک شکم سیر، گریه

12 نظر

  • پروانه
    ارسال شده 20 آوریل 2011 در 9:04 ب.ظ

    سلام…آقای نعمتی با روایت ساده و زبان امروزی اش کشش داستانی را ایجاد میکند..همواره برای این نویسنده عزیز آرزوی بهترینها را دارم…شاد باشید.

  • كامليا كاكي
    ارسال شده 21 آوریل 2011 در 9:36 ب.ظ

    داستان خوب شروع نشده. کندی و تکرار شوق خواندن را می گیرد اما نیمه داستان کنش پیدا می کند. من با تکرار کردنپی در پی گریه و حال و هوا موافق نیستم. راوی معلوم نیست از چه چیزی کلافه است. اما در آخر داستان خوب جمع می شود.خسته نباشید.کار خوبی بود.

  • درصدف سلیمانی
    ارسال شده 23 آوریل 2011 در 10:23 ب.ظ

    شکل داستان خوب است اما با چیزهایی که در آن ریخته شده خرابش کرده مثل نقل قول های عالمانه و نگاه ازبالا و ناصحانه ی راوی و حرفهای سطحی مادر. می توانست یک داستان چخوفی خوب شود. خسته نباشید.

  • تبسم
    ارسال شده 24 آوریل 2011 در 2:31 ب.ظ

    خیلی از داستان خوشم آمد.شخصیت پردازی و فضا سازی نعمتی بسیار عالی است/برخلاف نظر درصدف سلیمانی که معتقداست راوی از بالا و ناصحانه نگاه کرده ، من فکر میکنم راوی به نوعی با فکر کردن به طبیعت و جاهایی مثل رودخانه و آسمان که حاکی از شفاف بودن وی است ، مخاطب را می برد به تفاوت میان یک زیستن توام با آرامش و زندگی در مکانی خالی از شوق و به زبانی دور از تشویش و تنش.اما این متفاوت بودن را با نگاهی نو عرضه می کند ، نه مثل کارهای تکراری و کلیشه ای مرسوم.پیوند دادن نان خشک با افتادن روکش دندان و مقایسه آن با پلاستیک کهنه ای که دوره گرد جار می زند، همه و همه بیانگر نگاه متفاوت نویسنده است به چنین پدیده هایی.
    یکی دیگر از امتیازهای این داستان ، نثر شیوا و ساده و صمیمی نویسنده است که تاثیر خوبی بر خواننده میگذارد.برداشت جوان از زندگی راوی و نگاهی که به او دارد ، به نظر من تم و جوهره اصلی داستان ” یک شکم سیر گریه ” است که برای پایان بندی داستان بسیار مناسب است و شاید بشود ” تعلیق ” هم به حساب آورد.تعلیقی که تلنگری می زند به ذهن مخاطب. من که خوشم آمد و راستش تکان خوردم از این پایان بندی.

  • زهرا ابوقداره
    ارسال شده 24 آوریل 2011 در 2:47 ب.ظ

    با سلام .خوشحالم از این سعادتی که نصیبم شد.من هم مرتکب داستان نویسی می شوم.اما چند وقتی است که ذائقه ام را کور کردند. داستانهای به اصطلاح پست مدرن که نه سر دارند نه ته! بعد از مدت ها با خواندن این داستان ‘یک شکم سیر گریه کردم!و کلی کیف.نثر روان/کشش موضوع/و به روز بودن مطلب حالم را جا آورد .متشکرم.

  • amir barghashi
    ارسال شده 25 آوریل 2011 در 3:20 ب.ظ

    یک شکم سیر گریه داستانی است که از آخر شروع می شود، با این یاد داشت ..
    ” وقتی همسایه م رو می بینم که مثل دیوونه ها با خودش حرف می زنه، دلم براش می سوزه، دوست دارم بدونم، چرا تنها زندگی می کنه، دوست دارم یه داستان از تنهایی این مرد بنویسم، حس می کنم شباهت عجیبی بین من و او وجود داره،، شاید او هم می خواسته مثل من داستان نویس بشه، اما مادرش نذاشته ”
    داستان حکایت نویسنده جوانی است که مثل آدم های یادداشت هایش تنها ست. صر ع دارد و از طرف خانواده اش فهمیده نمی شود. نگاه تیزبینش اما مرد همسایه یعنی راوی داستان را رصد می کند . کسی که در یک خانه قوطی کبریتی زندگی می کند، با خودش حرف می زند، دلتنگ رهایی است و از شدت تنهایی میخواهد بزند زیر گریه. در پایان نویسنده جوان که شرایطی مشابه همزادش دارد، با فدا کردن خودش این فرصت را به راوی می دهد که سیر دلش گریه کند.
    این یک داستان کاملا امروزی است، غمنامه آدم های شهری است. انسانها یی که در چهار دیواری خودشان حبس اند و رفتن به دامن طبیعت یعنی برگشت به اصل خویش را آرزویی می دانند. داستان چند لایه است.آدم نمی داند نویسنده واقعی داستان کیست، راوی است؟ ( مرد همسایه ) یا نویسنده جوان، همینطور شخصیت اول داستان، معلوم نیست کدام یک از آنهاست، می تواند هردو باشد.یا هر دو یکی باشند. این موضوع در باره شیوه راویت داستان هم صادق است. راوی هم اول شخص است و هم سوم شخص. نقل قول های او گرچه از بارعاطفی داستان می کاهد، ولی در عوض به گسستگی روابط بین آدم های داستان کمک میکند تا من خواننده تنهایی آنها را بیشتر حس کنم.
    یک شکم سیر گریه، آدم را به یاد کار های هدایت، بهرام صادقی و هو شنگ گلشیری می اندازد.یعنی از ان سنت داستان نویسی می آید. در عین پیچیده گی، ساده، روان و خوش ساخت است. باید به نویسنده داستان گفت، دست مریزاد.

    ۲۰۱۱ استکهلم – امیر برغشی

  • نیره نورالهدی
    ارسال شده 25 آوریل 2011 در 7:59 ب.ظ

    داستان بسیار قوی آغاز شده بود…تصاویر کاملا گویا و ملموس بودند…انگار یک فیلم کوتاه را مشاهده می کردم… از پایان بندی بسیار غافل گیر کننده ای برخوردار بود…

  • کاوه
    ارسال شده 27 آوریل 2011 در 9:38 ب.ظ

    داستان ” یک شکم سیر گریه” دارای فضا سازی و شخصیت پردازی خوبی بود.هر شخصیت به صورت موجز و مناسب با حال و هوای داستان ، معرفی می شد.حرف اضافه ای در دیالوگها نبود و نثری ساده و روان داشت.تبریک به نعمتی عزیز بخاطر دیدگاه خوبش در داستان نویسی مدرن و ملموس و یک پایان بندی عالی.

  • مهسا
    ارسال شده 28 آوریل 2011 در 1:25 ق.ظ

    احساس شخصیت داستان را کاملا میتوان درک کرد چون در داستان بیشتر از احساس صحبت می شود… در کل بسیار زیبا بود و آن قسمت که کتاب ” بابا گوریو ” شاهکار بالزاک را به داستان مرتبط کرده اید را بسیار دوست داشتم. شاد و پیروز باشید.

  • سینا قهاری
    ارسال شده 28 آوریل 2011 در 2:48 ب.ظ

    واقعن لذت بردم از این داستان.عالی بود. اینشالله باز هم از نعمت نعمتی داستان بذارین تا استفاده کنیم.

  • کیاوش
    ارسال شده 29 آوریل 2011 در 11:49 ب.ظ

    کاش زود تر برای خواندنش آمده بودم.یک داستان کاملن حرفه ای بود. داستانی که مرا تکان داد. گریه کردم.دلم به حال مرد تنها و جوانی که می خواست نویسنده شود سوخت.برای مردی که بازگشت به طبیعت را هوار می کشید. کسی که به جای آپارتمان کبریتی اش ، دلتنگ پل چوبی روی رودخانه بود که مظهر جاری بودن است در مقابل ایستایی زندگی در شهر و آپارتمان نشینی.مرحبا نعمت نعمتی عزیز.

  • آزیتا
    ارسال شده 8 فوریه 2014 در 8:06 ب.ظ

    به نظر من نثر روان و خوبی داشت .شخصیت پردازی عالی بودو نویسنده ای که خوب اجتماع و مردمش را می شناسه و دردهاش را درک کرده .

ارسال نظر

0.0/5