رفتن به محتوا رفتن به فوتر

نگاهی به رمان «نگران نباش» اثر مهسا محبعلی

3 نظر

  • مهری
    ارسال شده 1 جولای 2011 در 1:37 ب.ظ

    رمان نگران نباش را در چاپ دهم آن مطالعه کردم. و برخلاف شما دوست عزیز رمان را کاملا سیاه نما می دانم. و نمی توانم شادی و یا هر شخصیت دیگر را سمبل یا نماد فرض کنم. شخصیت ها برای آنچه رمان ادعایش را دارد (نسل دهه شصتی) خیلی کوچکند و بی قد قواره. از اشکالات سطحی که منطق اندکی را لازم دارند می گذرم مثل اینکه شادی چه طور مادرش در دهمه شصت تازه ازدواج کرده و حالا شادی کی به دنیا آمده که بمباران جنگ را به یاد دارد. و …
    اما اشکالات زبان بسیار قابل بررسی هستند.زبانی که واژه های روزمره و کمی بی ادبانه (که البته رایج هستند و این اشکال رمان نیست)را به کار می برد خیلی جاها نمی تواند بعضی واژه های جایگزین را به کار برد. شادی نمی تواند بگوید ” این از صبح دنبال ماتحت من راه افتاده” او در اینجا نمی تواند این واژه را بگوید چیز دیگری می گوید.
    رمان به جای آنکه استخوان بندی و شکل داشته باشد بیشتر به گوشت چرخ کرده بی شکلی می ماند که پر از خون است و این خون رگی ندارد که در آن جریان پیدا کند.
    به هر حال در کلیت با رمان متوسطی روبرو هستیم. و مایه تاسف است که حالا انقدر ادبیات بی جانی داریم که این رمان برگزیده دوسال ادبیاتمان باشد.
    به دنبال هیچ بودن، سردرگمی، و دور خود چرخیدن را چقدر خوب نوشت بهرام صادقی بزرگ.

  • Ehsan
    ارسال شده 9 اکتبر 2013 در 10:53 ق.ظ

    اگر هدف نویسنده را فقط سرگرم کردن مخاطب در نظر بگیریم باید قبول کنیم ک تا حد خوبی ب موفقیت رسیده…هر چند بعد از هجوم سیل آسای شخصیت ها بعد از فرار از خانه(ک البته در واقع شخصیت نبودند چون هیچ پرداختی روی آنها صورت نگرفته بود)ریتم داستان افت میکند…
    همچنین ب نظر من نیازی نیست شادی را ب عنوان یک نماد پذیرفت و حتی اگر او را ب عنوان یک شخص کاملا منحصر ب فرد در جامعه قبول کنیم باز هم دلیلی برای ایراد گرفتن بر این داستان نمیبینم..

  • لیدا
    ارسال شده 21 نوامبر 2013 در 11:23 ب.ظ

    با خانوم مهری موافقم و با این نقد بسیار خوب:

    http://nevisesh.blogfa.com/post-18.aspx

ارسال نظر

0.0/5