این مقاله را به اشتراک بگذارید
صادق هدایت از مرید و مراد بازی، بیزار بود، همچنین از هرگونه تملق و توجه بی جا؛ در اواخر عمر زمانی که شهرتی نسبی در محافل ادبی داخلی بهدست آوردهبود (بهخصوص بعد از آن برنامه رادیویی کذایی در بیبی سی)، با بدبینی و تحقیر بهاین شهرت می نگریست. برای آدمی اینچنین حساس و رها از قید و بندهای مادی انسانی، که تا این اندازه امور جاری و جدی برای دیگران، به نظرش کم اهمیت و شوخی بوده، نوشتن دربارهی خود کاری بسیاردشوار است، به خصوص که با این پرسش روبرو میشود که خب این جزییات کم اهمیت از زندگی شخصی من به چه دردی میخورد؟ شاید این هم از بازیهای روزگار باشد که نویسندهای چون هدایت که چنین ماجرایی برایش عجیب و کم اهمیت بوده، بعدها به نویسندهای بدل شود که کوچکترین جزئیات زندگیاش نیز دارای اهمیت شده و کتابهای بسیاری نیز در این باره نوشته شده اند. من فکر میکنم اگر در آن زمان کسی به هدایت این مسئله را خبر میداده، پوزخندی می زده و اصلا حرفش را باور نکرده یا جدی نمیگرفته.
به هرحال نوشتهی زیر روایت هدایت است از خود، روایتی خواندنی که البته با زبانی متفاوت از دیگر نوشته های در این ردیف نوشته شده و نشان از همان بی اهمیت بودن نفس ماجرا در نگاه او دارد.
***
در شانزدهم آذر ماه ۱۳۲۴ هدایت به دعوت خانهی فرهنگِ شوروی برای شرکت در جشن بیستوپنجمین سال تأسیس دانشگاه تاشکند به ازبکستان میرود و این شرح حالِ مختصر را به درخواست خانهی فرهنگ شوروی مینویسد. اصل دستنوشتهی هدایت در اختیار بانوی فقید روزنفلد، مستشرق و از مترجمان آثار هدایت به روسی، بوده است، و«کپی» آن، که در صفحات پایانی کتاب چاپ شده است، توسط پروفسور کمیساروف، ادیب معروف روس و مترجم پارهای از آثار هدایت به روسی، عکسبرداری شده است. برای توضیح بیشتر دربارهی سفر هدایت به ازبکستان بخش ضمایم -«هدایت در تاشکند» نوشتهی حسن قائمیان- دیده شود .
***
من همان قدر از شرح حال خودم رم میکنم که در مقابل تبلیغات امریکایی مآبانه. آیا دانستن تاریخ تولدم به درد چه کسی میخورد؟ اگر برای استخراج زایچهام است، این مطلب فقط باید طرف توجه خودم باشد، گرچه از شما چه پنهان، بارها از منجمین مشورت کردهام اما پیش بینی آنها هیچ وقت حقیقت نداشته. اگر برای علاقهٔ خوانندگانست باید اول مراجعه به آراء عمومی آنها کرد. چون اگر خودم پیش دستی بکنم مثل این است که برای جزییات احمقانهٔ زندگیم قدر و قیمتی قایل شده باشم، به علاوه خیلی از جزییات است که همیشه انسان سعی میکند از دریچهٔ چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و ازین جهت مراجعه به عقیدهٔ خود آنها مناسبتر خواهد بود مثلاً اندازهٔ اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر میداند و پینه دوز سر گذر هم بهتر میداند که کفش من از کدام طرف ساییده میشود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان میاندازد که یابوی پیری را در معرض فروش میگذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزییاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل میکنند.
از این گذشته، شرح حال من هیچ نکتهٔ برجستهای در بر ندارد نه پیش آمد قابل توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشتهام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بودهام، بلکه بر عکس همیشه با عدم موفقیت رو بهرو شدهام. در اداراتی که کار کردهام همیشه عضو مبهم و گمنامی بودهام و رؤسایم از من دل خونی داشتهاند به طوری که هر وقت استعفا دادهام با شادی هذیانآوری پذیرفته شدهاست (حدود دوسطرونیم از نوشته توسط خود هدایت خط خورده، به طوری که قابل خواندن نیست.) روی هم رفته موجود وازدهٔ بیمصرفی قضاوت محیط دربارهٔ من میباشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.
آذر ۱۳۲۴
(نامههای صادق هدایت، محمد بهارلو)
ویژه نامه یک هفته با صادق هدایت-۲
1 Comment
حسین هوشیار
با تشکر از شما به خاطر پرداختن به نابغه نویسندگی ایران – صادق هدایت-