این مقاله را به اشتراک بگذارید
رمان «بهار خاکستری» از جمله آثاریست که ظاهرا بر مبنای یکسری وقایع واقعی نوشته شده است و از این منظر چیزی نیست جز به متن آمدن یک واقعیت. این کتاب دستمایه رمان حول مضمون رنج و تقدیر آدمی میگردد، به جبر زندگی آدمی میپردازد و از منظر مضمونی می توان آن را در ژانر اجتماعی جای می گیرد. بهار خاکستری از جمله متونیست که دارای تاویل بوده وخوانش آن، این جمله از «شلایر ماخر» منتقد آلمانی را به یاد می آورد که: نخست درک گفتار نویسنده و سپس درک ذهنیت او به ما کمک میکند، متن را درک نماییم.
به هرحال جنبههای روان شناختی کار از تاویل فنی سود جسته است که در یک نظام زبانی ساده شکل میگیرد و بهطور جد میتوان گفت: هر کلمه و سپس هر جمله، با توجه به زمینهای که متن داستان در آن جای می گیرد، معنا می یابد.
نثر نوشتاری رمان ساده و روان است و این خود مزیتی برای خوانش مخاطب به شمار می آید. در باب سوژه نیز از آن دست موضوعاتی، محسوب میشود که در ادبیات داستانی ما به آن کمتر پرداخته شده است .
سیر حوادث داستان بر اساس توالی خطی است و داستان به درستی خوب رو به جلو حرکت می کند، اما این مسئله تا آنجا ادامه پیدا میکند که ورود پرسشگر، خواننده را از متن اصلی داستان دور می کند که در واقع تداخلی در کار نویسنده به حساب می آید. نویسندهای دارد داستان را به جلو می برد، اما به یکباره به نظر میرسد متن تخریب میشود .
موضوع داستان نیز پر جاذبه انتخاب شده است. روایت سرشار از گرههای داستانی است و شرایطی را فرا روی ما قرار میدهد که ما با تلفیقی از رویههای ناتورالیستی و رئالیستی روبرو میشویم، البته این شیوه رایج نیست اما در این رمان خوش نشسته؛ موقعیتهای داستانی برای خواننده قابل درک بوده و از باورپذیری خوبی برخوردارند. سربازی کشیک ودشب سرد کوهستانی از تصاویری ست که به خوبی پرداخت شده وخواننده می تواند با پسر همذات پنداری کند. ( ص ۳۱)
ساخت داستان نیز از رابطهای دال و مدلول برخوردار است و همچنین از نشانههایی بهره می برد که مفهومی محوری به کار داده است. شخصیتهای داستان نیز به فراخور محیط و آنچه هستند سخن می گویند؛ این است که در تعامل نویسنده وشخصیتها احساس میشود این شخصیتها هستند که داستان را جلو می برند.
شخصیت داستان اما تحت یک باور سانتی مانتالیستی پرداخته نمی شود و نویسنده در تلاش آن نیست که با فرجامی خوش داستان را به پایان برساند. شادی بهروزی که پس از رنج ها وتلاشهای فراون اینک بهار شده در مواجهه با واقعیتهای خشن جامعه چندی نمیپاید و واخوردگی او در صفحههای پایانی خوب تصویر شده: با همان مانتو رفتم زیر پتوی یخ! (ص۱۶۳)
به این ترتیب و از این طریق خواننده بدیهی بودن واقعیت را می پذیرد. رویکردی که بیش از گزارش کردن وقایع تاثیر و تاثر دارد و به نظر نگارنده نوعی واسازی در متن وجود دارد که همه چیز را به هم میریزد و سپس حول یک محور مرکزی آن را شکل و انسجام می بخشد. داستان بهار خاکستری از این جهت که واقعیتی مهجور مانده از اجتماع رادر قالب یک اثر ادبی بیان می کند، قابل تحسین است . اگر چه روی جلد کتاب شاهد ثبت اسم دونفر هستیم و شاید در نظر اول این تصور بهوجود بیاید که دو نفر نویسنده این اثر بوده اند، اما باید بی اغماض گفت، که این داستان را دو نفر ننوشته اند، بلکه این اثر متعلق به یکی از این دو است و آن کسی نیست جز آنکه طرح این اثر را به صورت داستان پرورش داده و به روی کاغذ آورده است، که همان خانم پروین پورجوادی باشد.
بهار خاکستری
نوشته: پروین پورجوادی، ارایه سوژه توسط خانم ابوقداره ، چاپ:۱۳۸۹، نشر ژرف، ۱۶۶ صفحه