«بچهاي ميخواهد ببيند. هميشه همينطور شروع ميشود و اينبار هم همينطور شروع شد. بچهاي خواست ببيند. راه افتاده بود و قدش هم به دستگيره در ميرسيد. صرفا غريزه سرککشيدنهاي دوران کودکي بود. دري بود که بايد با فشار بازش ميکرد؛ وارد شد، ايستاد، نگاه کرد، کسي آنجا نبود که ببيندش؛ برگشت و بيرون رفت، با…
