این مقاله را به اشتراک بگذارید
فرانی و زویی [Franny and Zooey]. داستانهای کوتاهی از جروم دیوید سالینجر (۱) (۱۹۱۹- )، نویسنده امریکایی، که در ۱۹۶۱ منتشر شد. یکی بود یکی نبود خانوادهای بود به نام گلَس (۲) مرکب از هفت فرزند و پدر و مادرشان. هفت فرزند عبارتند از: سیمور (۳)، متولد ۱۹۱۷ که در ۱۹۴۸ خودکشی خواهد کرد؛ بودی (۴)، متولد ۱۹۱۹ که در انزوا و دور از همه چیز زندگی میکند ( دقیقا مانند سالینجر)؛ بویر (۵) متولد ۱۹۲۱، که با تاننیوم (۶) مادر سه فرزند ازدواج میکند؛ والت (۷)، که در حادثهای میمیرد، و برادر دوقلویش واکر (۸) کشیش (متولد ۱۹۲۳)؛ سپس دو فرزند کوچکتر، زاخاری (۹) ملقب به زویی، متولد ۱۹۳۰، و خواهرشان فرانسس (۱۰)، ملقب به فرانی، متولد ۱۹۳۵، شایانترین ویژگیهای این خانواده بسیار هنرمند (پدر و مادر هنرمندی موزیکال بودند و بودی نویسنده است و دو فرزند آخر هم در کار نمایشند) از این قرار است: نخست اینکه هفت فرزند، از ۱۹۲۷ تا ۱۹۴۳ پی درپی در یک بازی رادیویی با عنوان «این کودکی دوراندیش است» شرکت کرده و تمامی امریکا را به تعجب واداشتهاند، و دوم اینکه پنج فرزند به جا مانده از بودی، کم و بیش تحت سلطه پسر ارشد قرار دارند؛ نابغهای که هم به سبب عقل زودرس و هم به سبب اعمالخاصش موجب تعجب میشود. سالینجر، براساس این بنمایه، هشت داستان کوتاه نوشته است: «روزی رؤیایی برای موزماهی» خودکشی سیمور را نقل میکند؛ «عمومی داغان شده در کانکتیکت (۱۱)» توصیف والت است که به سال ۱۹۴۵ در ژاپن وفات یافت؛ «پایین، در قایق» وصف ماجرای کوتاهی از زندگی بو بو است –این سه داستان در نخستین مجموعه سالینجر، نه داستان (۱۲) (۱۹۵۳)، قرار دارد- «فرانی»، «زویی»، «نجارها، تیر اصلی را خیلی بالا ببرید» و «سیمور، یک مقدمه» (این دو داستان را بودی از دیدگاه خود روایت کرده است)، و سرانجام «هاپوورث (۱۳) ۱۶، ۱۹۲۴» که به شکل نامهای ارائه میشود که سیمور در هفت سالگی به خانواده خود نوشته است.
داستانهای «فرانی» و «زویی» معروفترین بخش این چرخه خانوادگی و بیشک رقتانگیزترین آن نیز هست- و از نظر ادبی موفقترین آن. «فرانی» حکایت نسبتاً کوتاهی (در حدود پنجاه صفحه) است که فقط دیدار فرانی و یارش را توصیف میکند. آنها با هم شام میخورند، اما فرانی حالش خوب نیست و تحمل هیچ چیز و هیچ کس را ندارد: مثل اینکه امروز «خمار است». برای آنکه سرپا باشد،«دعا به عیسی» را، که در یک کتاب عرفانی روس یافته است، به آرامی میخواند. «زویی»، که متنی بلندتر است دادههای نخست را تکمیل و بحران ارائه شده در «فرانی» را حل میکند. «زویی» همچنین متن بلندپروازانهتر و پرتکلفتری دارد.
در واقع، به دنبال این صحنه، صحنهای طولانی میان فرانی و زویی پیش میآید. فرانی دراز کشیده و همچنان «خمار» است. زویی مدتی طولانی بیهوده میکوشد تا خواهرش را بر سر عقل آورد. اما فرانی، در برابر همه سرزنشهای زویی میگوید: «میخواهم با سیمور حرف بزنم»، سیموری که هفت سال پیش مرده است. زویی نومیدانه اتاق را ترک میکند و مخفیانه به اتاق قدیم سیمور و بودی میرود، به فرانی زنگ میزند و خود را بودی معرفی میکند که از راه دور تماس گرفته است … زویی با گذاشتن دستمال برروی تلفن صدایش را تغییر میدهد: این هم نوعی «صافی» است که امکان میدهد تا سخن میان دو نفر «جریان یابد». تدبیر کارگر میافتد، هرچند فرانی زود متوجه میشود و میفهمد که زویی با او حرف میزند. اما، دیگر آنچه را زویی میگوید میپذیرد کتاب با تصویر فرانی آرام شده و آشتی کرده پایان میگیرد که شادمانه خود را آنگونه که هست و همیشه خواسته است باشد میپذیرد، یعنی بازیگر تئاتر. «تو نمیتوانی همین طوری و ناگهانی حاصل امیال خودت را رها کنی.» نقابی که حقیقت را آشکار میکند امکان رهایی از تیرگی (هفت کودک در بازی رادیویی خود یکدیگر را بلک، یعنی سیاه، مینامیدند) و رسیدن به نوعی شفافیت درونی را به دست میدهد: گلَس، نام خانوادگی آنها، به معنای «شیشه» است.
مهشید نونهالی. فرهنگ آثار. سروش.
۱٫David Salinger 2.Glass 3.Seymour 4.Buddy 5.Boo Boo
۶٫Tannenbaum 7.Walt 8.Waker 9.Zachary 10.Frances 11.Connecticut
۱۲٫Nine Stories 13.Hapworth
1 Comment
فاطیما فاطری
متاسفانه بعضی از نقدهای سایت در چهار چوب نقد قرارنگرفته اند و به معنای واقعی چیزی به خوانندگان شان نمی دهند.