Share This Article
فارسی زبانان علاقمند به ادبیات داستانی تشنه خواندن اولیس هستند، کتابی که از قضا توسط یکی از مترجمان خبره (منوچهر بدیعی) به فارسی هم ترجمه شده، اما متاسفانه امکان انتشار پیدا نکرده است. تنها بخشهایی از این رمان توسط انتشارات نیلوفر منتشر شده تا به قول معروف علاقمندان فعلا با آن یک تهبندی بکنند تا شاید روزی کل رمان منتشر شود، هرچند که بعید به نظر میرسد این اتفاق به این زودیها محقق شود. در دو پست متوالی ابتدا بخشهایی از این رمان را و سپس یاداشتی را در معرفی و نقد این اثر منتشر خواهیم کرد. توضیح اینکه مطلب دوم سر آغاز بخشی تازه در «مد و مه» است که به معرفی جاودامههای ادبیات جهان اختصاص خواهد داشت.
***
نخستین واكنش اكثر ناقدان و برخی خوانندگان در برابر “اولیس” آنبود كه این اثر ادبی را یكسره نوعی “طنز” بهشمار آورند. زمانی گذشتتا با توجه به روشهایی كه در آن بهكار رفته بود ـ “تكگویی درونی” و”سیلان خودآگاهی” ـ و با تعمق در انبوه حقایق و اموری كه در اولیسمطرح شده است معلوم شد كه این اثر یكسره طنز نیست اما از طنز همخالی نیست. شاید طنزآمیزترین تكّه “اولیس” قطعهای از بخشدوازدهم آن “سیكلوپ” باشد كه در اینجا ترجمه آن آمده است. بهخوانندگان پیشنهاد میشود كه نخست آنچه درباره تمامی بخش 12،پیش از یادداشتهای شمارهگذاری شده، نوشته شده است بخوانند وپس از آن به خواندن متن همراه با یادداشتها بپردازند.
منوچهر بدیعی
***
اولیس
جیمز جویس
آخرین وداع بینهایت تأثرآور بود1. از منارههای دور و نزدیك صدایناقوس مرگ لاینقطع بلند بود و همه را به تشییع جنازه میخواند و در گوشه وكنار محلههای غمزده دهها طبل پوشیده در نمد كه صدای پوك توپها آنهارا قطع میكرد ندایی شوم سر میداد. غرش كركننده رعد و روشناییكوركننده برق كه این صحنه مرگبار را روشن میكرد گواهی میداد كه توپخانهآسمان از قبل تمام طنطنه مافوق طبیعی خود را به این منظره مخوف عاریهداده است. از دریچههای سیلبند آسمانِ خشمگین بارانی سیلآسا بر سربرهنه خلایقی كه گرد آمده بودند فرو ریخت و عده اینان به كمترین تخمینپانصدهزار بود. دستهای از پاسبانهای شهر دبلین بزرگ به فرماندهی شخصسركلانتر در میان آن جمع عظیم به حفظ نظم مشغول بودند و برای آنكه آنجمع عظیم سرگرم شوند دسته موزیكانچی سنج و سازهای بادی خیابانیورك2 با آلات پوشیده در پوشش سیاه ماهرانه همان نغمه بیهمتایی رامینواختند كه قریحه نالان “اسپرانتزا”3 از گهواره در دل ما نشانده است.قطارهای تفریحی سریعالسیر فوقالعاده و دلیجانهای موتوری بانیمكتهای روكشدار تهیه دیده بودند تا پسرعموهای روستایی ما كه جمعكثیری از آنان به آنجا آمده بودند در آسایش باشند. وقتی خوانندگان دورهگردمحبوب دبلین لـ نـ هـ ـ ن و مـ لـ گـ ن ترانه “شب پیش از آنروز كه لاریدراز شد”4 را با آن طرز نشاطانگیز مرسوم خود خواندند تفرج خاطر فراوانیپدید آمد. آن دو مزهپران بیمثل و مانند ما با تصنیفهای یكورقی خود داد وستد پرغوغایی در میان دوستداران طنز و هجا برپا كردند كه اگر كسی درگوشه دل عنایتی به طنز عاری از لودگی ایرلندی داشته باشد به آن چند پولسیاهی كه به زحمت به كف میآورند غبطه نخواهد خورد. بچههایی كه در”یتیمخانه دختران و پسران” بودند لبِ پنجرهها جمع شده بودند و به اینصحنه نگاه میكرند و از اینكه چنان برنامه غیرمنتظری به سرگرمیهایآنروز افزوده شده بود شادیها كردند و باید از “خواهران نازنین بینوایان”5تقدیر و تمجید كنیم كه به فكر افتادند تا برای یتیمان پدر و مادر از كف دادهبرنامه تفریحی بهراستی آموزندهای فراهم آورند. جمع مدعویننایبالسلطنه كه در میانشان بانوان معروف بسیار بود در سایه همراهیعُلیامخدرات مكرّمات به بهترین جای جایگاه هدایت شدند و سفیرانبدیعمنظر خارجی كه به “دوستان جزیره زمرد” شهرت دارند در جایگاهیدرست روبهروی آنان جای داده شدند. سفیران كه با هیبت تمام حاضر بودندعبارت بودند از كومنداتوره باچی باچی بنینو بنونه6 (كه شیخالسفرا بود ونیمهفلج و ناگزیر بودند او را با یك جرثقیل نجاری قوی به صندلیاشبرسانند)، مسیو پیر پل پتیت اپتان7، گراند ژوكر ولادیمنجلاب حیضلتهتشف، آركژوكرلئوپوك رودلف فون شوانزنباد ـ هودنتالر8، كنتس مارهاویراگاكیسا سزونی پوتراپستی،9 حرمخان فیسافاده، كنت آتاناتوسكاراملوپولیس،10 علیبابا بخشش راحتالقوم افندی، سنیور هیداگلوكابالرودون پكادیلوای پالا براس ای پاترنوسترد و لامالورا و دولا مالاریا11،هوكوپوكو هاراكیری،12 هی هونگ چانگ،13 اولاف كوبركدلسن،14 ماینهیر حقه وان كلك، پان پولاكس پادی ریسكی،15 گوزپوند پره كلشتر كراچینابریچیسیچ، بوروس هوپینكوف،17 هرهورهوس دیركتور پرازیدنت هانسچوچلی ـ اشتورلی،18 دكتر پروفسور ورزشگاه ملیوم موزیوم آسایشگاهیومفتقبندیوم مبتذلیوم اختصاصیوم سنتیوم تاریخ عمومیوم ویژگیوم كریگفریداوبرآل گماینه.19 كلیه سُفرا بدون استثنا با عباراتی بسیار محكم كه ناهنجارتراز آنها ممكن نبود درباره عملیات وحشیانه بینامی كه آنان را به تماشای آندعوت كرده بودند سخن راندند. سپس مناقشه پرحرارتی (كه همه در آنشركت كردند) در میان “د.ج. ز20” بر سر آن درگرفت كه روز تولد قدیسنگهبان ایرلند روز هشتم مارس بوده است یا روز نهم مارس.21 در ضمن اینمباحثه به توپ و شمشیر و تیر برگرد و قرهمینا و نارنجك گازی و ساطور وچتر و منجنیق و پنجهبُكس و كیسهشن و پارهآهن نیز متوسل شدند و بیمحابابرهم ضرب و شتم وارد آوردند. پیك ویژه فرستادند و پاسبان كوچول،آجدان مكفادن، را از بوترزتاؤن خبر كردند كه آمد و به شتاب نظم را اعادهكرد و به سرعت برق پیشنهاد كرد كه هر دو طرف متخاصم با قبول روزهفدهم قضیه را فیصله دهند. پیشنهاد آن پاسبان تیزهوش سهمتری22بیدرنگ مورد پسند همگان واقع شد و به اتفاق آرا مورد قبول قرار گرفت.تمامی “د. ج. ز” به آجدان مكفادان از ته دل تبریك گفتند، در حالی كه از بدنچند تن از آنان خون فراوانی میرفت. كومنداتوره بنینو بنونه را از زیر كرسیریاست بیرون كشیدند و مشاور
10 Comments
قباد آذرآیین
چرا در سایت، مگر امکان انتشار متن کامل اولیس وجود ندارد؟
………………………………………………
مد و مه:
بخش هایی از اولیس بسیار بی پروایانه نوشته شده. توجه داشته باشیم این کتاب تا سالهل ذر بسشاری کشورها اجازه انتشار نداشت!
در ایران اما منوچهر بدیعی سالها پیش، اولیس را برای انتشار به نشر نیلوفر سپرده، که ظاهرا قرار بود در چهار جلد منتشر شود. اما میزان جرح و تعدیل ها به قدری بود که مترجم راضی به انتشار آن نشد و گویا این بحث هم مطرح شد که بخش های کوتاه شده از کتاب به زبانی دیگر در متن کتاب قرار گیرند تا این مهمترین کتاب داستانی قرن بیستم لااقل با تنی مجروح منتشر نشود، که هیچ یک به نتیجه نرسیده و مترجم هم از انتشار آن صرف نظر کرده. انتشار کتابی در این حجم و البته با آن همه زحمت برای ترجمه در فضای مجازی باعث از بین رفتن زحمات مترجمی است که این کتاب ترجمه نشدنی را به فارسی درآورده.
ظاهرا بهترین راه انتشار رمان با همان جرح و تعدیل ها و قرار دادن بخش های کوتاه شده در فضای مجازی ست تا جماعت آن را به اصل کتاب بیفزایند!
کاوه
بابا، چرا دروغ پراکنی می کنید؟ من اطلاع موثق دارم که منوچهر بدیعی و انتشارات نیلوفر تا حالا هیچوقت اولیس را به ارشاد نبرده اند تا جرح و تعدیلی مطرح شود، و بقدری باشد که مترجم راضی به انتشار آن نباشد! اما خوب شد شما لااقل این تکه را اینجا منتشر کردید. فکر می کنید اگر این “ترجمه” یک وز منتشر شود کسی آن را می تواند تا آخر بخواند؟ جدی میگم! کسانی که انگلیسی میدونن همین قسمت را با انگلیسی آن مقایسه کنند تا ببینند چه اتفاقی افتاده…
ماهان
muffled drums
“مافلد درامز” یعنی طبلهای پوشیده در نمد!؟
…
ماهان
“توپخانهآسمان از قبل تمام طنطنه مافوق طبیعی خود را به این منظره مخوف عاریهداده است.”
این هم باز در همان سطرهای نخست کاملا غلط ترجمه شده
the artillery of heaven had lent its supernatural pomp to the already gruesome spectacle.
ایرج نوبری
“های جانمی ــــ.هایهای که وقتی چشمم بهش میافته دلم میخاد بزنم زیر گریه برا اینکه بهیاد آن خمره خودم میافتم که آنجا ته جاده لایمهاوس۳۵ چشم به راه منه.”
God blimey if she aint a clinker, that there bleeding tart. Blimey it makes me kind of bleeding cry, straight, it does, when I sees her cause I thinks of my old mashtub what’s waiting for me down Limehouse way.
Araz Barseghian
سلام
این قطعه با اجازهی رسمی مترجم منتشر شده؟
………………………………………………..
مد و مه:
این بخش از رمان با استفاده از کتابی که انتشارات نیلوفر منتشر کرده، نقل شده؛ در ابتدای کتاب نیز ناشر (به عنوان دارنده حق انتشار کتاب) اشاره ای به عدم اجازه نقل برای بخشی از آن نکرده. این درحالی است که معمولا ناشرانی که در این زمینه حساس هستند حتما آن را در شناسنامه کتاب عنوان می کنند.
ممنون از حسن توجه شما
م. امامی
همه ی کسانی که با دنیای جویس آشنا هستند می دانند که او حتی برای یک کلمه از این کتاب چه وسواسهایی به خرج داده است. اما مقایسه ی این ترجمه با متن اصلی نشان می دهد که آقای بدیعی خیلی راحت همه چیز را سمبل کرده است! نثر آقای بدیعی درواقع چیزی از زیبایی نثر جویس را در خود ندارد.
حتی بسیاری از عبارتها و جمله های ساده هم غلط ترجمه شده است. مثلا:
a hundred muffled drums
دهها طبل پوشیده در نمد(!)
the artillery of heaven had lent its supernatural pomp to the already gruesome spectacle
توپخانهآسمان از قبل تمام طنطنه مافوق طبیعی خود را به این منظره مخوف عاریهداده است.(!)
God blimey if she aint a clinker, that there bleeding tart
های جانمی (!)
و بازی های جویس هم به این صورت در آمده است:
Nationalgymnasiummuseumsanatoriumandsuspensoriumsordinaryprivatdocent- generalhistoryspecialprofessordoctor Kriegfried Ueberallgemein
دکتر پروفسور ورزشگاه ملیوم موزیوم آسایشگاهیومفتقبندیوم مبتذلیوم اختصاصیوم سنتیوم تاریخ عمومیوم ویژگیوم کریگفریداوبرآل گماینه (!)
ملیوم! موزیوم! آسایشگاهیوم! سنتیوم! تاریخ عمومیوم! اختصاصیوم! ویژگیوم! …
میوزیوم در انگلیسی یعنی موزه. موزیوم در فارسی یعنی چه؟!
و تازه این از راحتترین بخشهای یولیسز است
Araz Barseghian
خیلی ممنون از جوابتان. یک سئوال دیگر:
مگر هر کتابی که منتشر میشود، در صفحهی اولش نمینویسند حق چاپ محفوظ؟ این یعنی کلاً حق چاپ محفوظ! البته اگر ننوشته که هیچ.
دوم یک نکته:
ذکر کامل منبع در چنین شرایطی حتماً حتماً لازم است.
…………………………………………………………………….
مد و مه:
بله دوست عزیز رسم است که می نویسند که حق چاپ محفوظ و این به معنای چاپ کل اثر است نه یک بخش کوچک از آن. ناشرانی که خیلی حساس باشند، حتی نسبت به نشر بخشی هرچند کوچک، این را اعلام می کنند که انتشار کتاب به هر شکل و به هر اندازه ممنوع است.
البته باید بگوییم که اول کتاب نشر نیلوفر درباره جویس که همین بخش 17 ضمیمه آن شده، حتی حق چاپ محفوظ هم نیامده! البته این به این معنا نیست که چون ننوشته اند هرکسی حق دارد کل کتاب را منتشر کند.
انتشار بخشی از یک کتاب، در صورتی که ناشر حساسیت و مخالفتی نداشته باشد، باز هم باید با ذکر منبع باشد. ماهم در لید مطلب درباره اینکه صاحب امتیاز اثر نشر نیلوفر ایت مفصل پرداخته ایم.
محمد
من از خواندن متن اوليس به زبان انگليسي و حتي ترجمه آن به آلماني بسيار لذت بردم ،اما يكي دو فصلي كه از ترجمه فارسي شاهكار جويس را اينجا و آنجا مطالعه كردم، كششي را در من ايجاد نكرد. ضمن احترام به تلاش آقاي بديعي، بايد گفت زبان مورد استفاده ايشان نتوانسته بار شاعرانگي اثر جويس را منتقل كند؛با كمال تاسف
احمد افقهی
وجود یک ترجمه کامل از اولیس نیاز جدی ادبیات دوستان فارسی زبان است . خوب است علاقمندان فکری بیندیشند حتی با جمع آوری کمک مالی و سپردن امر به یک مترجم معتبر و قرار دادن آن در فضای مجازی .من شخصا حاضر به کمک هستم.
…………………………
خوشبختانه یکی از مترجمان مشغول همین کار هستند، دو بخش اول آن را ترجمه کرده و در وبلاگشان منتشر کرده اند.
البته کیفیت این ترجمه ها را یک نفر اهل فن باید تشخیص دهد
به هر حال همین هم غنیمتی ست
مد و مه