آرژانتين، سال 1976. دوران هراسآوري است براي همه آناني كه تمايلات چپگرايانه دارند. هزاران نفر ناپدید شدهاند و بسياري قرباني اعدامهاي بيمحكمه. پسركي را خانوادهاش از مدرسه بيرون ميكشند و دستجمعي به خانهاي امن در ارتفاعات پرتافتاده حوالي بوئنس آيرس ميگريزند.
برشي از رمان كامچاتكا اثر مارسلو فيگراس
من از قماش آدمهايي هستم كه هميشه خدا مجذوب چيزهاي دوردست ميشوند. مثل اسماعيل «موبيديك». «فاصله» به ابعاد ماجرايي كه آدم واردش ميشود اُبهت ميبخشد. هر چقدر قله در دوردست باشد، همانقدر بيشتر جزيره ميخواهد. روي صفحه بازي، زادگاه من آرژانتين آن پايينِ پايين…
یکم: «آخرين چيزيكه پدر به من گفت، آخرين كلمهاي كه از زبان او شنيدم، كامچاتكا بود.» كامچاتكا شبهجزيرهاي است در شرق دور روسيه، بين اقيانوس آرام در شرق و درياي اُخُتسك در غرب. «شبهجزيرهاي يخبسته، و سرزميني با فعالترين آتشفشانهاي روي زمين؛ افقي حيرتانگيز، قلهاي پيچيده در بخار گوگرد، و در دوردستها.»
«كامچاتكا» به واسطه سبك، زبان و نگاه منحصربهفردش توانست به صدر رمانهاي شاخص قرن بيستويك راه پيدا كند. اين رمان با ترجمه بيوك بوداغي و از سوي نشر «آگه» منتشر شده. آنچه ميخوانيدگفتوگوي والاستريت ژورنال است با مارسلو فيگراس كه مشتاقانه از خواندن ترجمه كتابش به انگليسي، قصهگويياش با استفاده از فرهنگ عامه، و…