این مقاله را به اشتراک بگذارید
متن زیر یکی از مهمترین نوشتههاست درباره صادق هدایت، اهمیت آن نه به دلیل طرح نکاتی تازه و بدیع درباره هدایت (هرچند که از این جهت هم خالی از ارزش نیست)، بلکه از آن روست که توسط سید احمد فردید نوشته شده است. چهره ای که اگر اندک شناختی درباره او و مواضع فکری و فرهنگیاش داشته باشیم، حرفهای او میتواند پاسخی باشد برای انگشتشمار چهرههای مغرضی که هدایت را یک مزدور امپریالیسم توهم کرده اند که همه جریانها مشکوک و وابسته دست به دست هم دادهاند تا برای او شهرتی کاذب رقم بزنند و نظایر این حرفها که بیشتر شوخیست و چنان سطحینگرانه که گویی نویسندگان این دست مطالب فکر نمیکنند که خوانندگان اندک شعوری داشته باشد، نسبت به برداشتهای محیر العقول آنان شک می کنند. چنین رویکردهایی چنان مغرضانه است که اگر در میان حرفهای گویندگانشان معدود حرف حسابی هم باشد، جدی گرفته نمی شوند.
به هرحال به نظر نمیرسد هیچ بنی بشری اگر اندک انصاف داشته باشد، بپذیرد که فردید از جریانی مشکوک جهانی پول گرفته باشد که از صادق هدایت تعریف کند و لااقل دست روی نکاتی بگذارد که نشان بدهد این منتقدان مغرض چقدر از مرحله پرت هستند!
***
اندیشه های هدایت
سید احمد فردید
من اگر با صادق هدایت دمخور و همدم و هم زبان هم نمی بودم و میخواستم که او را از دیدگاه فلسفی بشناسانم، میبایستی کتابی بزرگ مینوشتم.
من در زمینه انتقاد ادبی و هنری و در نتیجه آثار هنری، به حوزهای از حوزههای فلسفی تعلق دارم که نقد و تحلیلهای آن، با آن چه که امروزه به نام نقد و تحلیل در کشور ما انجام میشود، جهت اشتراکش بسیار ضعیف است، و بنابراین تعبیرات من نیز در این زمینه، بی توضیحات مفصل نخواهد توانست برای دیگران معنی و مفهوم محصلی داشته باشد…
بر این باور هستم که صادق هدایت بر روی هم نویسندهای بود “نیست انگار”؛ آدمی بود که مانند همه هنرمندان و نویسندگان باختر زمین حوالت تاریخی او چنین آمده بود که آن چه برای او اصالت داشته باشد همان “من”و “ما”ی انسانی باشد نه حق و حقیقت به طور مطلق مراد من از “نیست انگاری” که خود مستلزم “خودبنیادی” است، همین نیست انگاشتن حق و حقیقت است. کوتاه سخن آنکه هدایت پیش از هر چیز، قلندر مآب و عارف منش بود اما قلندر مآب و عارف منش فرنگی مآب . او از دیدگاه من یک “صوفی فرنگی” بود. با این تعبیر هرگز نمیخواهم که او را تحقیر کرده باشم؛ چه در زمانه ما قلندر مآبی به مفهومی که در سده های میانه داشت، پاک بیمعنی است و امری است تقریبا محال .
در سخن از هر کس میشود از هنر های او چشم پوشید و تنها عیبهای او را در نگریست؛ یا عیب هایش را به یک سو نهاد و برهنرهای او چشم گشود. من در این جا از جنبه های شخصی و جهات غیر عادی هدایت دیده فرو می بندم و تا می توانم سخن از جنبه های مثبت او میگویم. اما این نکته را نا گفته نمیتوانم گذارد که باور من، یکی از ویژگی های پاره ای از جریان های فکری سده بیستم “نیست انگاری” است که به ویژه اگر با “پسیکانالیز” پیوند و بستگی پیدا کرده باشد، خالی از انحرافات زننده غیر انسانی و در یک کلمه “بی آزرمی” نیست؛ و گزافه گویی نیست. اگر بگویم که در کشور ما هنر تا اندازهای با بی آزرمی در آمیخته است. حالا مراد من از بی آزرمی چیست؟ این خود از نکته های بسیار باریک و مهم فلسفی است و جای طرح آن این جا نیست.
حیات شخصی صادق هدایت مانند هر نویسنده و هنرمند بزرگی خالی از جهات غیر عادی که معمولا به انحراف تعبیر می شود نبود. انحرافی که ادبیات آمیخته به پسیکانالیز میتواند برحدت آن بیفزاید؛ ولی با همه این احوال هدایت نویسنده و دقیق تر بگویم: متفکر صادقی بود. برخلاف درو بری ها و حواریونش که به باور من از ریشه و بن هیچ گونه پیوندی به صادق هدایت نداشتند و نمی توانستند ژرفای اندیشه های والای او را دریابند و دردهای بزرگ فلسفی و جهان وارستگی و آزادمنشی او را بفهمند؛ تنها هرزه درایی ها، مسخرگیها، دلقک بازیها، و خودنماییهای کوته اندیشانه و بند و بستهای زیر جلکی برخی از آنان به خوبی نشان دهنده مایه و پایه اندیشه های آنان بود…
در هنگام آشنایی و دوستی با هدایت من دبیر بودم؛ و هم دانش پژوهی کوشا. پرورش من آخوندی نبود اما چون جز فلسفه، رشته های دیگر چندان چنگی به دلم نمیزد، و اشتغال به فلسفه را هم جدی گرفته بودم از همان آغاز کار دریافتم که “تعاطی فلسفه جدید” بدون نگرشی در فلسفه اسلامی معنی نخواهد داشت. از این روی در آن زمان همراه با فلسفه جدید به فلسفه قدیم نیز میپرداختم و در آن فرو میرفتم. در این دهگذر هدایت از کسان انگشت شماری بود که مرا در کار خود تشویق میکرد و دم او تا بدان پایه پاکدلانه و گرم بود که در زندگی معنوی من تاثیر بسیار نهاد.
به نزد من هدایت یک نویسنده و هنرمند به معنی و مفهوم معمول نبود. او پیش و بیش از هر چیز مرد اندیشمندی بود که از ناراستی روزگار و بی مهری زمانه رسوایی که در آن میزیست بیزار گردیده بود. به تعبیر “کیرکه گور” متفکری بود”سوبژکتیو”بی آنکه شیوه اندیشه و تقرر ظهوری (اگزیستانس) او مانند “کیر که گور” فراروی خدای او باشد.
هدایت هیچگاه به مارکسیسم نپیوست، و گرایش او به روس از دلبستگی او به مارکسیسم و کمونیسم نبود؛ از تاثیر ژرفی بود که ادبیات و روح عرفانی روسی (مانند آثار داستایوسکی) در او بخشیده بود. وانگی، نوعی نزدیکی او با برخی از جریانات زمان بازنمایاننده سرکشی و شورش خوی آزادمنش او بود که سال ها در زیر فشار زورگویی وزورتویی مثل خوره روح او را خورده و فرسوده بود.
هدایت در این سرکشی و شورش نیز که من به آنارشیسم تعبیر میکنم، جدی بود و شاید بتوان گفت که شوخی های تند و بیپروا و “زشت” و “رکیک” برمیانگیخت، نیز از همین چشمه سرچشمه میگرفت. در بیش تر به اصطلاح “دلقک بازی”های او، سوگنامه دردناکی نهفته بود.
هدایت درآغاز جوانی چندی از “شووینیسم” بعضی از اشخاص که مد روز شده بود، تاثیر گرفت ولی به هر حال با دین اسلام از نظر اصولی کار نداشت و در این زمینه چنین میاندیشید که: درخت را از میوهاش باید شناخت؛ و با این ترازو، اوضاع و احوال کشورهای اسلامی را میسنجید…
هدایت با همه شوخیهایش مردی بود بسیار آداب دان و مودب و از همین روی با بسیار کسان که به نظر من هیچ گونه پیوند و بستگی فکری با آنان نداشت ولی آنان بعدها خود را “دوست” او خواندند و نام پاک او را مایه سود جویی های خویش کردند، به کجدار و مریز رفتار می کرد و با همه شوخی ها و نیشخندها و ریشخندهایش کاری نمیکرد که دیگران از او برنجند. با این همه بایستی بیفزایم که هدایت “غرب زده” بود و غرب زده خوبی هم بود. هدایت در تظاهرات صوفی مآبانه و قلندرانه بیشتر از شیوه آزاد اندیشی غربی در پهنه ادب و هنر مایه کرفته بود.
اشاره به غرب زدگی کردم. بایستی یاد آور شوم که معنایی که من از غرب زدگی می خواهم با آن چه که در این باره شادروان جلال آل احمد نوشته است بسیار فرق دارد. در نظر من، غرب زدگی از لحاظ فلسفه تاریخ مطرح است.
صادق هدایت در عین حال هم مردی منفرد و به اصطلاح فرانسویها originel بود وهم مردی اصیل و باز به اصطلاح فرانسوی ها original تا آن جا که من در ایران در زمینه هنر و ادب کمتر کسی را با این وصف میشناسم. غرب زدگی هدایت آمیخته و آلوده به هوسهای پست و زبون مال و منال و جاه و مقام نبود.
من همدمی و هم سخنی با صادق هدایت را بسیار خوش می داشتم و پس از او هیچ گاه همنشینی نیافتم که بتوانم به تعاطی وتبادل فکری جدی و بی غرضانه با او بپردازم. رابطه من با صادق هدایت با رابطه دیگران با او صورت دیگری داشت. من برای دیدار او به کافه فردوسی می رفتم و گاه روی میداد که ساعت ها در مجلس هدایت در کافه های مینشستم تا بتوانم ساعتی با او خلوت کنم و خوشبختانه از این اوقات خلوت با هدایت زیاد داشتم. سر میز هدایت در کافه، اگر دیگران هم نشسته بودند، من خاموشی میگزیدم و تنها گوش بودم و از شما چه پنهان از دری وری ها و ولگویی ها و هرزه دراییها و شوخی های رکیک دورو بری های هدایت که آمیزه ای از رکاکت… شرقی با پورنورگرافی غربی بود، بسیار و حتی گاه بسیار احساس بیزاری و دل به هم زدگی می کردم.
گفتگوی من و هدایت بیش تر مربوط به مسایل اساسی و اصولی و به یک معنی فلسفی بود. کتاب هایی به یکدیگر میدادیم و میخواندیم و آن گاه در زمینه متن کتاب با هم به گفت و گو می پرداختیم. هدایت از بحث های خشک منطقی و اقتصادی و دیالکتیکی بی اندازه بیزار بود. از این روی من آن دسته از کتاب هایی را که می دانستم به خواندنش میگراید به او میدادم و او به تعبیر خودش آن ها را “کفلمه”میکرد.
بی گمانم که در زندگی هدایت داستان عشقی دریغ آمیز و دردناکی نهفته بوده است و شاید آن عبارت بوف کور: “در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را در انزوا می خورد و می تراشد…” با این داستان پیوندی داشته باشد. اگر چنین باشد می توان آن را با آن چه که “کیرکهگور” به نام “خار زیر پوست” خوانده و گویا با اشاره ای به راز زندگی عشقی او است، سنجید.
من با برخی از تمایلات که هدایت گاهی بدان تظاهر میکرد، سخت مخالف بودم و حتی چند بار با هم در این زمینه به بحث های فلسفی و روان شناسی پرداختیم و هدایت نمیدانم از چه رو، بسیار دلش می خواست که مرا به آن وادی بکشاند، اما نشد.
چنین می اندیشم که تظاهر هدایت به این حالت یک گونه واکنش ساختگی او بود در برابر شکست عشقی خود به زنی؛ و خودداری شاید عمدی او از زناشویی با آن زن (درست مانند کیرکهگور و دلداهاش).حال این “خودداری ” از زناشویی از ملاحظات خانوادگی یا چیزهای دیگری سرچشمه می گرفت، نکتهای است که باید روزی روشن شود.
آن چه می دانم صادق هدایت در برابر زن های فرنگی واکنش خوبی داشت و با آنان زود گرم می گرفت و خودمانی میشد اما در برار زنان ایرانی چنین نبود و از آنان اغلب خوشش نمی آمد.
در این که برخی ادعا کرده اند که هدایت را در نوشتن آثارش کمک کردهاند بایستی بگویم برخلاف برخی از کسان که به شیوه قرون وسطی به عبارت پردازیهای ادیبانه و متذوقانه گراییدهاند، هدایت در هنر و ادب هرگز فرمالیست نبود و با phraseologie هیچ گونه سازش نداشت:
قافیه اندیشم و دلدار من گویدم مندیش جز دیدار من
توجه هدایت بیش از همه به مفاد و مضمون بود نه به هیبت تالیفی لفظی و ظاهر و صورت آن.به کاربرد ضرب المثل های عوامانه در نوشته هایش را نیز به یک معنی بازگو کننده بیزاری او از فرمالیسم تا بدان جا برایش بی ارج و بیمعنی بود که معمولا نوشته های خود را به برخی از ادیبان فرمالیست – که گاه هیچ گونه پیوند و بستگی با جهان اندیشه او نداشتند – می پداد و به زبان ویژه خویش به آنان می گفت: بگیر بخون و عباراتش را هرجا دیدی شکسته بستهس درست کن.
گاهی برخی از نوشته هایش را به این حقیر هم میداد که بخوانم و از آنها یکی “زند و هومن یسن” است که من در برخی از عبارات آن دست بردم.
هدایت آدمی اجتماعی نبود . منظورم این است که sociable بود اما social نبود و این خود حسن او بود. رفتارش با دیگران تفاوت داشت؛ بدین معنی که رفتاری هنرمندانه داشت. منظورم این نیست که او را “فرد کامل” دانسته باشم. او هم بشری بود میان دیگران. درست مانند خود من . چنان که گفتم روحاو معنا میستیک بود ولی میستیک او را زمانه خراب کرده بود و به هر صورت ادیبانه خودبنیادانه باختر که در آن زمان جوش و خروش بیشتری داشت در او تاثیر بخشیده بود. به کسانی چون “آرتور شنیتسلر” که پسیکانالیز در او اثر نهاده بود و هم از مایه عرفانی خاور بهرهمند گردیده بود.
سخنم را ره این عبارت پایان میبخشم که: صادق هدایت از فرد و شخصیت نامکرر، یعنی از آدمی که دیگران معمولا بهصفت بینظیر وصف میکنند، بهرههایی داشت که من اکنون هرچه در ذهنم میجویم، در شاگردان حوزه ادبی او کسی را نمیابم که اندک همانندی با او داشته باشد. با ادای اشخاص نامکرر در آوردن که کسی، شخصی نامکرر نمی شود! بلکه این ادا و اصول ها بههرگونه و به هر رنگش که باشد نوعی “قردی بازی ” است. نمونه هایی از این “قردی بازی”ها را خودتان میتوانید در برخی از کسانی که دنبال هدایت راه میافتادند وو خود را به او میبستند و بعدها مدعی شدند که محرم و دوست او بودند، بیایید همه آنان که ادعای موهوم دوستی باهدایت را وسیله “شهرت” و “ترقی” خود محرمیت خود با هدایت دم زدند غافل از آنکه هدایت مثل بعضی اشخاص نان به نرخ روز نخورد؛ مثل بعضی ها تملق هر کس و ناکسی را نگفت؛ و بالاخره مثل بعضی ها عکس خود را در حالی که گربهای را در بغل گرفته است در مجله سخن چاپ نکرد…
*برای اجتناب از طولانی شدن مطلب، بخشهای کوتاهی از آن که به ذکر نکات حاشیه اختصاص داشت کوتاه شده.
**از همه دوستان و علاقمنان سایت «مد و مه» تقاضا می شود، مطالب را جز با لینک مستقیم، منعکس نکنند!
ویژه نامه «مد و مه» به مناسبت هفته «صادق هدایت»- ۶