Skip to content Skip to sidebar Skip to footer

Tag: داستان امروز

عکس جلد

داستان امروز(۷): «تکه‌هایی از زن مطلقه ‌طبقه همکف» از خاطره محمدی

طوری موهایم را آرایش می‌کنم که گوش چپم دیده نشود. عاشق گوشواره هستم. روی عکس‌ها زوم می‌کنم تا گوشواره‌ گوش آدم‌ها را ببینم. از هر اکسسوری زنانه‌ای بیشتر از همه گوشواره دارم. گاهی گنجشک‌هایی که می‌آیند تا خرده نان‌های جلوی پنجره را بچینند، چند پر کوچک و نازک از خود به یادگار می‌گذارند.

Read more

داستان امروز ( 6 ) : «اِل بوگاچیو» / نوشته امیرحسین رضایی

داستان امروز فرصتی است برای علاقمندان ادبیات داستانی ، آنها که دستی برقلم دارند و هنوز آن چنان که باید شناخته نمی شوند. پاسخی به مخاطبان «مد و مه» که همیشه از ما به دلیل منتشر کردن آثار نویسندگان حرفه‌ای و شناخته شده گله می کردند! و باورداشتند آنها که به قدر کفایت دیده شده…

Read more

داستان امروز (5): «سالی یک روز در کوچه برلن» / نوشته میلاد میناکار

عناصر سینمای آندری تارکوفسکی(نشر مرکز ۱۳۹۳)، نگاهی به زندگی و آثار فیودور داستایفسکی (انتشارات ققنوس ۱۳۹۴)، لیرشاه(شکسپیر، بنگاه ترجمه و نشر پارسه ۱۳۹۵)، شب دوازدهم(شکسپیر، بنگاه ترجمه و نشر پارسه ۱۳۹۷)

Read more

داستان امروز (4) : «دوستخواه» نوشته محسن حاجی پور

همه چیز با فرار تو از دست مردی با جامۀ لجنی و چهره‌ای خشمناک که به نظرت بارها دیده بودی و حالا نمی‌توانستی بشناسی و دنبالت می‌دوید تا سرت را بکوبد به دیوار و خفه‌ات کند یا با خایه آویزِ کهورِ سر کوچه شوی آغاز و حالا که رسیده بودی به فنس‌کشی زمینی و داشتی…

Read more

داستان امروز (3): «نخل های گمشده» از فرحناز مردانی

گرمای سوزان وگرد وغبار سرخ تیرماه، آسمان اهواز را تیره کرده بود. باد به شد ت میوزید، کارون متلاطم حتی جمعه هم بیکار نبود، به ستون های پل سفید ضربه میزدو رنگ قهوه ای می پاشید. هوی هوی باد از لای در و پنجره به داخل خانه ها می دوید و پنجره و…

Read more

داستان امروز (2) :«مورد خاصِ آقای پیرنیا» از مجتبی زمانی

یک پنج شنبه معمولی در همه جهان بود. آقای پیرنیا، کارمند ساده اداره راه و ترابری روی صندلی راحتی اش نشسته بود. آرام و بی اضطراب به باغچه کوچک پشت شیشه خیره شده بود که زیر قطرات نرمِ باران جوری عجیب به رنگی مابین آبی و سبز در آمده بود. نگاهش را که…

Read more

داستان امروز (1): «مردی با موهای یک دست سیاه» نوشته م ح عباسپور

از پله ها بالا می روم. روی پاگرد طبقه ی اول کمی مکث می کنم. چیز خوشایندی از ذهنم می گذرد. دوباره بالا می روم. فقط وقتهایی که خیلی عجله دارم و نمی خواهم به چیزی فکر کنم از آسانسور استفاده می کنم. می رسم به شماره شش. کلید را توی قفل در می چرخانم…

Read more

داستان امروز ایران در گفتگو با شیوا ارسطویی

شيوا ارسطويي، نويسنده، شاعر و يكي از باسابقه‌ترين مدرسان ما در حوزه ادبيات داستاني است. او كه تجربه حضور در كارگاه‌هاي ادبي رضا براهني را داشت در سال ۱۳۷۰ با نگارش رمان «او را كه ديدم زيبا شدم» فعاليت ادبي خود را آغاز كرد.

Read more

داستان امروز (۲): بازکیاگوراب اثر م.ح.عباسپور

چند بار زیر لب تکرار می کنم. بلند تر می گویم. می شنوم که دارم می گویم بازکیاگوراب. چیزی به ذهنم نمی رسد. دوباره و باز بلندتر. بازکیاگوراب. اسم چیزی، شاید یک روستا. بعد فکر می کنم شاید اسم کتابی باشد که مدت ها قبل خوانده ام

Read more

داستان امروز (۱): «از كوچۀ ‌بهشتی تا كوچۀ ‌بهشتی» اثر داوود قلاجوری

“آباجی‌” هم ‌تا با كيسه‌ش ‌بدن ‌ما را مثل‌ لبو سرخ‌ نمی‌كرد رضايت ‌نمی‌داد. چون‌ كه ‌از مادرم ‌خيلی ‌می‌ترسيديم‌، جرأت اعتراض ‌نداشتيم‌. رفته ‌رفته ‌كه ‌بزرگ‌تر شدم‌، پدرم ‌مرا با خود به ‌حمام ‌عمومی ‌می‌برد

Read more

داستان امروز ایران (7): «میان حفره‌های خالی» اثر پیمان اسماعیلی

میان حفره‌های خالی پیمان اسماعیلی  یک هفته است رسیده‌ام. خیلی سرد است. باید عادت کنم وگرنه همین سه چهارماه هم سخت می‌گذرد. نزدیک مرز است. گفته بودم، اما فکر نمی‌کردم به این نزدیکی باشد. این کوه‌‌های سفید روبرو را که رد کنی می‌افتی وسطِ کرکوک. آدم‌های کم حرفی هستند. گرم نمی‌گیرند. سرایدار بهداری فارسی بلد نیست.…

Read more

داستان امروز ایران (5): جنگل ابر

داشت ریش‌اش را جلوی آینه هتل می‌تراشید كه دوباره احساس كرد حامله است. با حوله‌ی پیچیده به دور خود بیرون آمد، قوطی نوشیدنی را كه توی جا یخی یخچال گذاشته بود، برداشت و روی مبل راحتی كنار پنجره لمید. از نرمی حوله‌ی سفید و بزرگ در نور سپیده‌دم، خوش‌اش آمد. بی‌قراری حمل چیزی را درون…

Read more

«روزی یک پاراگراف» داستانی از فریبا منتظر ظهور

قبل از اين كه از جا بلند شوم یک فحش نثار باجناقم می‌کنم. اگر قرار نبود به  خانه‌ی ما بیاید این همه توی زحمت و خرج نمی‌افتادم. یک هفته است مثل سگ دارم کار می‌کنم. غلط نکنم پنج کیلو وزن کم کرده‌ام. از کله ی صبح زنم شروع می‌کند به غرغر کردن تا بوق شب.…

Read more

داستان امروز ایران (3): «هیچ شنبه»

-نکبت نجست ! تو سر خواهرمو خوردی.. خاله مرجان دندان کروچه می کند و گوشم را می پیچاند. دردم می گیرد و چشم هام پر اشک می شوند. خاله مرجان  گوشم را ول می کند و محکم می زند پس کله ام...خاله مرجان زن بدی نیست. زودی پشیمان می شود، پیشانیم را می بوسد و…

Read more

داستان امروز ایران (۲): «بگذارید میترا بخوابد» اثر کامران محمدی

کامران محمدی، سالهاست می‎نویسد، نخستین تجربه‎های او بر می‎گردد به میانه دهه‎ی شصت، اما با این حال نخستین رمان خود را در اواخر دهه هشتاد منتشر کرده است، رمان «آنجا که برفها آب نمی‎شوند» اثری خوشخوان بود که هم استقبال خوبی از سوی مخاطبان را به دنبال داشت و در مدت زمان کوتاهی به چاپ…

Read more

داستان امروز (1): یک شکم سیر، گریه

تاکنون جای داستان‎‎های نویسندگان امروز در «مد و مه» خالی بوده، بازخوانی داستان به نویسندگان خارجی اختصاص داشته و داستان آدینه نیز به نویسندگان به نام نسل‎های گذشته که اغلب در میان ما نیستند. اما از امروز با بازگشایی بخش داستان امروز در «مد و مه» به سراغ آثار نویسندگان این سالها می‎رویم. البته قرار…

Read more