این مقاله را به اشتراک بگذارید
ارنست همینگوی بی نیاز از معرفیست، یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم امریکا و جهان که مطلب حاضر متن کامل یکی از بهترین و معروفترین گفتگوهای اوست، گفتگویی که در آن همینگوی درباره پروسهی نوشتن، نویسندگی، شگردهای کارش و بسیاری نکات جذاب و مهم در این حوزه سخن میگوید. گفتگویی که برای علاقمندان ادبیات داستانی و بهویژه نویسندگان جوان آموزههای بسیار میتواند داشته باشد. از این گفتگو ترجمه های مخدوش و البته بسیار خلاصه شدهای که از کیفیت پایینی نیز برخوردار بودهاند، منتشر شده است، اما در اینجا برگردان فارسی گفتگو بر عهدهی احمد اخوت بوده که نامی آشنا و با تجربه در زمینه ادبیات داستانی و خاصه ادبیات امریکاست و تاکنون آثار گوناگونی را به فارسی ترجمه کرده است که «سپتامبر بی باران»، «اسبهای خالدار» هر دو اثر ویلیام فاکنر، «آوارگان» فلانری اوکانر، «قصیده کافه غم» اثر کارسون مک کولرز و… از این جملهاند.
این گفتگو را جرج پلیمتون در یکی از کافههای مادرید، در مه ۱۹۵۴، انجام داده است که ظاهرا همان سال در مجلهی «پاریس ریویو» منتشر شده، با گذشت بیش از نیم قرن از زمان آن هنوز تازه و بسیار خواندنیست. متن گفتگو بسیار طولانیست، برای اینکه هم گفتگو را مخدوش و کوتاه نکنیم و هم اینکه حجم آن از حوصلهی اغلب خوانندگان خارج نباشد ترجیح دادیم، متن کامل آن را در چند بخش منتشر کنیم که میتوانید یک روز در میان خواننده این گفتگوی ارزنده در «مد و مه» باشید. پیش از مطالعه بخش نخست، با سپاس از آقای احمد اخوت که باکتابهای «کار نوشتن» و «دستور زبان داستان» گامهایی اساسی در حوزهی داستاننویسی برداشتهاند، شما را به خواندن این دو کتاب که متأسفانه سالها از انتشار آنها میگذرد و تجدید چاپ نشدهاند توصیه میکنیم.
***
همینگوی: مسابقههای اسبدوانی را تماشا میکنید؟
مصاحبهکننده: بله، گاهی.
همینگوی: پس حتما باید مجله «ریسنگ فرم» را بخوانید… در این مجله بهترین نمونههای داستاننویسی را میبینید.
ساعاتی که مینویسید برایتان دلپذیر است؟
– بله. خیلی زیاد.
ممکنست کمی درباره این اوقات صحبت کنید؟ معمولا چه ساعاتی کار میکنید؟ برای نوشتن برنامه ثابتی دارید؟
– معمولا وقتی رمان و یا داستانی مینویسم هر رور صبح، همینکه هوا کمی روشن شود، دست بکار میشوم. در این وقت صبح کسی بیدار نیست که مزاحمت شود. هوا هم معمولا خنک و یا سرد است و همانطور که مینویسی آرامآرام گرم میشوی. اول مطالب روز قبل را میخوانی و بعد دنباله مطلب را مینویسی. معمولا روز قبل مطلب را جایی رها کردهای که در ذهنت میدانی بعد چه اتفاق خواهد افتاد. امروز را هم تا نزدیک ظهر، پیش از اینکه کاملا خسته شوی، مینویسی و درست جایی که قسمت بعدی داستان در ذهنت هست مطلب را رها میکنی. باید تا فردا صبح که کار دوباره آغاز میشود صبر کنی. فرض کنیم که شش صبح سرکار آمدهای، تمام طول صبح را قلم میزنی تا ظهر شود. شاید هم قبل از ظهر کارت تمام شود. وقتی کار تمام میشود احساس خالی بودن میکنی، خالی بودن همراه با ارضا. درست مثل وقتی با کسی که عاشقش هستی عشقبازی کردهای. دیگر چیزی آزارت نمیدهد، اتفاقی نمیافتد. دیگر هیچ چیز برایت معنای خاصی ندارد تا دوباره فردا کار را ادامه دهی. فقط برایت انتظار فردا کشیدن سخت است: فردا که دوباره کار را از نو آغاز میکنی.
در طول بعدازظهر و شب که از ماشین تحریرتان دور هستید، میتوانید به داستانی که دارید مینویسید فکر نکنید؟
– البته که میتوانم. اما کار زیاد آسانی نیست و باید انضباط خاصی بکار بری… بله، انضباط لازم دارد.
وقتی قسمت روز قبل را میخوانید آنرا بازنویسی هم میکنید؟ یا بازنویسی را میگذارید برای دست آخر که داستان را تمام کردید؟
– هر روز هنگام خواندن آنرا بازنویسی هم میکنم. البته واضح است که آخر دست هم باید یکبار تمام آنرا مرور کنی. اگر قرار باشد کس دیگر نسخه نهایی را برایت ماشین کند فرصت داری که هرقدر میخواهی داستان را تغییر دهی و آنرا ویرایش کنی. و بعد که نسخه نهایی ماشین شود فرصت داری که یکبار دیگر نگاهی به آن بیندازی و غلطهای تایپی را تصحیح کنی. از این که این همه فرصت برای تصحیح و ویرایش داری باید بسیار خشنود باشی.
معمولا یک داستان را چند بار بازنویسی میکنید؟
– بستگی به داستان دارد. قسمت پایانی «وداع با اسلحه»، آخرین صفحه آن، را سی و نه بار نوشتم تا راضی شدم.
با مشکل خاصی روبرو بودید که مجبور شدید آنرا سیونه بار بازنوسی کنید؟ اشکال این صفحه چه بود؟
– میخواستم واژههای مناسب را پیدا کنم و آنها را جای خودشان بگذارم.
بازخوانی کار لذتبخشی است و نویسنده را «سرحال» میآورد اینطور. نیست؟
– بازخوانی تو را به نقطهای میرساند که «باید» دنبال خط را بگیری و داستان را ادامه دهی. خوبی بازخواین در این ست که تو را دوباره در فضای داستان میگذارد و میفهمی به کجا رسیدهای. همیشه چیزهای خاصی تو را سر شوق میآورد و برای ادامه کار آمادهات میکند.
هیچوقت شده است که حوصله نوشتن نداشته باشید؟
– بله. این حالت خیلی طبیعی است. ولی اگر داستان را جایی رها کرده باشی که قسمت بعد در ذهنت بوده است راحت میتوانی دنباله مطلب را بگیری. فقط کافی است کار را شروع کنی، همه چیز خوب پیش میرود. حوصله نوشتن هم خودبخود پیش میآید.
«تورتنون وایلدر» از چیزهایی صحبت کرده است که به نویسنده کمک میکند تا سرحال بیاید و برای نوشتن آماد شود. وایلدر گفته است که شما یکبار به او گفتهاید که در روز بیست مداد برای نوشتن میتراشید.
– یادم نمیآید تا حال یکجا بیست مداد داشته باشم. اگر در یک روز هفت مداد نمره دو بکار ببرم آن روز خوب و موفقی است.
معمولا در چه مکانهایی بهتر میتوانید بنویسید؟ انگار هتل «آمبوس موندوس» برایتان جای خوبی بوده است، چون چندتا از رمانهایتان را در این هتل نوشتید. شاید هم محیط چندان تأثیری روی کارتان ندارد؟
– هتل «آمبوس موندوس» در شهر «هاوانا» برای نوشتن جای بسیار دلپذیری بود. بله، جای دلپذیر و بسیار با شکوهی است. شاید بهتر باشد بگوییم بود. با اینهمه من در همه جا خوب میتوانم کار کنم. منظورم این است که همیشه سعی میکنم تا آنجا که میتوانم خودم را با محیط وفق دهم. تنها تلفن و مهمانهای ناخوانده مخل کارند.
ثبات روحی چطور؟ عامل مهمی برای نوشتن نیست؟ یکبار به من گفتید که تنها وقتی عاشق هستید میتوانید چیز بنویسید. ممکنست کمی بیشتر در این باره توضیح دهید؟
– عجب سوالی! ولی ارزش جواب دادن دارد. بله، فقط کافی است که مردم تنهایت بگذارند و مزاحمت نشوند تا دست به قلم ببری و بنویسی. اگر جز نوشتن هیچ چیز دیگر برایت مهم نباشد، میتوانی در هر شرایطی بنویسی. البته واضح است که وقتی عاشق هستی بهتر از بقیه اوقات میتوانی کار کنی. ترجیح میدهم که بیشتر از این در این باره صحبت نکنم، البته اگر اصرار بخصوصی در این باره نداشته باشید.
تأمین اقتصاد چطور؟ این عامل مهمی برای نویسنده نیست ونمیتواند نقش مهمی در خلق یک اثر درخشان داشته باشد؟
– اگر نویسنده خیلی زود به تأمین اقتصادی برسد و در ضمن زندگی و نویسندگی را هم به یک اندازه دوست داشته باشد باید بسیار آدم وارستهای باشد که رفاه اقتصادی او را وسوسه نکند. اما اگر فقط نوشتن مشغله اصلی زندگیت باشد و فقط از آن لذت ببری فقط مرگ میتواند تو را از کار باز دارد. تأمین مادی تنها از این نظر برایت اهمین دارد که دیگر نباید دلواپس گذران زندگی باشی. دلواپسی توانایی نوشتن را از بین میبرد. اگر زندگیت تأمین نباشد نگرانی رشد میکند و همین عوامل مخرب بر ناخودآگاهت تأثیر میگذارند و تواناییهایت را از بین میبرند.
یادتان هست کی تصمیم گرفتید نویسنده بشوید؟
– نه، تا یادم هست همیشه دلم میخواسته است نویسنده بشوم.
«فیلیپ یوگ» در کتاب خود درباره شما نوشته است که ترکش خمپارهای که در سال ۱۹۱۸ به شما اصابت کرد و ضربه روحی بعد از آن تأثیر عمدهای بر شما باقی گذاشت و احتمالا همان باعث شد که به نوشتن رو آورید. یادم میآید که در مادرید درباره این اظهارنظر یونگ با هم صحبت میکردیم و شما گفتید که این نظر نادرستی است و به اعتقاد شما نویسندگی چیزی ارثی است نه اکتسابی. وراثت با همان دید که «مندل» به آن معتقد بود.
– حقیقتش سال ۱۹۱۸ در مادرید وضع روانی درستی نداشتم. تنها چیزی که یادم میآید اینست که خیلی مختصر درباره ارتباط ضربه روحی با ادبیات بیان کردم. شاید این حرفهایم متأثر از آن دو ضربه مغزی بود که در جنگ وارد آمد و جمجمهام شکست. بله، همان ضربهها باعث شد که چنین حرفهای پرت و غیرمسئولانهای بزنم. خوب یادم میاید که گفتم تخیل یک توانایی ارثی است. البته چنین حرفهایی با توجه به آن ضربههای مغزی زیاد هم بعدی نیست. در حققت هنوز هم معتقد هستم که عامل وراثت کموبیش دخیل است. خوب، پس تا ضربه مغزی آینده این بحث را رها کنیم. موافقید؟ در ضمن خیلی ممنون که پرت و پلاهای دیگرم را بازگو نکردید. بخصوص که ممکنست درباره آدمهایی که به من نزدیک هستند حرف بدی زده باشم. لذت گفتگو در این است که انسان چیزهای جدیدی کشف میکند. وی حرفهایی که بیمسئولیت به زبان آوردهای نبیاد منتشر شود و جایی درز کند.. وقتی مطلبی را منتشر میکنی باید مسئولت آنرا بپذیری. در واقع انسان مقداری از این حرفها را برای محک خودش به زیان میآورد: میخواهد خود را بیازماید که واقعا به آنها معتقد هست یا نه؟ اما راجع به سوالی که مطرح کردید به نظر من تأثیر زخمها متفاوت است. مثلا اگر کسی فقط یک زخم سطحی بردارد و استخوانهایش نشکند زیاد مهم نیست و نباید آنرا جدی گرفت. تازه به تو قوت قلب هم میدهد که آدمی هستی قوی و جان سخت. در عوض زخمهای عمیق که منجر به شکستگی شود و یا به سلسله عصبی آسیب رساند اصلا برای نویسنده، و یا هر کسی دیگر، مفید نیست.
ادامه دارد…
4 نظر
نظام الدین مقدسی
درود و احوال
این گفتگو را با شوق خواندم . همینگ وی را به خاطر همه ی کارهایش حتی خودکشیش دوست دارم . گفتگوهای او به نویسندگان جوان آموزش می دهد . آدم دلش می خواهد واقعا به جای کامپیوتر و لچ تاب هفت مداد بردارد بتراشد و بگوید گور پدر پول و کار . فقط نوشتن . فقط نوشتن . فقط نوشتن . ای کاش نوشتن را فرا بگیرم . ممنونم . از شما ممنونم که این گفتگو را درج کردید .
آرزو
با سپاس، این متن را اگر حافظه یاری کند، در کتاب «کار نویسنده» ترجمه احمد اخوت خوانده بودم، همینگوی جای خودش را در ادبیات معاصر با نوشته هایش و برای ما با همین ترجمه های بسیار خوب باز کرده، احمد اخوت نویسنده و مترجم گوشه نشینی که با پشتکاری ستودنی می خواند و می نویسد تا در غنای ادبیات ایران در سالهای بعد از او نامی بیاد آوریم جا دارد که امروز قدر او را نه چنان که هست بلکه چنان که می توانیم به جای بیاوریم.
omidi
ممنون از بذل توجه شما خواننده گرامی
حافظه شما درست یاری کرده، چون در لید همین گفتگویی که شما خواندید، به احمد اخوت عزیز، قدر و ارزش کارش و اینکه ترجمه حاضر از آن اوست و همچنین کتاب کار نوشتن، اشاره کرده ایم… اما نکته ای متوجه نشدیم تذکر شما به موردی بود که خود ما در لید و حتی تیتر مطلب اشاره کرده بودیم!
shadmehr
متاسفانه در ایران هیچ کس برای نویسنده ها ارزشی قائل نیست