(1)
هنر، آرزوي مبهمي است که همهی اشياهی دارند. کلمات سرگشته مشتاقند به شعر وارد شوند، مناظر بينوا، خود را در تصاوير کامل ميکنند. بيماران در آن زيبا ميشوند. چنين ميشود: هنرمند اشيايي را که براي عرضه کردن برميگزيند، از ميان بسياري روابط قرارداديشان از سر اتفاق بيرون ميکشد. آنها را گرد هم ميآورد…