این مقاله را به اشتراک بگذارید
درباره هدایت بسیار اظهار نظر شده و اغلب آنها هم ستایش آمیز هستند، بهویژه از قول کسانی که از نزدیک با او دمخور بودهاند؛ و حتی آدمی مثل احمد فردید که در دنیا فقط خوش را قبول داشت و هایدگر و معدود کسانی که شمارشان به تعداد انگشتان یک دست نمیرسد و خط و ربط فکریاش هیچ سنخیتی با صادق هدایت ندارد و ایضا منش و روش او در زندگی و…؛ از هدایت ستایش بسیار کرده (مقاله فرددید را دراین ویژهنامه منتشر خواهیم کرد). اما از میان این اظهار نظرهای متناقض در مورد هدایت برای آنکه یکطرفه به قاضی نرفته باشیم، به سراغ یکی از مواردی که دیدی انتقادی و منفی در مورد او دارد رفتیم تا در این ویژهنامه شاهد دیدگاههای متنوع و متکثر باشیم.قضاوت درست یا نادست حرفها نیز با خود خوانندگان!
***
آنچه دربارهی صادق هدایت گفته و یا نوشته میشود تقریباً تماماً مدح و ستایش اوست. من با تجلیل یا ستایش از یک داستاننویس مخالفتی ندارم. بلکه محور بحث و سخنم این است که ارزیابی ما از یک داستاننویس یا متفکر یا شخصیت تاریخی باید رنگ و بویی از جامعنگری داشته باشد.
در سالهای اخیر که مظاهر فرهنگ و ادبیات و آداب و عادات و آراء و مشهورات شبهمدرنیتهی بیمار و بحرانزدهی ایران متأسفانه درحال احیاء و قوتیابی مجدد هستند و تقریباً میتوان صورتی از مشهورات تجددگرایی سطحی را گفتمان هژمنوتیک یا مسلط بسیاری از فضاها و محافل کشور دانست، داستاننویسان نمایندهی شبهمدرنیته نیز پس از یکی دو دهه حاشیهنشینی، توسط کانونهای سرمایه و قدرت و تبلیغات به مرکز صحنهی ادبیات کشور رانده میشوند. وقتی قرار باشد میراث ادبیات سترون شبهمدرنیست ایران احیاء گردد تا از طریق آن زنجیرهی احیاء مجدد مظاهر غربزدگی سطحی در حوزهی ادبیات داستانی و مطبوعات به موازات دیگر قلمروهای فرهنگی و اقتصادی و حتی سیاسی، تکمیل شود بیتردید قبل از آنکه نویسندگان تازه کار دست پروردهی محافل ادبی روشنفکر زده به عنوان محور و کانون تبلیغات مطرح شوند، نسل بنیانگذار و پیشتاز و زمینهساز این جریان است که در مرکز تبلیغات و توجهات قرار میگیرد.
یکی از دلائل تلاش سازمانیافتهی یکیدو سالهی اخیر جهت برگزاری جلسات ادواری یادواره و بزرگداشت برای صادق هدایت، و انتشار آثار متعدد ژورنالیستی دربارهی زندگی و آراء و آثار او، همین امر است.
آنچه دربارهی صادق هدایت گفته و یا نوشته میشود تقریباً تماماً مدح و ستایش اوست. من با تجلیل یا ستایش از یک داستاننویس مخالفتی ندارم. بلکه محور بحث و سخنم این است که ارزیابی ما از یک داستاننویس یا متفکر یا شخصیت تاریخی باید رنگوبویی از جامعنگری داشته باشد و بهویژه در تبیین مقام یک رماننویس، باید او را در نسبت با عالم تاریخی، فرهنگیای که در آثار او ظاهر گردیده است سنجید. با صرف مداحی در خصوص یک نویسنده، نسبت او با تاریخ ما و افق عالمی که در آن به سر میبریم و وجوه و شئون از آن عالم که در آثار آن نویسنده نیز ظاهر گردیده است، به هیچ روی روشن نمیشود. گمان میکنم تبیین نقادانه بسیار ارزشمندتر از مشاطهگری ژورنالیستی مبتنی بر اغراض سیاسی است. آنچه که در اکثر آثار و کتبی که دربارهی هدایت و گلشیری و شاملو و دیگران منتشر میشود یا در سخنرانی ها و یادوارهها بیان میگردد، نقد و ارزیابی جدی نیست، مشاطهگری به منظور پیشبرد اغراض خاص است. و این امر خلاف شأن بحث منصفانهی نظری و نقد عالمانه است.
● هدایت، فرزند عصر مشروطه
صادق هدایت، چهار سال قبل از صدور فرمان مشروطه یعنی به سال۱۲۸۱ شمسی در یک خانوادهی متمول از نسل اشراف کلاسیک ایرانی به دنیا آمد. دورهای که او در آن پرورش یافت و بزرگ شد، دوران پرهیاهوی غلبهی مشهورات متجددمآبانه و به تعبیر دقیقتر، شبهمدرنیستیای بود که در هیأت تأکید بر ناسیونالیسم باستانگرای افراطی، ضدیت شدید با مظاهر فرهنگ و ادب اسلامی، حالت مرعوبیت و مجذوبیت نسبت به غرب مدرن و اعتقاد به ضرورت تقلید و اقتباس از آن، تحقیر باورهای دینی و ترویج آشکار و پنهان سکولاریسم و ستایش لیبرالیسم انگلیسی آدام اسمیت و جان استوارت میل به عنوان ایدئولوژی آزادیبخش، ظاهر گردیده بود.
نهضت مشروطه با سرنوشتی که پیدا کرد، در واقع تجسم قدرتگیری شبهمدرنیته در ایران و پایان یافتن تام و تمام تمدن کلاسیک پس از اسلام در ایران بود. مشروطه پس از سقوط محمدعلی شاه (برخلاف آنچه که تبلیغات رایج مدعی میشوند) به معنای پایان یافتن استبداد و آغاز دوران آزادی نبود. مشروطه، آغاز سیطرهی استبداد شبهمدرنی بود که تجسم سیاسی بارز آن، همانا رژیم استبدادی رضاشاه و پسرش بود. در واقع با مشروطه، دوران هویت برزخی تاریخ ایران (دوران انقراض عالمی که بوده است و عدم تحقق باطنی عالمی که آمده بود، یعنی نه عالم کلاسیک یکسره برجا بود و نه عالم مدرن تحقق یافته بود. این دوران را دوران مدرنیتهی سطحی یا تقلیدی یا به تعبیر دقیقتر، شبهمدرنیته میتوان نامید) آغاز گردید و در عصر پهلوی تداوم و بسط یافت.
هدایت فرزند و پرورش یافته فرهنگ و ادبیات عصر مشروطه بود و هجده ساله بود که کودتای رضاخان انجام شد. کودتای رضاخان و پس از آن تأسیس رژیم پهلوی به معنای حاکمیت اراده نیرومند فرهنگی سیاسی علیه میراث تفکر دینی، برخی بازمانده های هویت کلاسیک ایران، و در جهت ترویج تجددگرایی سطحی بی بنیاد بود.
صادق هدایت در چنین فضایی فعالیت ادبی خود را آغاز کرد و بیش از هر نویسنده ای که پیش از او کار کرده بود (مثلاً جمالزاده یا میرزا باقر خسروی یا علی دشتی) در مقام بنیانگذار ادبیات داستانی شبهمدرنیته ایران ظاهر گردید.
● نگاهی فهرستوار به ویژگیهای آثار و آرای هدایت
صادق هدایت بیش از هر نویسندهای در تاریخ ادبیات داستانی قبل از خود، و چهبسا بیش از هر نویسندهای در تاریخ ادبیات داستانی پس از مشروطه ایران، بیانگر وجوه مختلف و شئون گوناگون تجددگرایی سطحی معاصر ایران و بحرانها و بنبستهای آن بوده است. اساساً شبهمدرنیتهی ایران، از آغاز بیمار و بحرانزده و فاقد چشمانداز تاریخی و بنبستزده بوده است. هدایت: راوی نیستانگاری ذاتی این تجددزدگی سطحی است. ویژگیهای کلی محتوای آثار و شاخصهای آراء و ساختار داستان نویسی او را میتوان اینگونه فهرست کرد:
۱-در برخی آثار هدایت بهویژه نمایشنامههایی نظیر “پروین دختر ساسان” (۱۳۰۶)، “مازیار” و یا تتبعات تاریخی او در خصوص ایران باستان، اعتقاد صریح و گاه حتی افراطی به ناسیونالیسم شووینیستی (برتری طلبی نژادپرستانه) ایران باستان (که از خصایص فرهنگ رسمی شبهمدرنیته ایران است) دیده میشود.
۲-هدایت هم آثار رئالیستی و هم برخی آثار سوررئالیستی دارد. آثار رئالیستی او نظیر داستان کوتاه “حاجیمراد” و یا رمان رئالیستی “حاجیآقا” (۱۳۲۴) مضامین آشکار ضددینی دارد و از یک کینهورزی متعصبانه نسبت به روح تفکر دینی و سنتی حکایت دارد. رمان سوررئالیستی و وهمآلود “بوفکور” (۱۳۱۵) نیز حکایت از یک ذهن افسردهی اسکیزوئید توهمزدهی ضداخلاق و دینستیز دارد.
۳-اکثر داستانهای هدایت (اعم از مثلث آثار سوررئالیستی او: “زنده بگور” (۱۳۰۹)، “سه قطره خون” (۱۳۱۱) و “بوف کور” (۱۳۱۵) و یا آثار رئالیستی وی نظیر آثاری چون “عروسک پشت پرده” از مجموعه “سایه روشن” (۱۳۱۱)، “طلب آمرزش” از مجموعه “سه قطره خون” و حتی داستانی چون “داش آکل”) دارای مضامین نیست انگارانه، وهمآلود، مأیوس، بیمارگونه و ضداخلاقی هستند. در واقع صادق هدایت نماینده و سخنگو و بلکه بنیانگذار ادبیات بیمار مأیوس نیستانگار دینستیز و اخلاقگریز شبهمدرن ایران است. نیهیلیسم او، نیستانگاری جامعهی تکنولوژیک و اسیر فضای سرد از خودبیگانهی کافکائی نیست، بلکه نیهیلیسم ویران، ورشکسته، برزخی و بیهویت شبهمدرنیته بیمار ایران است. هدایت از تمدن کلاسیک ایران پس از اسلام بریده است و هیچ مأوا و مجلا و امکان و افق و چشم اندازی در مدرنیتهی سطحی مقلد ندارد و لذا از آنجا رانده و از اینجا مانده است.
۴- زبان داستانی هدایت، زبانی رکیک و فحاش است و گویی آدمی را یکسره در شکم و اسافل اعضاء تعریف میکند. در این زبان، اثری از نزاکت ادبی و پختگی نثر و حتی رعایت اصول درستنویسی زبان فارسی دیده نمی شود. نثر هدایت مثل روان او آشفته و شلخته است و صبغهی آلودگی و تلخی و بیماری دارد.
۵-هدایت به لحاظ روانشناسی و بر پایهی معیارها و استانداردهای روانشناسی بالینی غربی و یا از منظر روانشناسی معنوی، فردی عمیقاً افسرده و بیمار است. آنگونه که از آثار او بر میآید درونی پر کشمکش و سرشار از عقدهها و محرومیتهای جنسی و امیال سادیستیک داشته است (برای دریافت این ویژگی کافی است نگاهی به “بوف کور” بیفکنید و یا مروری کوتاه بر خاطرات دوستان وی از او و یا نامهها و تکیه کلامها و سیر عملی زندگی او داشته باشید).
۶-روح تجددگرایی تقلیدی در ایران، مذهب گریز و دینستیز و بیاعتماد به موازین اخلاقی و به شدت مبتذل و اسیر هواها و اوهام نفسانی است. هدایت در اصلی ترین آثار خود این روح را محاکات میکند. از این رو میتوان و باید او را بنیانگذار ادبیات شبهمدرنیستی ایران و به یک اعتبار شاید نمایندهی تام و تمام این ساحت دانست.
۷-جهانی که هدایت در آثارش میآفریند، جهانی است اسیر بیمعنایی، اوهام مالیخولیایی، حضور هراسآور مرگی عبث در عین کشش ناخودآگاه نسبت به آن، آرمان گریز و واداده و منفعل که با تخیلات بیمارگونهی جنسی درآمیخته است. این ادبیات برای یک رژیم شبهمدرنیست (استبداد پهلوی) ادبیات بیآ زار و حتی مفیدی است. زیرا آدمیان را از مبارزه و تحرک و آرمانگرایی دور می کند و آنها را فاقد حس مسئولیت نسبت به مسائل اجتماعی و اهل ستیز با مظالم و فاقد هر نوع ایمان معنوی و اعتقاد دینی بار میآورد.
۸- اگرچه سیاهی و ناخشنودیای که در این آثار موج میزند چندان خوشایند رژیم پهلوی نبوده است، اما چون ناخشنودی حاکم بر این آثار، یک ناخشنودی منفعل فاقد توان اعتراض و ستیهندگی فعال بوده است، از این رو در کل، به پرورش نسل واداده و منفعل و درهم شکسته و اسیر در بیمعنایی و سرگردان کمک می کرد و این امر خدمتی بزرگ به تداوم استبداد تجددگرای سطحی رژیم پهلوی بود و از همین رو بود که دستگاه تبلیغاتی رژیم پهلوی کلاً نسبت به صادق هدایت و دیگر نمایندگان ادبیات سترون ایران، روی خوش نشان داده و از ایشان تجلیل و ستایش می کرد.
● سرانجام تراژیک یک زندگی
زندگی و افکار و آثار داستانی و برخی تعلقات فکری او، آیینهی سیر و سلوک شبهتجدد غربزده و سطحی در ایران بوده است. همان قدر که غربزدگی شبهمدرن در ایران دارای وضعیت برزخی و بیهویتی و سطحیت و بیریشگی و سرگردانی و یأس و فقدان افق تاریخی پیش رو بود و بیمار متولد شد و بیمار زیست و همیشه و همیشه از عصر مشروطه تا امروز (که دو دهه پس از پیروزی انقلاب اسلامی با کمال تأسف شاهد احیاء بسیاری از مظاهر شبه تجددگرایی غربزده در بسیاری شئون جامعه مان هستیم) گرفتار بنبست بوده است، شبهمدرنیتهی در حال احیاء و در تکاپوی جانگرفتن امروز نیز همچون تمامی جریان غربزدهگی شبهمدرن از عصر میرزا ملکم تا انقلاب اسلامی (و حتی بیش از آن دوران) گرفتار بنبست و بیسرانجامی است و بیتردید حتی اگر طرفداران اصلاحات لیبرالی و مروجان روشنفکری و مشاطهگران سلطهی سرمایهداری جهانی، خدای ناکرده موفق هم شوند و یک بار دیگر نظام سیاسیای بر پایهی استبداد شبهمدرن و وابسته به آمریکا را در این کشور به قدرت برسانند، باز هم چیزی از این حقیقت بزرگ نفی نمیگردد که شبهمدرنیتهی بیمار ایران گرفتار بنبست تاریخی است و حتی اگر موقتاً هم بتواند نیروهای انقلاب را کنار زده و سلطهی فراگیر و خشن خود را برقرار نماید، پس از مدت نهچندان طولانیای در مخمصهی تناقضها و بحرانهای ذاتی خود آنچنان اسیر میگردد که راهی جز خودویرانی ندارد.
صادق هدایت به عنوان تجسم بارز نیستانگاری ورشکستهی شبهمدرنیتهی ایران و بنیانگذار و شاید نمایندهی اصلی ادبیات سترون تجددزدهی ایران، در زندگی و درون خود گرفتار همان بنبستی بود که غربزدگی متجددمآبانه در ایران بدان مبتلاست و برای آنکه نیهیلیسم، این بیهویتی برزخی را محاکات میکند پایانی جز مرگ روانی و درغلتیدن به الکلیسم و اعتیاد و جنون و یا خودکشی وجود ندارد. هدایت از این منظر نیز آیینهی تمامنمای شبهمدرنیتهی بیمار ایران بود.
ویژه نامه «مد و مه» در هفتهی صادق هدایت-۵
1 Comment
امید
مثل اینکه صادق هدایت تنها بهانه ای بود که استاد!! زرشناس از از نکبت هایی که مشروطه به بار آورده آگاهمان کنند و چه کسی به اندازه ایشان از خلع محمد علی شاه ناراحته غیر از خود محمد علی شاه آنجایی که می فرمایند “مشروطه پس از سقوط محمدعلی شاه (برخلاف آنچه که تبلیغات رایج مدعی میشوند) به معنای پایان یافتن استبداد و آغاز دوران آزادی نبود. مشروطه، آغاز سیطرهی استبداد شبهمدرنی بود که تجسم سیاسی بارز آن، همانا رژیم استبدادی رضاشاه و پسرش بود”