این مقاله را به اشتراک بگذارید
رمان شهرنوش پارسی پور، طوبا و معنای شب، با چند تصویر گیرا شروع میشود. آغاز رمان مقارن با پایان سلسله قاجار است، وقتی که اندیشه غرب و شیوههای جدید زندگی مستقیما شروع به تأثیر نهادن با جامعه بسته سنتی ایران و تغییر آن میکنند.
پدر قهرمان داستان ادیب است، اما مردی است ساده که ذهنش را با فلسفه و شعر مشغول میکند. یک روز که غرق در افکار خود در خیابان قدم میزند، بیگانهای سوار بر اسب با او تصادم میکند. بیگانه گستاخ شلاق به چهره ادیب میکوبد. بعد مجبور میشود به خانه ادیب برود و از او عذرخواهی کند. این واقعه اولین و آخرین مواجهه مستقیم ادیب با جهان غرب است. مهمترین حاصل این مواجهه آن است که او حیرت زده در مییابد زمین گرد است.
پیش از آن او به طرزی مبهم از گرد بودن زمین آگاه بود اما ترجیح میداد به آن بهایی ندهد.
ادیب تا چند روز در این اندیشه غرق میشود که این گردی برای او به چه معناست. او رابطه بین حضور بیگانه، گردی زمین، و همه تغییر و بلواها را به غریزه در مییابد. چند روز بعد با قاطعیت تصمیم میگیرد:«بله، زمین گرد است؛ زنان میاندیشند و بهزودی بیحیا خواهند شد.»
مهمترین نکته این صحنهها آن است که زنان در هر تغییری در جامعه نقش مرکزی دارند. در واقع، در اکثر داستانهای ایرانی حضور زنان برای طرح مرکزی است و فضای زیادی به آنها داده شده. هدف اصلی من در اینجا آن است که تصویرهای مختلف زن را در رمان معاصر فارسی با توجه به گذشته آن در ادبیات قدیم فارسی تحلیل کنم. در واقع، میخواهم با ساختن تاریخی ادبی برای تصویرهای تکرار شده زنان در رمان معاصر فارسی، آنها را از طریق جلوه و پرتو گذشته رازآمیزشان بررسی کنم.
اولین همتای فارسی رومئو و ژولیت که سراغ داریم داستان منظوم زیبای ویس و رامین است. این منظومه که فخرالدین اسعد گرگانی در قرن پنجم سروده، احتمالا کهنترین و در ضمن مهمترین در نوع خود است. در یک صحنه رامین، که ویس را از زمانی که هر دو کوچک بودهاند ندیده، شاهد عبور کجاوه او است. «تند باد نو بهاری» پرده عماری را به هوا میبرد و ویس را نمایان میسازد. اولین نگاه به ویس «مصیبت زاست«؛ رامین از هوش میرود و از پشت اسب میافتد. ویس و رامین یک رشته داستانهای عاشقانه دیگر بهدنبال دارد که معروفترین آنها خسرو و شیرین، شیرین و فرهاد، لیلی و مجنون و بیژن و منیژه است. زنهای این داستانها، مثل ویس، در عشق و دلیری با مردانشان برابری میکنند. آنها جسور و مستقلاند، و در وفاداری چناناند که معمولا مردان آنها به پایشان نمیرسند. مهمتر از همه اینها گفتوگویی است که شکل میدهند. آنها با جهان بیرون، که نسبت به عشقشان بیاحساس است گفت وگویی منفی دارند، و با عشاق خود، گفت وگویی مثبت، که از طریق آن به مقابله با نقشهای سنتی برمیخیزند. در واقع، ساختار این داستانها حول این دو گفت وگوی موازی شکل میگیرد.
تصویری کهن الگویی برای فراتر رفتن از مرزی خاص در فرهنگ ایرانی تصویر نرم و تابناک شهرزاد هزار و یکشب است. شهریار در داستان چهارچوب نماینده قدرت مردانه در اوج خود است. او بهدلیل «خیانت» یک زن همه روابط مثبت خود را با زنان و در واقع با کل جهان قطع میکند. شهریار آنقدر قدرت دارد که انتقام خیانت زنش را با هر شب همسری تازه گرفتن و کشتن او در فردای آن بگیرد. اینقدرت نقابی است بر ضعفی پنهان: بدون رابطهای سالم با یک زن، بدون اعتماد داشتن به امکان چنین رابطهای، شهریار در چنگ یک بیماری گرفتار شده که عملا تمام کشورش را به ویرانی میکشد.
شهرزاد، که یکی از قربانیان استبداد شهریار است، نمادی است از دلیری، کیاست و خرد. او باید آنچه را که «مکر زنانه» نام گرفته بهکار گیرد تا کشور را نجات دهد و آرامش را به شهریار بازگرداند. نحوه استفاده او از این «مکر» قدرت و اعتماد به نفس لازم برای هدایت و اجرای درامی که قدم به قدم شهریار را به سلامتی باز میگرداند به او میدهد. این واقعیت که او با موفقیت از قصه، بهعنوان داروی درد شهریار استفاده میکند اشاره به قدرت سلامت بخشی است که خیال در قبال «واقعیت» دارد. شهرزاد از خرد و مهارتهایش نه فقط برای تغییر مرد خود بلکه برای مداوای او نیز استفاده میکند ـ و چه آگاهانه.
در این داستانهایی که نام بردم رابطه میان شخصیتهای مذکر و مونث مرکزی است که همه روابط دیگر به دورش میچرخند. آنچه برای همه این روابط اساسی است چیزی است که من میخواهم آن را «واژگونسازی خلاق» بنامم. این اصطلاح نیاز به توضیح بیشتر دارد.
همه این داستانها درون جامعهای بهشدت طبقهبندی شده و مذکر آفریده شدهاند.
فرض بر این بوده که محور همه آنها قهرمان مذکر است. اما این حضور فعال زنان است که در وقایع تغییر ایجاد میکند، که زندگی مردان را از مسیر سنتی خود خارج میسازد، که مردها را چنان تکان میدهد که خود نحوه زندگیشان را تغییر میدهند. در داستانهای قدیم فارسی زنان فعال در صحنه غالباند؛ آنها باعث وقوع رویدادها میشوند. مثل باد در ویس و رامین چشم عشاق خود را به روی کشف و شهودهایی نو میگشایند که مسیر اعمال آتی آنها را تعیین میکند.
این رابطه واژگون ساز، به مسیر سنتی رابطه مرد ـ زن جهتی نو میدهد. تسلیم قهرمان به عشق به هر طریق او را نرم و «متمدن» میکند و جهان آشنای او ار تحمل ناپذیر میکند. این تغییر بیشتر در اثر فشار فعال زنان در زندگی مردان ایجاد میشود تا در اثر اراده خود قهرمان. شهریار در هزار و یکشب مداوا میشود؛ فرهاد شیرین را از دست میدهد و میمیرد؛ منیژه زندگی بیژن را نجات میدهد؛ خسرو، که هویت مردانه او با موفقیتهای جنسی ـ حتی در اوج دلتنگی برای دلدادهاش ـ تقویت میشود، نادم به شیرین میپیوندد، تا در حالیکه در کنار او خفته به قتل میرسد؛ رامین بالاخره پاداش خود را میگیرد و هشتاد و یک سال با ویس زندگی زناشویی خوب و خوشی را میگذراند.
مورد مجنون دقت بیشتری میطلبد. پس از آنکه معشوقش لیلی به وصلتی اجباری تن در میدهد، مجنون دیوانههای عارف میشود و باقی عمر را در بیابان میگذراند. عشق مجنون به لیلی طبق سنت عرفانی مرحلهای بهسوی «واقعیت» برتر تفسیر شده است. اما اگر از نظرگاه عشاق به آن نگاه کنیم درستتر آن است که بگوییم عشق لیلی مجنون را به چنان درجهای دگرگون میکند که جهان و رسوم و قواعدش دیگر برای او تحمل پذیر نیست.
به همین روال، لیلی هم نقشی را که بهطور سنتی به او محول شده انکار میکند. او بهجای اینکه تسلیم ازدواج اجباری شود میمیرد.
آخرین مثال من از سنت کهن مربوط به قهرمان زن «گنبد سیاه«، یکی از داستانهای هفت پیکر نظامی است. این داستان درباره شاهی است که به شهری میرود که همه اهالی آن سیاه پوشاند و در جستوجوی علت این امر وادار میشود که مراحل مشابهی را طی کند. او را به خارج شهر میبرند و در سبدی بزرگ میگذارند. پرندهای عظیمالجثه او را در آسمان بالا میبرد و بعد در مرغزاری بهشت مانند میاندازد، و آنجا او با زنی در نهایت زیبایی و ندیمههایی همه زیبا روبهرو میشود. هر شب زن او را به ضیافت دعوت میکند و با او به عیش و عشرت میپردازد تا جایی که آرزوی هماغوشی با زن در او شعله کشد.
درست در لحظهای مقرر زن از او میخواهد که صبور باشد و او را به یکی از ندیمههای زیبایش میسپارد. او زن را «خیال» میداند. برای رسیدن به وصال زن باید خوددار باشد، و این همان کاری است که از او برنمیآید. مرد در آزمون شکست میخورد و زن را برای همیشه از دست میدهد. او نیز مانند اهالی شهر تا پایان عمر در عزای این ناکامی سیاه پوش میشود.
بانوی زیبای قصه نظامی نکتهای را درباره همه تصویرهای دیگر روشن میکند:
تمام اینها بخشی از مکاشفه شاعرند، مکاشفهای که «واقعیت» بیرونی را از اساس انکار میکند و در مقابلش میایستد. دلیل اینکه این تصویرها بهنظر ما واقعی میرسند این نیست که واقع گرایانه توصیف شدهاند، بلکه به این دلیل است که بافت آنها با واقعیت داستانی که از طریق داستان تولید شده کاملا جور در میآید. این واقعیت داستانی صرفا مثل پرده پس زمینه برای هویت مرموز و تعالی جوی آنها خلق شده است. در متن این جهان متعالی، زنان داستانهای قدیم فارسی در مردانشان عشق و آرامش بر میانگیزند یا برعکس آنها را ریشخند و وسوسه میکنند. در هر دو صورت آنها وضع موجود را در هم میریزند، راهی به جهانی متفاوت باز میکنند.
تصویر زن داستانهای قدیم فارسی تا دورهای که جامعه ایرانی و هم چنین ادبیات فارسی از بیخ و بن تغییر نکرده دوام میآورد. از چند داستان بلند فارسی که پس از ورود رمان به ایران در اوایل قرن بیستم نوشته شده یکی که در آن زنها بیشترین مرکزیت را دارند رمانس ـ رمان سه جلدی شمس و طغرا نوشته محمدباقر میرزا خسروی است.
در صحنهای شمس، قهرمان داستان، برای معشوقهاش ملکه آبش خاتون احساس خود را به سه زن زندگیاش شرح میدهد. طغرا، عشق و زن اولش، سوگلیاش است، و اگر نه به هیچ دلیل دیگر، بهخاطر «حق تقدم» ارجح است. ماری ونیسی، زنی خارجی که رفتارش مثل دخترهای محجوب و مطیع ایرانی است، چنان پاک ضمیر و صادق است که نمیتوان عاشقش نبود. خود ملکه، بهخاطر مهارتش در فنون لذایذ نفسانی، مقاومت ناپذیر است.
تصویر صاف و یکپارچه زنان در قصههای قدیم اینک به سه بخش شده است. عشق مرد باعث نمیشود که او تمام حواسش را به یک زن بدهد؛ برعکس، او را بهسمت زنان مختلف میکشاند. به این ترتیب شمس و طغرا نشان میدهد که داستان فارسی در یک نقطه گذار است. داستان، با مدام خارج شدن از موضوع و جملات معترضه کسالت بارش بین رمان و رمانس در نوسان است. از این بابت تعدادی نکات جالب فرهنگی را روشن میکند. شمس و طغرا پرداخت دیگری است از مضمون رومئو و ژولیت. اما شمس از رومئو خویش اقبالتر است؛ او در اواسط جلد دوم با ژولیت خود ازدواج میکند و نه تنها با موافقت و دعای خیر که اصرار دلدادهاش به ازدواج با زنهای دیگر ادامه میدهد.
جهان شمس و طغرا هنوز جهانی مذکر است، اما انسجام قبلی خود را از دست داده، و مردان اعتماد به نفس خود را از دست دادهاند. زنان در ادبیات قدیم فارسی بخشی ـ بخش بسیار مهمی ـ از جهان بینی راوی بودند، که در اصل برخلاف احکام این جهان حرکت میکردند. در شمس و طغرا راوی دیگر جهان بینی منسجمی ندارد؛ دیگر درکی هم از خودش، جهانش، یا فرم داستانی جدیدی که بهکار گرفته، ندارد. بهعبارت دیگر، او مدام بین راههای قدیم و جدید ارزیابی «واقعیت» و هم چنین واقعیت داستانی در نوسان است.
زنان در شمس و طغرا مکر زنان قصههای قبلی را حفظ کردهاند، اما آن را برای واژگونه کردن طرز فکر قهرمان مرد، یا برای مقابله با عرف و آداب جهانشان بهکار نمیبرند؛ مکر در اینجا بهصورت وسیله بقا در دنیایی که اطاعت و تسلیم بیش از تخیل ارزش دارد مورد استفاده قرار گرفته است، دنیایی که در آن هیچ مردی حتی برای یک شب از این هزار و یکشب هم که شده به قصههای یک زن گوش نخواهد سپرد. در داستانهای قبلی زنان مکر بهکار میبردند تا هم بقای خودشان را تضمین کنند و هم مردانشان را زیر و رو کنند، متحول و دگرگون کنند. در شمس و طغرا زنان دیگر زیر و رو نمیکنند؛ آنها صرفا اطاعت میکنند.
زنهای شمس و طغرا، مثل تصویرهای مونث در قصههای قدیمی، صورت آرمانی گرفتهاند. اما، برخلاف تصویرهای گذشته، شخصیتهای مونث خسروی فاقد معانی آشکار و ضمنیاند. آنها فاقد روشنی و انسجام زنان داستانهای کهن ایرانیاند، که بهنظر ما زندهتر میرسند؛ حتی با وجود اینکه آفرینندگان آنها به «واقعیت» یا آنچه ما واقعیت مینامیم هیچ اعتنایی نداشتهاند. طغرا و زنان مصاحبش صرفا ساختههای تخیل راویاند، تولیدات ذهنی متشتت که در اثر تحمیل شدن نظم جدید روابط اجتماعی و شخصی به آن کاملا آشفته شده است.
وقتی تصویر زنان در داستان فارسی از مکاشفه به خیال بافی تغییر میکند، نقش فعال و واژگونساز آنها هم به نقشی منفعل و فرمانبردارانه تبدیل میشود. ذهن متشتت راوی مرد دیگر قادر نیست یک مکاشفه کامل خلق کند: این ذهن تصویر کامل را به چند بخش تجزیه میکند. هیچ یک از زنان شمس و طغرا گرد و کامل نیستند: هر یک از آنان نماینده بخشی از یک زن کاملاند؛ جسم، روح، و ذهن به هم ربطی ندارند. همانطور که شمس توضیح میدهد او به سه زن مختلف نیاز دارد تا نیازهای مختلفش را برآورده کنند.
وقتی ذهن گردی زمین را کشف میکند، وقتی ذهن بدون رسیدن به درکی نو از تمامیت خود شروع میکند به اینکه هویتش را از دست بدهد، فراگردی از تلاشی را آغاز میکند و دیگر نمیتواند بر «واقعیت» پیرامون خود تسلط و کنترلی داشته باشد. به این دلیل است که این زنان داستانی در خودشان کامل نیستند. آنها بدون اینکه فردیت و خصوصیت لازم را برای حضور روشن و فعالشان به دست آورند از جهان متعالی و غیرواقعی داستانهای قبلی به جهان ملموس و «خاکی» داستان نو و رمان نقل مکان کردهاند. این تصویرها، بدون یک خود خصوصی، فردی، بدون مقداری «درونیات«، یتیمهایی میشوند که در داستان یک نفر دیگر رها شدهاند. زنانی که با زیرکی و عظمت بر سرزمین پر بار ادبیات قدیم فارسی فرمان میراندند در رمان ـ رمانسهای بعدی تهی و تقسیم شدهاند و، چنانکه در بوف کور هدایت میبینیم، تکه تکه و کشته شدهاند. از آن هنگام این زنها در بیابان داستان معاصر فارسی، بیخانمان، سایهوار، بیوزن، سرگرداناند.
ورود رمان به ایران مقارن با تغییرات ژرف اجتماعی بسیاری است که پدر طوبی درایت پیشبینی آن را داشت. یکی از مهمترین این تغییرات تولید تصویرهای جدید از زن است، بخصوص در طول حکومت رضاشاه. کشف حجاب به فرمان رضاشاه، درست مثل اجباری شدن آن پس از چندین دهه، باعث بلوایی شد، و بهطور سمبلیک بیانگر تعارضها و تناقضهایی بود که به طرزی طنزآمیز زنان را، بدون هیچ عمل یا تصمیمگیری عمدهای از جانب آنان به مرکز مناقشهای داغ و پر خشونت تبدیل کرد.
در طول این دوره، تقریبا بهطور همزمان، هم داستان «واقع گرا» و هم داستان «روان شناسی» شروع به نوشته شدن کردند. در هر دوی این ژانرها نقش زنان و روابط یا عدم روابط آنان با مردان مرکزی است. تصویر زن در این داستانها تقریبا همیشه یا با «پیام مرکزی» داستان یکی میشود یا سمبلی از آن میشود.
ادامه دارد…
1 Comment
mohsen sanei
مفید بود