در پنجمین روز از بهار عبوس و کم بارانی که در آنیم، دکتر رضا براهنی پس از سکوتی طولانی که ناشی از دست و پنجه نرم کردن با بیماری خاموش اما مهلک و غمناک فراموشی بود، در دیار غربت درگذشت
این روزها جز خبر مرگ و ماتم اهل قلم، هیچ سخنی که نشانه شادی یا رونقِ کار این قشر باشد، نمیشنویم. آخرینش رضا براهنی بود که در ابتدای قرن جدید درگذشت.
روز گذشته مراسم تشییع و خاکسپاری پیکر رضا براهنی شاعر، منتقد و داستاننویس ایرانی در شهر تورنتو کانادا و در یک روز سرد و ابری برگزار شد. شرکتکنندگان که سر در لاک خود داشتند به صدای ساناز فتحی، همسر براهنی گوش میدادند
رضا براهنی چهرهای چندوجهی در ادبیات ایران است. در درجه اول، روشنفکری پرتکاپو در یکی از متلاطمترین برهههای تاریخ معاصر به شمار میآید. مبارزی فعال که هم مسلح به مبانی نظری است و هم مجهز به صبغههای عملی
مرگِ براهنی، مرگِ کوچکی نیست! مرگِ هرکسی نیست! او را نه میتوان انکار کرد، و نه میتوان آثارش را رد کرد. او انکارناپذیر است. ماندگار است. نقش او با بیش از نیم قرن حضور در ادبیات و سیاست، بسیار برجسته، پررنگ، تاثیرگذار و جریانساز بود
پیش از آنکه آن شب زمستانی دی ماه ۵۲ در تلویزیون ملی ایران ظاهر شود و چیزهایی در رد مارکسیسم و آنارشیسم و فاشیسم بگوید که به منزله اظهار ندامت تلقی شد تا مایه آزادیاش شود، و شد، چهره سرشناسی بود، هرچند یک چهره همواره جنجالی. شهرت خود را از راه قلم و بیشتر در…
پایان روزگار دوزخی
رضا براهنی شاعر، نویسنده و منتقد در ۸۶ سالگی در کانادا درگذشت
مونا رستا
داستاننویس و منتقد
قرن چهاردهم خورشیدی، نه در ساعت هفت و سه دقیقه و بیستوشش ثانیه از بیستونهمِ اسفندماهِ ۱۴۰۰، بلکه در پنجمین روز از فروردین ۱۴۰۱ به پایان رسید. درست در همان ساعت، دقیقه و ثانیهای که…
متن سخنرانی کوتاه “جواد اسحاقیان” منتقد ادبی و از اعضای داوران نهایی “جایزه ی مهرگان ادب” ومعرفی کوتاه دکتر “رضا براهنی” و اهدای “جایزه ی مهرگان ادب” به پاس “یک عمر تلاش در عرصه ی نوشتن” در اردیبهشت ماه ۱۳۹۷ در فرهنگسرای نیاوران در حضور همسرشان خانم “ساناز صحّتی” و سخنرانی کوتاه دخترشان خانم “الگا…
اول پاییز سال ۵۱ وقتی که به دعوت دانشگاه تگزاس در آستن به آن شهر رفتم در میان کتاب هایی که همراه خود داشتم، یکی هم رمان «روزگار دوزخی آقای ایاز» بود که از سال ۴۵ تا سال ۴۸ نوشته بودم و در دو سال بعد چاپ کرده بودم و حالا می خواستم در خارج…
آینده همیشه ما را غافلگیر مىکند و به گذشته معناهایى مىدهد که در خود گذشته از آنها غافل مانده بودیم. زن جوان امریکایى حالا در یکى از غروبهاى سالهاى آخر دهه چهل درختهاى حیاط شیبدار را آب داده. چمن سایهدار از تازگى برق مىزند. آفتاب مىخواهد بپرد.