این مقاله را به اشتراک بگذارید
نوشتن درباره داستانهای یوسف علیخانی برایم هیجان انگیز است، چراکه هم الموتی تبارم و هم میلک را دیدهام، جایی که داستانهای علیخانی در آن آن میگذرند.(۱) همانطور که «کلیدر» را با محمود دولت آبادی و «بیل» را با زنده یاد غلامحسین ساعدی میشناسیم. میلک هم شهرتش مدیون قلم علیخانی است، روستایی که نامش کلید واژه داستانهای علیخانیست که با مشخصههایی مانند :
درخت تادانه خشک شده کنار امامزاده ،امامزاده پر زوار، پیش بامها و کوچههای شیبدار، سیمرغ میرزاعلی و باغستان ، قبرستان و تعاونی روستا و… به خوانندگان معرفی میشود. هرداستان علیخانی با موضوعی خاص و تازه در چارچوب میلک تعریف میشود با نقش آفرینی افرادی که با مشخصههای میلکی معنی و هویت مییابند .
داستانی که درباره روستا نوشته میشود باید توان بردن خواننده به فضای روستا را داشته باشد، فضایی که ملموس و پذیرفتنی از کار در آمده باشد و این مهم در داستانهای یوسف علیخانی اتفاق میافتد. فرق اساسی که مجموعه داستان عروس بید با دیگر آثار داستانی اقلیمی دارد این است که در داستانهای عروس بید فضا، شخصیتها، دیالوگها و لهجهها و زبان …. کاملا با واقعیت روستایی آن نزدیکی دارد.
مجموعه داستان عروس بید مشتمل بر ده داستان است (پناه برخدا ، آقای غار ، هراسانه ، پنجه ، رتیل ، جان قربان ، عروس بید ، پیر بی بی ،بیل سَر آقا، مرده گیر ) که «هراسانه» بلندترین داستان این مجموعه و «پیربیبی» کوتاهترین داستان آن است .
در داستان «پناه برخدا» نویسنده با روایتی خطی ما را در جریان احوالات پناه بر خدا قرار میدهد. دستمایهی آن هم عشق است و هم قسمت و سرنوشت . مهمترین ویژگی این داستان برخورداری از حس تعلیق است. شاید نویسنده میتوانست نام داستان را «اسیر» بگذارد که هم نام روستای مه آلود داستان است و هم تداعی اسیر عشق پری و زرنگیس شدن است. حوادثی که در این داستان رخ میدهد گاه چندان باور پذیر به نظر نمیرسند، اما قدرت در چگونگی روایت و دیالوگنویسی و فضاسازی داستان وشخصیت پردازی آدمها آن را تحت الشعاع خود قرار داده.
داستان «آقای غار» نیز بصورت خطی پیش میرود و تم اصلی داستان «گمشدگی»ست. آقای غار در بالای میلک مکان مقدسی است که بعضی به قصد یافتن گنج آن را کندهاند و بعضی نیز ماندگاری میلک را به حکم معجزه آقای غار میدانند و نویسنده از این باورها در غنای داستان خود بهره برده است.
(اسب آقاره نباید کسی ببینه اگرنه خیال بکردی میلکی جماعت مغز ندارن که کمین بکنند دیدن اسب ره؟ ص۴۳)
شخصیت اصلی این داستان طلبه جوانی بهنام امان که در بازگشت غافلگیر کنندهاش به میلک به آقای غار میاندیشد و فکر و ذهن را چنان به خود مشغول کرده که حتی التفاتی به نامزدش سنمبر نمیکند. درگیری ذهنی امان و رخدادهای داستان به دلیل ارتباط درونی که با یکدیگر داشته و حضور روانی آقایغار و باورهای و مربوط به آن در این داستان به شکلی ملموس و باور پذیر از کار در آمده و علیخانی همچنین اشاراتی به مسئلهی گنجیابی در مکانهای مقدس روستاها دارد، محلهایی که به دلیل احتمال یافتن گنجی همواره درمعرض تهاجم بوده است.
داستان «هراسانه» به لحاظ پرداخت و نوع روایت لایهلایه و راز گونهست و در عین حال با زیبایی روایت شده است. روایتهای متفاوت از خواب مش قباد از عمده جذابیتهای داستان به حساب میآید. تم اصلی هراسانه نفرین و آزردگی است که در داستان در قالب خوابی وحشتناک نمود مییابد. داستان از میلک آغاز میشود و تا مشهد امتداد مییابد و نویسنده کوشیده است به ریشهیابی این خواب وحشتناک نیز عنایتی داشته باشد.
داستان «پنجه» روایت پنجهای است بر پشت پنجعلی که سرخه کوهیها آن را ندیدهاند، اما میدانند برپشت او پنجهای است که نظرکرده و صاحب کرامات است. پنجه به لحاظ تکنیک داستانگویی از قویترین داستانهای عروس بید به حساب میآید. تم اصلی آن هم مقدس مابی است این که چگونه برخی آدمها در باور و تلقی دیگران تقدس مییابند. در این داستان عنصر تعلیق کمتر از دیگر داستانها نمود دارد و راوی اغلب مایههای درونی داستان را با بیانی مستقیم برای مخاطب روشن کرده است.
«رتیل» از بهترین داستانهای این مجموعه است، هم به لحاظ نوع روایت، حوادث داستان از نگاه رتیلی که در واقع نمادی از اجلی است که سایه به سایه نوروزعلی را تعقیب میکند، روایت میشود. از این منظر گاه داستان کیفیتی وهمآلود و رعب آور یافته و در عین حال از هیجان سرشار میشود. تم اصلی داستان رتیل سرنوشت محتوم است، این که هرکس پیشانی نوشتی دارد و سرنوشتش بر اساس آن رقم خواهد خورد .
«جان قربان» در الموت هنوز رسم است گوسفندی را که میخواهند قصابی کنند، بهترین علف و برگ درختها، از جمله برگ درخت توت را به آن میدهند. داستان با اشاره به این رسم، از درخت افتادن جان قربانی حکایت میکند که برگ درخت توت مقدس را برای قصابیاش برده است و چون سنت شکنی کرده، سقوط سزای اوست چرا که تابو شکستن هزینه دارد. جان قربان در جایگاه سنت شکن از درخت سقوط میکند . دلواپسی مشدی آفاق- همسر جان قربان- در مقابل بیخیالی مشدعلی تراب، برادر جان قربان، در تاخیر و نیامدنش از توت چینی نیز در این داستان بسیار جا افتاده و دو تیپ افراد را به خوبی معرفی میکند:
(خیالم پریشانه خواخورجان ، لقمه توی دهانم خیس نبنده ص۱۲۲ )
(به اینام بگن برادر ؟ برادر همون ابوالفضل عباس بود که با دست بریده برفت نهر فرات .ص۱۲۱)
داستان «عروس بید» که عنوان کتاب نیز از آن گرفته شده، داستانیست خیالی که گریز و اشارهای به حضور علویان در وادی دیلمستان و طبرستان دارد که در مسیر راه معجزاتی با عصایش از خود نشان میدهد. در عروس بید باورهای مردم این منطقه و احترام و ارادت مردان و زنان دیلم، هنگام برخورد به آقای نورانی در متن داستان به خوبی جا افتاده. هنگامی که آقای نورانی در کوهستان دیلم اسیر گرگها میشود و برای نجات از دست آنها عصا را به خود میزند:
(عصا را به خودش زد گرگ ها یکه خوردند نه بوی آدمیزاد میداد و نه اثری ازش بود درخت بیدی روی سرچشمه مشک آب مانده کنار چشمه ص۱۴۰)
در ادامهی داستان با زنی ماهرو روبرو می شویم که سه شوهرش مرده است و انگ سرخور را یدک میکشد:
(سر خور چه شوهرها میفرستد پهلوی هم . ص۱۴۱)
و دست آخر اورا به درخت بید سرچشمه می بندند که اگر شاخهاش سبز شد میتواند به میلک برگردد و شوهرکند وگرنه از میلک خذف میشود.
علیخانی در این داستان به شدت از باورهای عمیق مذهبی عامهی مردم این ناحیه استفاده کرده و در آنها را در تارو پود داستان میتند تا نقش این باورها و اعتقادات را در زندگی آنها تداعی کند.
آخرین داستان مجموعه «پیر بی بی» حکایت زنی میلکیست بهنام تهمینه که درشهر قزوین ساکن است. شوهرش شیرعلی درکارخانه مشغول کاراست، او از فرصت استفاده کرده روزی که شیفت کاری شیرعلیست، بیخبر به او به میلک میرود تا ادای دینی کند به امامزاده، که در آنجا بچهاش به دنیا میآید و اسمش را می گذارد «برازنده». پیر بیبی نیز همانند همهی داستانها این مجموعه، حکایت علاقه نویسنده به میلک و توجه او به بازتاب باورهای این مردم در زندگی روزمرهشان و در عین حال پیر بیبی داستان زایش و زندگی است. شاید نویسنده از روی آگاهی این داستان را در آخر کتاب قرار داده تا به کسانی که معتقدند سه گانه میلک تکمیل شده، بگوید میلک و داستانهایش همچنان ادامه دارد. نقطه قوت هر نویسنده، در اتکای او به تجربهی او از زندگیست و علیخانی هم به دلیل تجربه زندگی در روستا و هم توانایی قلمش توانسته با عناصری برگرفته از میلک واقعی، میلکی خاص خود در دنیای داستانیاش را تحقق بخشد.
۱-زمستان سال ۱۳۷۳ بعد از تعطیلات پایان ترم دانشگاه، هفت روزی مهمان میلکیها بودم، برادرم معلم میلک بود هر وقت میآمد هَرانک از خوبی و مهمان نوازی و خونگرمی میلکیها برایمان میگفت که انگیزهای شد برای دیدن میلک، روستایی در همسایگی قلعه لمسر و نینهرود با مردمانی زحمتکش، خونگرم و سرشار از قصه و حکایتهای شنیدنی.