این مقاله را به اشتراک بگذارید
بهار برایم کاموا بیاور روایتگر زندگی زنی است که همراه فرزندان و شوهر نویسندهاش به خانهای قدیمی در کنار روستایی دور افتاده نقل مکان میکند. این رمان از نوع آن دسته داستانهای روانشناختی است که در عین برخورداری از حادثههای پی در پی، با اتکا به منطقی داستانی و توالی پذیرفتنی حوادث پیش میرود، حادثههایی که دارای کنشهایی پرکشش هستند.
هنریک توماشفسکی (فرمالیست روسی) حادثه را کوتاهترین اتفاق میداند که حتی میتواند در یک جمله روی دهد. مطابق نظر او «در واقع هر جمله، حادثهای مربوط به خود را ارایه میدهد» یکپارچگیِ متن ِ روایی از رهگذرِ پیوستگیِ انگیزشِ در
میان داستان بسیارچشمگیراست، به نوعی که در بوطیقای ارسطو مورد توجه قرارگرفته، آنجا که ارسطو مینویسد: «کُنش در یک نمایش یا داستان منظوم باید یکپارچگیای را ایجاد کند که در آن حادثهها در پایهی احتمالات و ضرورتها، درپی هم بیایند.»
با مطالعه رمان خواننده در خوانش خود در بطن داستان، با نوعی انگیزش روبرو میشود که از آن باید به عنوان انگیزش سببی یاد کرد. انگیزشِ سببیِ، انگیزشیست که تأثیر آن بر حادثه، بر بسترِ رابطهی علت و معلولی نمود مییابد؛ رابطهای که احتمال یا امکانِ چیزی را بیان میکند. اما انگیزش نه تنها در مورد کُنشِ شخصیتهای داستان، بلکه در پیوند با خود رویدادها – چه علتِ مشخصی در آن عمل کند، و چه تصادفی باشد یا آمیزهای از هر دو- کارکرد دارد.
کار واژهها نیز در «بهار برایم کاموا بیاور» حرفهای به کار رفتهاند .کار واژههایی که حالت یا کُنش ِبیرونی شخص را نشان میدهند، «کارواژههای جریان بیرونی» هستند، کارواژههایی که ما از بیرون در مورد شخص واقعی شاهدیم یا به کار میبریم. اما کارواژههایی که امیدوار بودن و … را میرسانند، به پهنهی «جریان درونی» تعلق دارند. به این معنا که در مورد یک شخص واقعی میتوان فعلهای جریان بیرونی را به کار گرفت، ولی فعلهای جریان درونی، تنها به جهان روایت یا داستان تعلق دارند.
قانون زیباییشناختی در این رمان نیز به سبکی عمل میکند که میتوان آن را شکلی به حساب آورد بین ناخودآگاه ادبی و منطق ِ زبانی. شاید بتوان در این رابطه با اتکا به نظریهی جهانهای ممکن گتفردلایبنیتس گفت که یک متن تخیلی یک یا چند جهان ممکن را میسازد. بیان تخیلی ِ متن تنها در پیوند با این «جهانهای ممکن» حقیقی است، نه در ارتباط با جهان خارج از متن.
در نوشتههای خانم حسینیان واسازی اتفاق افتاده است، بهقول لوی استراس، نظامی که در رمان حاکم است، دارای وضعیتیست که اجزا با یکدیگر بهنوعی رابطه دارند؛ که از طریق گفتگوهای داستانی ما به این منطق راه پیدا میکنیم. دراین رمان ما نمیتوانیم تعریف دقیقی از شخصیت سلام داشته باشیم، چرا که نویسنده بهطور مستقیم نمیتواند اطلاعاتی از آن را به ما بدهد. بنابراین از طریق دیالوگها تمهیدی برای ما چیده و طی اجرایی جالب در طول داستان، سلام را به ما میشناساند که شخصیت او حضور خارجی ندارد، بلکه شخصیتی ذهنیست .
«دست میبرم لای موهایم. یک مشت پر رنگی میآید توی دستم. شمع روشن میکنم و راه میافتم سلام دستش را میگذارد روی لبش و هیس میکشد. من که ساکتم! من همیشه ساکت بودهام.» (ص۱۴۴)
نکته جالب توجه دیگر در این رمان لحن نویسنده است. لحنی که تعیینکنندهترین عامل برای سبک نویسنده به شمار میرود. چرا که با اتکا به همین لحن است که متن مشخصه اصلی خود را پدا میکند. با کمک همین لحن نویسنده رمان «بهار برایم کاموا بیاور» توانسته است گفتههایی کنشی را ادا کند که وصف نمیکنند، انجام میدهند .
«از پله ها پایین میآیم .آهسته و آرام. هیچکس نیست. در زیرزمین را باز میکنم. بر میگردم و نگاهم میکند. شانههایش را میشناسم ودست بزرگش که روی دیوار مینویسد : نگار…»
و آخر اینکه در جریان رو به جلوی رمان، نیروی مرکزگرایی با استفاده از زبان نویسنده شکل میگیرد، تا همه چیز به سمت یک نقطه مرکزی در حرکت باشد. تا آنجا که این تعریف باختین مصداق پیدا می کند که: هر گفته مشخص از فرد متکلم همچون مکانی عمل میکند که در آن تمام نیروها بکار میافتند. از بعد تاویلپذیری نیز از متن رمان خواننده دریافت جدیدی پیدا میکند چرا که ازساخت معنایی و اولیه متن، بستر خاصی اداراک می شود که با ساختشکنی مرز مشترکی دارد. در این مورد نظر گادامر را متذکر می شوم که میگوید: «هنگامی که افقها و منظرهای مولف و تاویلگر در هم تنیده شد، پیش داوریها و پیشفرضهایی به عنوان مقدمهی این ارتباط وارد عمل میشود که پیش شرط هرگونه درکی است.»
«بهار برایم کاموا بیاور» دنیای پر رمز و راز زنی به حساب میآید که بنیامینش گنج میشود و نگارش را گنجشکها با خود میبرند تا بهار هر دو با هم بیایند و… «بعد فقط میماند دنبال کردن گنجشکها. حالا دیگر خانه برفی آب شده و پیدا کردن گنج کار سادهای نیست .گوش قوی میخواهد و چشمهای تیزبین.» صفحه ۱۷۷