آنچه در ادامه می خوانید برشی از رمان «سکسوس» اثر هنری میلر است که داوود قلاجوری ترجمه آن را تمام کرده است و در آینده نزدیک توسط نشر آفتاب نروژ منتشر میشود. از قلاجوری که همیشه به مد و مه محبت داشته بابت اینکه بخشی از ترجمه را برای انتشار در اختیارمان قرار داد تشکر…
چارلز بوکُفسکی (۱۹۹۴-۱۹۲۰) شاعر و داستاننویس فقید آمریکایی است. «عامهپسند» و «هالیوود» از آثار شناختهشده او در داستان است. بوکُفسکی به دلیل سبک متفاوتش در شاعری و نویسندگی و نشاندادن لایههای تاریک زندگی و فقر در آمریکا مورد توجه قرار گرفت.
بریس دیجِی پنکیک (Breece D’J Pancake) نویسنده داستان کوتاه آمریکایی که از او با عبارت «یکی از بزرگترین نویسندگانی که هرگز نامش را نشنیدهاید» یاد میشود. ۲۹ ژوئن ۱۹۵۲ در میلتون ویرجینیای غربی به دنیا آمد و بزرگ شد
شب سردی بود ، مرد خدمتکار در زیر راشومون بانتظار بند آمدن باران ایستاده بود . کس دیگری در زیر این دروازه بزرگ نبود. روی ستون های ضخیم و صیقل خورده ارغوانی آن جا که در بعض جاها پریده و جویده شده بود سوسکهایی دیده می شدند . از آن جائیکه راشومون در خیابان سوجاکو بود احتمال داشت…
عصر روزی گرم مرد را به یکی از اتاق های طبقه ی بالای بیمارستان منتقل کردند. از آن بالا کل شهر پادوا زیر پایش بود و بادقپکهای (1) خاکستری رنگ را که در آسمان پرواز می کردند می دید. اندکی بعد، آسمان تاریک شد و نور افکن ها روشن. باقی افراد پایین رفتند و بطری…
یاروسلاو هاشک (۱۹۲۳ - ۱۸۸۳) نویسنده چک با کتاب «سرباز سادهدل، شویک» که در سال مرگ نویسندهاش انتشار یافت در جهان شهره شد. این کتاب که سرشار از طنز و مطایبهٔ عامیانه است و در آن نظام میلیتاریستی اتریش-هنگری بهمؤثرترین نحوی بههجو کشیده شده بارها در قلمرو سینما و تآتر مورد بهرهبرداری قرار گرفته، و…
روزی بود، روزگاری بود. پسر کوچولوئی بود که زندگیِ خوشی نداشت، و جائی میزیست که آفتابِ کافی بهآن نمیتابید. هرگز پدر و مادرش را نشناخته بود، و پیشِ کسانی زندگی میکرد که نه خوب بودند و نه بد. کارشان زیاد بود و وقتی برای خوب یا بد بودن نداشتند.
روز و روزگار دیگری بود. پسرْ کوچولوئی…
زمانیکه ما به دو پسرمان ،آندرو نه ساله و دیگری مارک شش ساله، نوزادی که برادر کوچکشان بود معرفی کردیم، آنها به سرعت مسحور او شدند. برای اینکه وانمود کنیم والدین مدرنی هستیم، خیلی چیزها راجع به حسادت خواهر-برادری خوانده بودیم. به همین منظور ما به این نتیجه رسیدیم که عکس العمل فرزندان ما غیر…
یكی از روزهای گرم و مرطوب است. من از پنجرهی اتاقام در هتل میتوانم بیشتر قسمتهای شهر میدوسترن(1) را ببینم. میتوانم چراغهای بعضی ساختمانها را كه روشن میشوند، دود غلیظی را كه از دودكشهای بلند بالا میروند، ببینم. كاش مجبور نبودم به این چیزها نگاه كنم.
میخواهم داستانی را برای شما نقل كنم كه سال…
آن زمان ما در کنار یک گودال ماسه ای زندگی می کردیم. نه گودال عمیقی که با بیل های مکانیکی غول پیکر کنده باشند. فقط گودال کوچکی که باید توسط یک کشاورزی سالها پیش کنده شده باشد. در حقیقت گودال به اندازه ای کنده شده بود که ترا به اندیشه ای وا دارد که باید…
من مطمئنم که پدرم فقط یک بار به من نگاه کرد، من را واقعا دید. بعد از آن دیگر میدانست که توقع چه چیزی داشته باشد. آن روزها پدرها را توی اتاق انتظاری که زنهای زائو گریههاشان را می خوردند یا با صدای بلند درد می کشیدند و اتاق زایمانهای پرنوری که نوزادها به دنیا…
زن، یک بار ترکَش کرده بود. دلیل اصلیاش خیلی پیش پا افتاده بود: با چند خلافکار جوان (خودش اسمشان را گذاشته بود «اراذل»)، دست به یکی کرده و کیک زنجبیلی او را لمبانده بودند! کیک را تازه پخته بود و میخواست بعد از جلسهی آن روز عصر، با آن از مهمانها پذیرایی کند.بی آن که…
وودی آلن یکی از آن هنرمندان چند وجهی ست که هم داستان نوشته و هم فیلم ساخته، هم جلوی دوربین رفته و... هرچند برخی بر این باورند که وودی آلن در سینما موفق تر از ادبیات بوده، و حتی در نوشته های او نیز فیلمنامه ها نست به آثار داستانی شاخص تر هستند. اما همه…
دير وقت شب بود و همه رفته بودند، و فقط يک پير مرد در کافه باقی مانده بود، که يک گوشه، در سايه برگ هايی که زير چراغ برق خيابان ايجاد می شد نشسته بود. هنگام روز خيابان گرد و خاکی بود، اما شب، شبنم گرد و خاک را می نشاند و پير مرد دوست…
کاکا ویک گلوور از زور گرمای کبابکنندهٔ بعدازظهر و از هرم آفتاب که صاف تو صورتش میزد از خواب بیدار شد.. نیمساعت را، شیرین خوابیده بود.
وسط این دنده به آن دنده شدن بود که، همین جوری بیخود لای پلک چشمهایش را واکرد. و توی همین یک لحظه چشم وا کردن بود که «هیوبرت» را…
زن و شوهر
فرانتس کافکا
کسب و کار به طور کلی آنقدر خراب است که گاه گداری وقتی در دفتر وقت زیاد می آورم، کیف مستوره ها را برمی دارم تا شخصاً سراغ مشتری ها بروم. از جمله مدت ها بود قصد داشتم یک بار هم سراغ «ن» بروم که قبلاً با هم رابطه تجاری…
در میان آثار فرانتس کافکا داستان های بسیار کوتاهی (داستانک) دیده می شود که هرچند به نظر برخی بخش مهم کارنامه او به حساب نمی آیند اما خواندن آنها به دلیل دریافتی که از نوع نگاه کافکا به خواننده ارائه می کند در خور توجه و استفاده است. در ادامه تعدادی از این داستانک ها…
آلن رب گریه در ایران در اوایل دهه چهل معرفی شد، توسط اصحاب جنگ اصفهان، در ویژه نامه های جنگ اصفهان ود که اولین بار داستان هایی از او و خاصه اثر معروفش پاکن ها ترجمه و منتشر شد. در بازخوانی داستان امروز یکی دیگر از داستانهای رب گریه را با ترجمه ای مقبول از…
سواره نظام كوهستان/
نویسنده: مانوئل ساپاتا اولی بیا /
مترجم : قاسم صنعوی
رگبار گلوله خاموشی دهكده را شكافت. زن های سراسیمه، كودكانشان را در پناه گرفتند. درها با شتاب بسته شد و صدای افتادن كلون ها به گوش آمد. پیرمردان كه در كافه كوچك دهكده به دور میز بازی دومینو، سرگرم نشخوار زمان…
همیشه سوار خط شبرو میشوم. همهی شش روز هفته را. تا ماربل آرچ پیاده میروم و سوار خط ۲۹۴ میشوم که مرا میبرد خیابان فلیت. هیچ با مردهای تو اتوبوس حرف نمیزنم. بعد هم میروم تو {بار} سیاه و سفید که تو خیابان فلیت است. گاهی هم دوستم میآید آنجا. یک فنجان چایی میخورم.
دوستم…
بالاخره تصمیم گرفتم که هرچه زودتر تمدن و همهی ارزشهای کاذب آن را ترک گویم، از این دنیای حریص که یکسره رو به سوی نعمات مادی کرده است دوری جویم، و خود را به جزیرهای دورافتاده در اقیانوس آرام، به روی تخته سنگهای مرجانی، به کنار برکهای لاجوردی رنگ بکشانم. دلایلی که مرا به این…
این داستان کوتاه در میانهی دهه چهل در مجلهی (یا به عبارت درست تر جُنگ) آرش منتشر شده. در میانهی دهه پنجاه کاظم تینا با جمع آوری داستانهای پراکنده خود در نشریات و جنگ های گوناگون، مجموعه داستان « شرف و هبوط و وبال» (1355) را منتشر کرد که این داستان در این کتاب نیز…
"جلو در قانون دربانی به نگهبانی ایستاده است. مردی از ولایت پیش دربان میآید و التماس میکند که تو برود. اما دربان میگوید حالا نمیتواند او را راه بدهد. مرد فکر میکند و میپرسد: آیا کمی بعد راهش خواهد داد؟ دربان میگوید ممکن است اما حالا نمیشود. چون در تالار قانون مثل همیشه باز است…
نود و هفت تبلیغاتچی نیویوركی توی هتل بودند و خطوط تلفنی راه دور را چنان در اختیار گرفته بودند كه زن جوان اتاق پانصدوهفت مجبور شد از ظهر تا نزدیكیهای ساعت دوونیم به انتظار نوبت بماند. اما بیكار ننشست. مقالهای را با عنوان “جنس یا سرگرمی است...یا جهنم” از یك مجلة جیبی بانوان خواند. شانه…
جاده که مانند سایر جادههای از وسط دره و بین زمینهای سنگلاخ و لم یزرع، درختان بلوط و از نزدیک گندمزاری وحشی و تک افتاده میگذشت پس از عبور از کنار خانه سفید کوچکی که در میان گندمزار بود چنان که گوئی ادامهاش بیفایده است ناگهان به پایان رسید.
اهمیت نداشت چون آخرین قطره بنزین…
سه بچه دارند کنار دریا راه میروند. دست همدیگر را گرفتهاند و در کنار هم پیش میروند. تقریباً هم قداند، شاید هم سن باشند: حدود دوازده. ولی بچه وسطی کمیاز آن دوتای دیگر کوچکتر است.
غیر از این بچهها هیچ کس در کنار دریا نیست. ساحل نوار نسبتاً پهنی است که نه سنگهای پراکندهای در آن…
معلم دو مرد را نگاه میکرد که در سربالایی به سوی او پیش میآمدند. یکی سوار بر اسب و دیگری پیاده بود. آنها از لا به لای تخته سنگ ها در میان برف هایی که تا چشم کار میکرد بر دامنه وسیع جلگه مرتفع و متروک دیده میشد آهسته آهسته و به زحمت پیش میآمدند.…
انتشار بریدهای از رمان «اولیس» شاهکار جیمز جویس (ازبخش هفدهم این رمان) در «مد و مه» بحثهایی را به دنبال داشت، به خصوص از سوی چند نفر از مخاطبان که ظاهرا با زبان انگلیسی آشنا هستند، درباره کیفیت ترجمهی این رمان که به زعم این دوستان حق مطلب را ادا نمی کند. البته این مساله…
فارسی زبانان علاقمند به ادبیات داستانی تشنه خواندن اولیس هستند، کتابی که از قضا توسط یکی از مترجمان خبره (منوچهر بدیعی) به فارسی هم ترجمه شده، اما متاسفانه امکان انتشار پیدا نکرده است. تنها بخشهایی از این رمان توسط انتشارات نیلوفر منتشر شده تا به قول معروف علاقمندان فعلا با آن یک تهبندی بکنند تا…
بورخس نیاز به معرفی ندارد، نویسندهای که به قول خودش، همواره به عنوان کسی شناخته میشد که جایزه نوبل به او ندادهاند! جایزهای که بیاغماض چیزی به اعتبار بورخس نمیافزود، و چه بسا خود اعتبار بیشتری مییافت و این سوال همیشگی باقی نمیماند که چرا به بورخس جایزه نوبل داده نشد؟!
به هر روی…